۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه

فکر

به فکرم زده چیزی به اسم وبلاگ نداشته باشم. نوشته هام رو روی کاغذ بنویسم. ارتباطم هم که با بقیه توی گوگل ریدر برقراره! هوم؟

ما قرار بود توی این ایام 2 تا عروسی داشته باشیم. یکیش به علت فوت غم انگیز عموی همسر امیر حسین، زهرا خانوم، نشد، آن دیگری هم به علت ذائقه طرفین. در کل از این تبدیل شادی به غم، و ... خوشم نیومد اصلا. ضد حال بدی بود!

نمی دونم این دماغه کی دماغ میشه برای من؟ چقدر شکل عوض می کنه لامصب؟!؟!؟ دیروز که رفتم دماغمو به دکی نشون بدم، یکی از مریضاش می گفت شبیه ژاپنی ها شدی!؟!؟! چه ربطی داره آخه!

خوب از امروز هم پادگان نمی رم تا 2.6.87 بروم به دنبال کارهای کارت و تصفیه. دیروز بسیار خوب بودم و به بچه ها یک 10 تایی بستنی دادم. یکی از سربازا هم با پژوش با اون رانندگی دیوانه وارش منو رسوند تا سر کوچه! عالی هست این حس.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سینا بطحایی

آمده است که موسیقی ذهن  و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...