۱۳۸۷ تیر ۲۰, پنجشنبه

اين حق من نيست

شايد دنياي ما، دنياي قصه هاست!
زندگي گلادياتوري در ايران، براي من. براي تو. براي ما. براي مهدي. حكم جلبشو گرفتند. و الان ..... آش نخورده و دهن سوخته. مي خواستم مطلب آخري توي اين جا بنويسم مبني بر پايان انديشه آزاد. كدوم آزادي. كدوم انديشه. خسته كوفته از جايي مي آي كه آخرين پستت رو دادي. از جايي كه از 4 شنبه يك جنگ رواني مبني بر آماده باش و اردوي آزمايشي 24 ساعت در محلي. اين آخر خدمتي، مثل اول خدمت بگايي شده برام. از در اومدي سراغ داداشت رو ميگيري و ميگن ...
اونوقت انتظار دارند كه به ازدواج هم فكر كني. يعني آلت تناسلي متبادر ميشه به ذهنم. چيزي غير از اون نه! فقط و فقط آلت تناسلي.
چقدر كنترل كنم كه اينجا مودب بنويسم؟ كاف سين كش عوضي حروم زاده. فقط زمان! بگذر!
من نمي گم دنيا رو مي خوام
امروز رو دارم فردا رو مي خوام
من نميگم هر چي هست مال ماستو حساب و كتاب ما از دنيا جداستو
من فقط ميگم اين حق من نيست
حق من رفتن و گم شدن نيست
حق من زندگي بي ملاله
يك سقف و يك لقمه نون حلاله

شايد دنياي ما، دنياي قصه هاست!
غصه از ما جدا نيست - ما تنها شديم
- بد دهن نوشت: اصلا منظورم از آلت تناسلي، شومبول، دول و دودول نيستش!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جیم ران

 سه سال پیش در آستانه ۴۰ سالگی تصمیم گرفتم به خودم یک هدیه ویژه بدم. گزینه های مختلف رو بررسی کردم و در نهایت در ورکشاپ ۴ روزه تونی روبینز ب...