۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه

نمي گم

عارضم حضور عنبرتون (عنور يا انور!‌هر چي!) لينوكس اوبنتويي كه برام ارسال شده بود رو 5 شنبه جمعه هفته پيش نصب كردم. بعد موندم حالا كه من توي ويندوز چي كار مي كنم؟ چي مي خوام اصلا؟ نه كه ويندوز برام چيزي نداره، بلكه لينوكس برام جالب شده. قلقلكم داده. به دنبال نسخه خوبش بودم كه با خوندن مطالبي و سرچي، كوبونتو و اينا رو ديدم (از كيبورد آزاد، آق جادي بخصوص). يكيش به من آب داد. آب و دادم ...
آره. خلاصه چيز قشنگيه. بخصوص نسخه 8 اون كه بتا هست و من اسكرين شاتش رو ديدم. عمو بيلي واقعا مرد تميزيه.
تو لينوكس مونده بودم چرا فونتهاش كوچيك قشنگ نميشن كه دارن ميشن. و حالا در ويندوز ميگم چرا فونتهاش ريزن و بزرگشون كردم. چرا آدم اينحوريه!؟
چه كار مي كنم؟ معلومه ديگه. خدمت.
مي بينم كه كاشكي هر چي به ذهنم مي رسيد رو مي نوشتم. اكثر به چيزايي بر مي خورم كه به خودم ميگم: اه. پسر. قبلا عين اين جمله يا برداشت يا تصميم يا از اين دست رو خودت داشتي قبلا. اگه بعدش بنويسم، ممكنه بقيه يا خودم اين فكر رو داشته باشند كه هنر نكردي كه. فلان بلاگ، فلان كتاب!!
اصلا مهم نيست! مهم اينه كه من فكر مي كنم از الان بهار شده! احساس جلوتر از زمان. نمي دونم خوبه يا بد. اصلا فكر مي كنم خدمتم هم تموم شده. اصلا زن و بچه دارم. اصلا كار دارم. ماشين دارم خونه دارم. فلان قدر پرسنل دارم. اصلا چي داره ميگذره؟ از خودم راضيم چرا؟ از خود راضيم يعني؟ خدا جان. شما كه خودت در جرياني! بيوريتميكت رو از كجا ميشه ديد؟ جون من ميگي. به كسي نميگم.
داداش مهدي هم رفت مشهد ديروز. خوش به حالش!

دویــــــدم و دویــــدم سـر کوهی رسیـــدم
دو تا خاتـون و دیدم یــکی به مــن آب داد
یکی به من نـون داد نون و خــودم خوردم
آب و دادم به زمـیـن زمین به من علف داد
علف و دادم به بزی بـزی به من شــیر داد
شیر و دادم به نونوا نونوا به مــن نون داد
نونـو دادم بــه مـُـلا مُــلا به من کـتاب داد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سینا بطحایی

آمده است که موسیقی ذهن  و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...