امروز با لباس شخصي رفتم پادگان و مرخصي هام رو ثبت کردم. اين مدتي که نرفته بودم بعلاوه اين يک هفته اي که نمي خوام برم!! ديداري هم تازه شد. اما خسته شدم. چون طرف راهم نداد از در نزديک به اداره، مجبور شدم يک ربعي پياده برم اون يکي در. آي خسته شدم. بدون عينک کلافه کننده است. ضمن اين که 5 روزي ميشه که حموم هم نرفتم. فردا ميرم حموم و بعد از ظهر هم ميرم دکي تا چسبم رو عوض کنه. فقط فکر فردام تا برسه و برم حموم!!
۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
آدمیزاد
آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...

-
اهل دانشگاهم روزگارم خوش نيست ژتوني دارم خرده عقلي سر سوزن شوقي اهل دانشگاهم پيشه ام گپ زدن است سرگرميموبلاگ زدن است من در اينجا سياه مي كنم...
-
به نام خداوند جان و خرد - کزين برتر انديشه بر نگذرد خداوند بخشنده دستگير - کريم خطا بخش پوزش پذير عزيزي که هرکز درش سربتافت - ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر