۱۳۸۷ فروردین ۸, پنجشنبه

من مي خوام

ديشب، پست جالبي نبود در پادگان. از شروعش كه با درآوردن پوتين و گشت دژباني شروع شد، تا خروجش! اما فكر كردم. شب ساعت 3:15 خوابيدم. خيلي هوا خوب بود. فكرهام هم عالي بودند. سنگ هام رو با خودم وا كردم.
بعدشم ديروز عمو مجتبي اينا اومده بودند منزلمون ديدار عيد،‌من هم نبودم. امروز تا رسيدم و شنيدم كه اومده بودند و من نبودم، لباس در تن وا رفتم. علي رغم كمي خواب، سرحالم. خوابم هم نمياد اصلا. عصري هم رفتيم منزل آقاي طاهري و عمو مجتبي ديدار عيد.
مهدي هم دم خونه عمو مجتبي توي پارك مهر،‌ قصد داشت روي يك بچه فوفول قرتي كه داشت با دوست دخترش قليون مي كشيد رو كم كنه، كه، نمي تونم دقيقا بگم به كي خدا رحم كرد.
اصولا سال جديد رو سال خوبي مي دونم كه تلاش بسيار همي خواهم كرد. قبلا اگر ساعت 8 من مي شد، ساعت 9 يا 9:30، بهم بر نمي خورد (قبلا منظورم پاره اي از سال 86 است)، مي خوام ميزان اين بي تفاوتي به ربع ساعت برسد! مي رسد. چون مي خوام!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سینا بطحایی

آمده است که موسیقی ذهن  و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...