۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه

دل درد

عجب دل درد خري گرفتم. تا من باشم بندري نخورم پادگان! و حالا تو دلم داره بندري مي زنه!
تنها وقتي روبه روي آينه واي ميسم، عقربه هاي ساعتم به عقب بر مي گردند.
عمه اكرم و دختر عمه شهلا اومدند بازديد مكشون رو پس بدند. برامون هم سوغاتي آوردند. دستشون درد نكنه.
ولي هنوز دلم درد مي كنه.
اين دو تا وروجك، من رو ياد جكي و جيل (بچه هاي كوه تاراك) ميندازه! بخوريمشون؟
2 3 تا موزيك دارند با من ظنا مي كنند. يكيش سلطان و شبانه!

۲ نظر:

  1. این سلطان و شبانِ چقدر خاطره است... مرسی.

    پاسخحذف
  2. hezar bar goftam ghazaye masmoom nakhor! hala del dard begir! ey baba! :(
    saate ghashang bood vali un ye chize digast!

    پاسخحذف

جیم ران

 سه سال پیش در آستانه ۴۰ سالگی تصمیم گرفتم به خودم یک هدیه ویژه بدم. گزینه های مختلف رو بررسی کردم و در نهایت در ورکشاپ ۴ روزه تونی روبینز ب...