۱۳۸۶ مهر ۳, سه‌شنبه

سرد شده ها


نمي دونم چرا ناف من رو با اين مسئول شب قشنگ بريدن؟ آخه اينم شانسه؟ بابا ...

غذاهاشون خوب بود به نسبت پست هاي ديگه. پستش هم خوب بود. بعد از سحر که نزديک بود نخوريم (چون مسئول آشپزخونه خواب مونده بود و ما سحري رو توي 10 دقيقه خورديم) خوابيـــــــــــــــــــــدم تا ساعت 8. بعدشم رفتيم فلان جا که براي روز سرباز کوته مراسمي گرفته بودند. يک جا مسابقه بود توي برنامه. يارو مي خواست اسم سرباز رو بپرسه. نمي شنيد. گفت: مشفق؟ طرف يک چيزي جواب داد. مجري پرسيد: خوش فکر؟ در اين بين من گفتم نــــه بوش فک. پسر، يکي از سربازا که با هم پست داشتيم بلند داد زد: بوش فک. ته سالن نشسته بوديم و صدامون به جلو نرسيد اما مسئوليني که پشت سر ما بودند شنيدند و شانس آورديم که روزه بودند و حال و نا نداشتند که بيان و اذيت کنند. حالا قراره بعد از ماه رمضون طي يک مراسم مفصل به صرف کيک و شيريني، سرباز نمونه ها رو هم معرفي کنند. (منو ميگه ها!)

خوش به حال خودم که در جريان اين صحبت ها و اين که جلسه هيات دولت در آمريکا برگزار ميشه نيستم. (نيستم؟ حالا فرضا بودم. چي؟)

يک حقيقت. درس واقعي اي که از پست دادن يا به اصطلاح اسکان مي گيرم. به معناي واقعيه کلمه. معناي هيچ و پوچ رو مي فهمم. معناي پوچي. هيچي. واقعان ميگم. بدون اينکه از روي عصبانيت يا حس مغرضانه بگم. همه مي تونن اين کار رو بکنن. چطوري؟ برنامه رو بهتون ميگم. بعد از کار روزانه که مي ريد خونه. از ساعت 5:30 کارتون شروع ميشه. ساعت 5:30 لباس بپوشيد (کامل و ساده) بريد سر کوچه وايسيد. به هيچ کس توجه نکنيد. موبايل نبايد ببريد. ساعت 8 برگرديد. فقط مي تونيد تلويزيون ببينيد، شام بخوريد و استراحت کنيد. کسي نمي ذاره شما بخوابيد چه برسه به اينکه شما مطالعه داشته باشيد. دوباره ساعت 30 دقيقه بامداد تا 2:30 بامداد اين کار رو بايد بکنيد. اين کاريه که سربازا مي کنن و من به عنوان پاسبخش بايد بيدارشون کنم که برن سر پستشون (سر خيابون مثال). حالا سر و کله زدن با سربازايي که بيدار نميشن و دهن به دهن گذاشتن با اونا و مسئول شب قشنگ رو هم بهش اضافه کنيد. اين کار هيچ سود و فايده اي ندارد. هيچ. هيچ. هيچ. هيچ.

هان؟ آره ديگه.

11 ماه از خدمتم مونده. اين 6 ماهه ي دوم که اصولا زود ميگذره برام. چون زمستونه و راه هاي پيچ پادگان زياده. پيچه پيچ که نع. اينکه بارون بياد و خيلي چيزا تق و لق بشه.
سرد شده ها. خودمونيم.
فعلا بس تا بعد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جیم ران

 سه سال پیش در آستانه ۴۰ سالگی تصمیم گرفتم به خودم یک هدیه ویژه بدم. گزینه های مختلف رو بررسی کردم و در نهایت در ورکشاپ ۴ روزه تونی روبینز ب...