۱۳۸۶ خرداد ۲۵, جمعه

گرمه

سلام
اونجا هم گرمه؟ اینجا که خیلی گرمه. 2 کیلو لاغر کردم. بقدری عرق میریزم تو پادگان که نگو. به هیچ کار هیچ کاری نمی رسم. می خوای باور کن می خوای نکن.
تو جاي جدید باید جا بیفتیم دیگه. اینکه هر کی چیزاشو کجا بذاره و کجا بذاره بهتره. از این رو جای ثابت نشستنم امروز مشخص شد کجاست.

به خدا خیلی بده این تابستونی پادگان. همه بدی هاش هم موقع برگشتنه. واي! داغ داغ.

نمي دونم چی بگم. چه زماني منم ميشم مثل بقيه؟ آخه بابا منم دوست دارم حرکت کنم. تکوني تو زندگيم بخورم. اون از وام مسکنم که تبديل به ملک نشد. اينم از اين خدمت مقدس سربازيم. اونم از وضع مملکت. اينم از گروني ها. اون از نقشه ها و برنامه هام، اينم از جبر زمانه که بي خيالم کرده از همه چيز. فقط صبر خدا رو شکر!

زيادي آدم زياده خواهه. پاشو رو پله دوم نذاشته، فکر پله نودمه. اينم خوب نيست ديگه خوب. اما حداقل گوشه چشمي بايد به پله چهارم و پنجم داشته باشه. مگه نع؟

راستي! مهدي هم ماشين خريد. يک پرايد يک سال و نيمه. طوسي متاليک. ماشين خوب و سرپائيه. ديشبم يک سري مارو برد بيرون و يک حالي باهاش کرديم. مبارکش باد. فقط ضبط سي دي دار نداره که اونم به زودي ميگيره ايشالله.

قراره 5 تا از بچه ها، فردا براي يک شنبه مرخصي تشويقي بگيريم از پادگان تا بريم عدم سوء پيشينه بگيريم براي حراست پادگان. کاراي مرخصي رو خودم چهارشنبه اي کردم. يک دو روزي فکر کنم لذت ببريم (يک شنبه، دوشنبه). چهارشنبه هم اسکان دارم و پنج شنبه که برنامه کوه هست، خدا کنه بلامانع بشه براي ما که اسکان داشتيم شب قبلش. خدا کنه.
آستانم روز به روز ميره بالاتر. تقلا ها کمتر ميشه. بي تفاوتي بيشتر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سینا بطحایی

آمده است که موسیقی ذهن  و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...