۱۳۸۵ آذر ۲۳, پنجشنبه

تولد

امروز تولد صبا برادر زادمه. 4 سال گذشت. يادمه صبحي که به دنيا اومده بود دير رسيدم سر کلاس دانشگاه. چهارشنبه بود. درس سيستم عامل با استاد رواني بود. کلاس هم شلوغ بود. رفتم ته کلاس پيش بچه ها نشستم. اکبر ملکي پرسيد کجا بودي که دير اومدي؟ گفتم هيچي عمو شدم امروز. پسر! همونجا نشسته تبريک گفت و ماچ و بوسه. استاد ديد ما رو گفت: آي آي. اونجا چه خبره؟؟ ملاحظه کنيد بابا!! خيلي خنده بود.

آره! از وقتي که صبا خانوم اومد تو زندگيمون، چون داداش رضا هم طبقه بالاي منزل، يعني همين جايي که من الان هستم مقيم بود، ما کلي خوش خوشانمون شد. اصلا زبونمون رو باز کرد اين دختر. چون خواهري هم نداريم من و مهدي، تنها دختري که بهمون محرمه صبا هست. ما هم آي دوسش داريم. آي دوسش داريم ... خدا محافظت کنه ايشالله! البته مهدي هم شکر خدا متاهل شد و ...

در باب چي بگم برات؟ دلم تنگه! آره! ديروز دومين باري بود که توي يک هفته گذشته، روزها رو جلو جلو اشتباه مي کردم. يعني ديروز فکر مي کردم که امروزه (پنج شنبه). علتش رو نمي دونم.

يه داستان ديروز بايد براي يکي از دوستام مي گفتم فقط اينش يادم مونده بود که: اين پول خونش - blood - بود و اينکه داستان مال سعدي هست. شب عمو مجتبي زنگ زده براي کار، ازشون پرسيدم داستانو. چون اولين بار هم از خودشون شنيده بودم. داستان اينه:
روزي سعدي، از محلي مي گذشته. فردي شروع مي کنه به توهين و بد و بيراه گفتن به سعدي. اما سعدي چيزي نمي گه. همين باعث تعجب مردم ميشه. فرد شروع مي کنه به سبزي انداختن بر روي سعدي. سعدي اين بار جلو ميره و پول نسبتا زيادي به وي ميده. ملت کلي تعجب مي کنند. از سعدي مي پرسند اون بهت توهين کرد، تو چرا بهش پول دادي؟ سعدي گفت: اين پولي که من دادم پول خونش بود. فرداي اون روز، حاکم از اونجا رد مي شده. فرد پيش خودش مي گه که من ديروز به سعدي توهين کردم اونقدر پول گيرم اومد. امروز به حاکم توهين کنم حتما کلي بهم پول ميده. شروع مي کنه به توهين به حاکم. حاکم هم همونجا دستور ميده تا سر از تنش جدا کنند!

داستان پندآموزي هست.

من از 3 تا جمله به شدت متنفرم. تنفرم براي وقتي هست که توي امورات شخصي خودم بخوام به کار ببرم يا کسي برام بکار ببره.

  1. به من چه
  2. به تو چه
  3. ولش کن

من خيلي بندرت از اين 3 جمله در طي 2-3 سال اخير استفاده مي کنم. شايد در حد صفر. خيلي مثال ها مي تونم بزنم که بگم بدم مياد ازشون. ولي خيلي لجم رو در مياره. در بعضي موارد معيار هستش برام براي سنجيدن مخاطبم. اينکه حرفي رو باهاش در ميون بذارم، و اون يکي از اين جملات رو بکار ببره و يا غير مستقيم بخواد بگه. چندبار شد، به سبب اينکه با دوست دانشگام بده بستوني داشتم (نه پولي، در حد جزوه و اين حرفا) وقتي ازش چيزي خواستم به صراحت گفته به من چه و مشکل خودته. آخه مشکلي هم نبوده براي من. طرز حرف زدنش نشون مي ده چه آدمي هست. ولو در حد اينکه ازش بپرسم تو کدوم کتاب رو خوندي و اون طفره رفته از جواب دادن. و خيلي مثال هايي که ميشه اتفاق نيفتاده آدم مصداقاشو بگه.

به خصوص ولش کن. شنيدم يه پروفسور ايراني (شايد حسابي. شايد!) گفته همه دنيا رو گشتم. اما ولش کن رو فقط و فقط در ادبيات ايران ديدم. خارجي ها نمي گن ولش کن. ميگن آسون بگير. خيلي فرق هست بين اون طرز فکر و اين طرز فکر.

واي! خداي من! من ... من .... من بندتم - از خجالت سر به زير افکندتم. بچه که بودم. حاج عمو دکتر اين جملات و خيلي جملات ديگه رو مي گفتند. منم فکر مي کردم حرفاي خوبيه، راه ميرفتم و همون جملات رو مي گفتم. جالبيش اينجا بود که همون لحن عربيه و مردونه رو بيان مي کردم. خيلي جالب مي بود. يه بار با ماشينشون مشهد بوديم. جهت گردش رفته بوديم فريمان ويلاي دکتر صفا از دوستاي حاج عمو. برگشتنه هي مي خواستيم که ضبطشون رو روشن کنند و از نوارهاي واقعان مجاز گوش بديم. پسر! باورت نميشه! 20 جور صلوات فرستادند و ما هم تکرار کرديم. بعد از اون چشممون افتاد به يه گله گوسفند شروع کرديم من و مهدي و داداش رضا و ابراهيم که تو ماشين بوديم، به بع بع کردن. حاج عمو بالاخره دلش سوخت برامون ضبطو روشن کردند. (اين هم مال 10 - 12 سال پيشه! شايدم بيشتر!)

هــــــــــــــــــــــــــي! هــــــــــــــــــــــــــوي! آهـــــــــــــــــــــــــاي!

از اينجا بيشتر بخونيد: ...
اعتياد به اينترنت:
* ساعت 4 صبح كه از خواب بيدار شده‌ايد و براي آب خوردن به طرف آشپزخانه مي‌رويد در بين راه Emailهايتان را چك مي‌كنيد.
* وقتي مودم را خاموش مي‌كنيد احساس پوچي مي‌كنيد، مثل اينكه عزيزي را از دست داده باشيد.
* تصميم مي‌گيريد يكي دو سالي بيشتر در دانشگاه باشيد فقط بخاطر دسترسي رايگان به اينترنت.
* در نامه‌هاي پستي هم از -اسمايلي - smilye - (مثل (-: ) استفاده مي‌كنيد.
* وقتي مي‌خواهيد بخنديد سرتان را نود درجه بسمت چپ مي‌چرخانيد (رجوع شود به مطلب قبل).
* تكاليفتان را به فرم اچ تي ام ال - html - در‌مي‌آوريد و آدرس آنرا به استادتان مي‌دهيد.
* سگ شما هم براي خودش يك صفحه وب دارد.
* حتي خوابهاي شبهايتان هم به فرمت اچ تي ام ال - html - است
* پسرتان جواد را جاوا - java - صدا مي‌زنيد.
* همسرتان را به اين صورت معرفي مي‌كنيد: aghamon@work.money و ayal@kitchen.com
* همه دوستانتان يك @ در اسمشان دارند.
* از اينكه در يك آگهي ترحيم نمي‌توان آدرس ايميل - email - جديد مرحوم را نوشت ناراحت هستيد.
* تنها ارتباطتان با افراد منزل از طريق Email است.
* انتخاب بين پرداخت قبض آب و هزينه اشتراك اينترنت آسان است، بايد مدتي بي‌آبي را تحمل كرد.
* خانمتان يك كلاه گيس بر روي مانيتور مي‌گذارد كه به شما يادآوري كند كه او چه قيافه‌اي دارد.
* بر روي كنترل تلويزيونتان هم Double Click مي‌كنيد.
* نيمي از سفرتان را در هواپيما در حالي طي مي‌كنيد كه كامپيوتر كيفي‌يتان را به روي پاهايتان و بچه‌تان را در جعبه بالاي سرتان گذاشته‌ايد.

بنده اعتقاد دارم، با گذشت زمان، و کارايي که آدم مي کنه و يا نمي کنه، به جايي که فرد رسيده، لياقتش رو داره و بايد داشته باشه. چه موقعيت خوب و چه موقعيت بد و نامناسب. اينکه فردي دکتر ميشه، مطرح ميشه، و ... حتما در گذشته فعاليتي در جهت اون بايد کرده باشه. مثل پرويز پرستويي که در عبور شيشه اي ديديم. يا خيلي هاي ديگه. حتي يک بقال موفق. يک سوپري. اما آدم اگر بخواد راه چند شبه رو يک شبه بره، يقينا موقعيت پايداري نخواهد داشت. به نظرم توي اقتصاد هم همينه. قيمت ها هيچ وقت ثابت نيستند. نفت زمان دولت اول خاتمي که 8 دلار اينا بود الان شده بالاي 58 خورده اي دلار. چطور ميشه که به اينجا ميرسه. ا پسر! آدم بياد اصلان خودش رو سرمايه فرض کنه و بعد در جهت پيشرفتش تلاش کنه. آره به خدا! مثلا من الان سرمايم رو به ظاهر 2 سال در سربازي مي خوابونم. اما به ظاهر. اگر روي چيز غير مادي مثل دانش و يا فن بيشتر سرمايه گذاري کنم، يقينا قيمت افزوده من بعد از 2 سال بيشتر ميشه. قيمت بهتري مي تونم رو خودم بذارم. عيول. اصلا هدفم اين چيزي که الان گفتم نبود. تا حالا اصلا بهش فکر نکرده بودم. از خوبي هاي نوشتن همينه ديگه!

ساعت 4:02 PM : اصلا يادم نبود. تولد صبا 27 آذر هستش. نه امروز. بخاطر اينکه ممکنه نباشم ورفته باشم سربازي، تولدش رو زودتر گرفتند. عجب!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

جیم ران

 سه سال پیش در آستانه ۴۰ سالگی تصمیم گرفتم به خودم یک هدیه ویژه بدم. گزینه های مختلف رو بررسی کردم و در نهایت در ورکشاپ ۴ روزه تونی روبینز ب...