۱۳۸۵ اردیبهشت ۸, جمعه

از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون


شنبه : از همون لحظه اي که وارد دانشکده شدم متوجه نگاه سنگينش شدم . هر کجا که ميرفتم اونو ميديدم يه بار که از جلوي هم دراومديم نزديک بود به هم بخوريم صداشو نازک کرد و گفت :"ببخشيد" من که ميدونم منظورش چي بود تازه ساعت 30/9 هم که داشتم بورد رو ميخوندم اومد و پشت سرم شروع به خوندن برد کرد، آره دقيقا ميدونم که منظورش چيه : اون ميخواد زن من بشه بچه ها ميگفتن اسمش مريمه ، از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم باهاش ازدواج کنم.
يکشنبه : امروز ساعت 9 به دانشکده رفتم ، موقع رفتن تو سرويس يه خانومي پشت سرم نشسته بود و با رفيقش ميگفتن و ميخنديدين تازه موقع رفتن به من گفت : " ببخشيد آقا ميشه شيشه پنجرتونو ببنديد". من ميدونم که منظورش چي بود، اسمش رو ميدونستم اسمش نرگسه. مث روز روشن بود که با اين خنديدن ميخواد دل منو نرم کنه که بگيرمش ، راستيتش منم از اون بدم نمياد، از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم با اونم ازدواج کنم.
دو شنبه : امروز به محض اينکه وارد دانشکده شدم سر کلاس رفتم . بعد از کلاس يکي از همکلاسيام ، مينا، جزوه منو ازم خواست . من که ميدونم منظورش چي بوده، حتما مينا هم علاقه داره با من ازدواج کنه، راستيتش منم از مينا بدم نميومد از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم باهاش ازدواج کنم.
سه شنبه : امروز اصلا روز خوبي نبود نه از مريم خبري بود نه نرگس نه مينا، فقط يکي ازم پرسيد :" امور دانشجويي کجاست؟" من که ميدونم منظورش چي بود اما تصميم نگرفتم باهاش ازدواج کنم چون کيفش آبي بود فکر کنم استقلاليه اما وقتي جريان رو به دوستم گفتم به من گفت " اي بابا بدبخت منظوري نداشته " اما من ميدونم دوست من به ارتباطات بالاي من با دخترا حسوديش ميشه . حالا به کوري اين دوستم هم که شده هر جور شده با اين يکي هم ازدواج ميکنم.
چهارشنبه : امروز وقتي که وارد سلف شدم متوجه شدم از دانشگاه آزاد ساوه به دانشگاه ما اردو اومدن، يکي از دخترهاي اردو از من پرسيد :" ببخشيد آقا! دانشکده پرستاري کجاست ؟". من که ميدونستم منظورش چيه اما تو کاردرستي خودم موندم که چطور اين دختر ساوجي هم منو شناخته و به من علاقه مند شده. حيف اسمش رو نفهميدم . از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون تصميم گرفتم هر طور شده پيداش کنم و باهاش ازدواج کنم ، طفلکي گناه داره از عشق من پير ميشه.
پنجشنبه : يکي از دوستاي هم دانشکده ايم به نام احمد منو به تريا دعوت کرد، من که ميدونم از اين نوشابه خريدن منظورش چيه ، ميخواد بيخيال مينا شم . راستش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون عمرا قبول کنم.
جمعه : امروز صبح در خواب شيريني بودم داشتم خواب عروسي بزرگ خودمو ميديدم . عجب شکوه و عظمتي بود داشتم دستمو تو کاسه عسل فرو ميکردم که ... مادرم يهو منو از خواب بيدار کرد که برم چند تا نون بگيرم، وقتي تو صف نانوايي بودم دختر خانمي ازم پرسيد :" ببخشيد آقا صف پنج تايي ها کدومه؟" من که ميدونم منظورش چي بوده اما عمرا باهاش ازدواج کنم . راستش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون من از دختري که نونوايي بياد خيلي خوشم نمياد .
شنبه : امروز صبح زود از خواب بيدار شدم صبحانه ام رو خوردم و اومدم راه بيفتم که مادرم گفت :" نميخواد دانشگاه بري ، امروز جواب نوار مغزت آماده است، برو از بيمارستان بگير ." راستيتش از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون مردم ميگن من مشکل رواني دارم . وقتي به بيمارستان رسيدم از خانم مسئول آزمايشگاه جواب نوار مغزم رو خواستم . گفت :" آقا لطفا چند لحظه صبر کنيد" من که ميدونم منظورش چي بوده ....
چند وقتيه که يه بيماري بين جوونا خصوصا قشر سنتي جامعه چه دختر و چه پسر خيلي زياد شده! برای آشنايي بيشتر با اين بيماري و جلوگيري از شيوعش و شناسايي افراد درگير بد نيست شرح حال يکي از بيماران رو بخونين. (اين متنو بايد بالا مي ذاشتم که نذاشتم! حامد.)

۲ نظر:

  1. az khoda penhun nist az shoma che penhun !! man ke midunam manzuret az inke in matn ro gzoahsty chie ke !! :P:P :))

    پاسخحذف
  2. az shuma penhun nist, az KHUDA che PENHUN!!!

    پاسخحذف

سینا بطحایی

آمده است که موسیقی ذهن  و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...