۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

اينتر

پوست انداختم در خدمت. به اين فكر مي كنم كه بعد از خدمت چي بنويسم؟ خوب اگر بخوام چيزايي كه تا حالا بهش فكر كردم رو بگم، ميشه اين. يعني منتظري بگم؟ خوب ميگم. ميري خدمت كه بهت بگن، هر چقدر سن و سال داري،‌هر چقدر علم داري، شعور داري (يا نداري)، بزرگ شدي (يا نشدي)، مي فهمي (يا نمي فهمي) و از اين دست گزاره ها، اومدي اينجا، هيچي نيستي!! قالب برخوردها اين رو بهت متذكر ميشند. اونم نه يكي دو بار. چندين و چند بار (شايد در روز) توسط افراد مختلف در طي طول دوره خدمت از 17 ماه بگير تا 20 ماه. لهت مي كنند. خورد ميشي و صداي خورد شدنت هم به گوش كسي نميرسه. خودتي و خودت. كسي هم باهات كاري نداره بيرون. همشهريت هم اگه بدونه اون لباسي كه پوشيدي معناش چي هست و شرايطش، باهات همدردي مي كنه. اگرم ندونه بهت بد و بيراه ميگه. متهمت مي كنه به چه و چه. واي اينقدر حرفه كه نگو. تنها جايي هم كه مي گنجه در همين مجال هست. امروز كه مطابق معمول موقع خروج، چهار پا وار، بعضي از افسران جهت ممهور شدن برگه شان به مهر، استمپ را گدايي مي كردند، دوستاني كه مثل ما عقب ايستاده بودند، گفتند سيد!! خوش به حالت كه يك ماه ديگر مي روي و از اينجا راحت مي شوي. خوب است من در پاسخ چه گفته باشم؟‌ بله. چه گفته باشم. گفته باشم كه دوست عزيز! بيرون هم مثل همين است. عين همين.
در پادگان با اين محمد كه بچه اليگودرز هست، فرصتي پا بده، سوار گوگول زمين مي شويم و در جاهاي مختلف گز مي كنيم. عجيب كوتاه اما زياد به ما حال مي دهد اين تكنولوژي. ديگر معروف شده ام به ...
بيايند و به رسمي ها متذكر شوند كه چنان كنيد و چنان. آنها را به محل كار بفرستند و شماها را در آفتاب به رژه رفتن بگمارند. اين است نوآوري! آخ بخورمت شكوفه!

۱۳۸۷ تیر ۹, یکشنبه

رضا كيانيان


چه معنا داره رضا كيانيان دير وقت بياد توي دو قدم مانده به صبح؟؟؟ يا چمي دونم؟ اين برنامه ايشونو ديروقت نشون بده؟ اين همه حرف داره برا گفتن اين دوست داشتني!
عرق مي ريزيم شر شر!! و عجب لج در آر است اين ناتواني در استحمام من!!

۱۳۸۷ تیر ۸, شنبه

عينك دوست داشتني


فيلترينگ مدرن
اين نشون ميده هدفگيريم پر بيراه نبوده.
بدون عينك بودن و شروع به نوشتن كردن، امروز باعث سر دردم شد. زودتر عينك بزنم كه بدجور كلافه شدم. لنز هم كه بوسيدم و گذاشتم كنار. سخته بابا زدنش!!!
امروز ديدم محمد ميگه بلند شو بريم ناهار بخوريم. من گفتم نه بابا ميرم خونه مي خورم. ساعت 11 كي ناهار خورده؟؟‌بعد ساعت رو نشونم داد ديدم ساعت يك بعد از ظهر است. جلدي بلند شدم و رفتم براي خروج از پادگان.
آي كيوي من اومده پايين. تا يك حديش فكر مي كردم به خاطر عوارض عمله،‌ اما الان يقين دارم ماله عينكه!! واي!! غير قابل تحمله بدون عينكي!! :(

۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

مشت پا

تا حالا مشت پاتو ديدي؟
در حال نصابي پنجره يا همون ويندوز هستم اين 2-3 روزه!! اه اه!
خوبه برم مشهد كار كنم؟ نمي دونم والا!
اينكه اسم بذاريم روي روزها و استاندارد بشه روزها خوبه. اما كار خوب هميشه خوبه! هميشه!
بيوانفورماتيك اصلا نديدم توي جزوه ارشد پارسال!
خيلي جالب بود. اين دخترها (ببخشيد! خواهر) هايي كه كنار ماشين گشت ارشاد واي ميستن بعضي هاشون جگر تشريف دارند. از اين رو پسر تقصي (پر رويي) امروز بهش متلك گفت و در رفت و ملت همي حال كردند!!

۱۳۸۷ خرداد ۳۱, جمعه

پيش

من هم اعلام آمادگي کردم. تا چي پيش بياد.
يک درخواست همگاني
[آقاي الف]
برای خیریه ایتام مان می خواهیم یک سایت بزنیم، فعلا دو چیز نیاز داریم : 1 - یک برنامه نویس وب خوش ذوق که می خواهد برای ایتام کاری کند و یک وب سایت زیبا و درخور تحسین برای خیریه طراحی کند که هم بتوانیم خدمات و فعالیت های خیریه را به صورت اعداد و ارقام واقعی در آن قرار دهیم و هم بتوانند از طریق آن سایت به خیریه کمک کنند و هم به دنبال یک نام می گردیم : اسم خیریه ما خیریه صاحب الامر است. ولی دامین با این نام چیز عجیبی از آب در می آید کسی پیشنهادی برای یک نام زیبا برای دامین یک خیریه ایتام دارد یا برای من ایمیل کند یا کامنت بگذارد! به بهترین انتخاب ها هم یک بنز کلاس اس 500 به مقیاس 1:1000 اهدا خواهد شد.

ملت فکر نکنند اين برچسب خدمت من، اون خدمته، يک وقتي!! اين خدمت، همون اجباريه خودمونه!
نوشتنم که نمياد روي مي آورم به گودر و :
من به این تسلیم می اندیشم ، این تسلیم درد آلود
[روزنگار خانم شين، ]
... از خانه پدر و مادرت که فارغ التحصیل شدی خودت یک ناقل بالفطره ای. حالا می توانی راه بروی و دیگران را آلوده کنی. اگر بفهمی باید بروی یاد بگیری که راه درست زندگی کردن کدام است. همان که هیچ جا یاد نمی دهند. مگر در سراشیبی تجربه و درد. جایی باید بایستی و نگاه کنی. ببینی چه هستی. چه کرده ای و به کجا می روی. تو یک مسموم بالقوه ای. بیهوده خوشحالی که از خطر جسته ای. بیهوده خوشحالی که زندگیت شبیه آنها نخواهد بود. یک روز در آینه نگاه خواهی کرد و مادرت را خواهی دید. تو او هستی و با پدرت ازدواج کرده ای. این موجود کوچکتر که هر روز می چزانی اش ، خودت هستی. درد دارد نه؟ حالا باید بروی درس زندگی یاد بگیری بدبخت! برای شکستن این چرخه. درون این چرخه ، دایره امن ...

۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه

من مهم نيست ام

اي کاش، سيستمي مثل اين ويندوز داشتم، تا شيفت ديليت رو بي دردسر انجام بدم. براي تاييد حذف فايل، فقط يک بار ازت سوال مي کنه. چه ديليت! چه شيفت ديليت. اما براي حذف مواردي، ديدي آدم هي تو دلش ميگه: مطمئني، يعني ... ممکنه بعدان ... اوووووووووووووووووووووووووووووووه!
از حالت بعد از عمل بدم مياد. 1001 غلط مي کنه که نگو و نپرس. اين مدت بعد از عمل من هم که يک ماهي داره ميشه، خوب عملا بيکار و بي آر بودم. فکر و خيال. منگي. بدون عينک، کلافگي. اجباري و گرما، سخت.دوست دارم برگردم به قبل از عيد که سرم شلوغ بود. بازده مالي آنچناني نداشت، اما تجربه خوبي بود که حالا نمي دونم کي ازش استفاده مي کنم. هر چي بود از بيکاري بهتر بود.
به سفر نياز دارم. دوست دارم حرفم بزنم، اما ...
فردا به هر قيمتي شده با اين حال و اوضاعم ميرم دماوند.
vip داريم، vup هم داريم.
خدمت آدم رو له می کنه. عوض مي کنه. خيلي زور داره. همه رفتند. حالا شايدم به جايي نرسيده باشند. از اينکه بگن فلان کن و بهمان کن. اينجوريه و اونجوريه منزجرم. کارتي که ميگيرم زيرش نوشته: .... هيچ ارزش ديگري ندارد!!!!
تازه اول بدو بدو و فکر و خياله. من بايد حرف بزنم.
perl رو دوست دارم ياد بگيرم. روي اون برنامه ارتباطات خانوادگي دوباره مي خوام وقت بذارم.
واي! من کسي هستم که php رو در عرض دو هفته خوردم و سايت هامون رو از asp به php/mysql منتقل کردم. اما الان بقدري ... که ... گشادگي بيش از حد!!! برنامه ورزش خيلي خوب بود.
هر چي به جلو اومدم سخت تر شد. بايد سيب زميني باشم منم. بي رگ. احساس زيادي، ترمز آدمه. مثل همين تعصب و عدم پيشرفت. بعضي جملات خودم رو مي خونم، مي مونم اينا رو من خودم نوشتم؟
به قول اون ضرب المثل معروف: سر گنده، تازه زير لحافه!!

دو روز بعد از عمل


من - دو روز بعد از عمل
  • غلط کردن
  • ممه ممه الهي ور نپري
    خدا پدر و مادر و هفت جد و آباد اين ممه مادر مرده را بيامرزد كه چقدر كار راه انداز است و صدا خفه كن
    هر وقت اين موجود كوچك زيبارو ، اين فرشته معصوم كه وقتي خوابيده ، نگاهش ميكنيد و براي بيگناهيش اشك در چشمتان جمع ميشود ، دهان مباركش را باز ميكند تا با نعره هايش كه شير را فراري ميدهد ..زندگيتان را مزين كند ...از اين نعمت خدادادي و هميشه در دسترس استفاده كنيد
    هرجا كه هستيد زود يقه تان را بكشيد پايين و ممه مربوطه را بچپانيد در دهانش.....صلح مي شود دوباره ، آسمان آبي و خورشيد درخشان و دهان بسته
  • (از ...) يك زوج در اوايل 60 سالگي، در يك رستوران كوچيك رمانتيك سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودند.ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين و درتمام اين مدت به هم وفادارموندين ، هر كدومتون مي تونين يك آرزو بكنين.خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من مي خوام به همراه همسر عزيزم، دور دنيا سفر كنم.پري چوب جادووييش رو تكون داد و اجي مجي لا ترجي
    دو تا بليط براي خطوط مسافربري جديد و شيك Qm2در دستش ظاهر شد. حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد و گفت: خب، اين خيلي رمانتيكه ولي چنين موقعيتي فقط يك بار در زندگي آدم اتفاق مي افته ، بنابراين، خيلي متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه كه همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم. خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه !!! پري چوب جادوييش و چرخوند و………
    اجي مجي لا ترجي
    و آقا 92 ساله شد! به نقل از گوگلین
  • بر باد رفته يک و دو (تلخه!! خوب حقيقته! دلگيره!)

بمونه

پيش خودت بمونه (از: 3 روز پيش)
هر رازی، تاریخی دارد. تاریخ مصرفی. اگر زود برملا نشود یا نخواهی که فاشش کنی، بیات می‌شود، تاریخ مصرفش تمام می‌شود و دیگر راز نیست مگر برای خودت. برای دیگران مثل حرف‌های معمولی و هر روزه است. وقتی که سال‌ها نگهش داشته‌ای، فکر می‌کنی مثل شراب ارزشش بیشتر شده،‌ اما وقتی می‌گذاری‌اش وسط و جام‌ها را از رازت پرمی‌کنی، بقیه یکدفعه سر می‌کشندش و پشت بندش شکلات می‌خورند. رازت از دل و گلوی تو بیرون آمده و مثل کلماتی بی‌شکل در هوا رها شده و از بین رفته.

جور

واي!! خداييش بدجوري داره قلقليم ميده اين بدمصب!!
اين صالح علا هست و اللهم یسر و اعن گفتناش با اون صداي مخمليش!

۱۳۸۷ خرداد ۲۹, چهارشنبه

عامل

اون، اونجوری رفت. این!! اینجوری!
اون رو کسی نمی دونه و این رو بعضی ها می دونن
زمان. برای اون گذشت. الان هم داره ثانیه شمار می چرخه دور خودش. و تیک تاکش. می کوبه توی سرم. تنهایی. تنهایی. تنهایی.
ترحم!! حامد به تو ترحم کردن؟؟ اینقدر ضعیفی؟؟


یک نفری
3 حرفی
خدا
همینجاست
توی سوراخ دماغم
بهم اجازه میده نفس بکشم و زنده بمونم
میدونه که 3 نقطه ها، چه حرف ها و احساساتی رو
پر می کنه


شيون و فغان نمي کنم
باز هم روي خودم کار مي کنم
اشتباهي نيست
مگر يادگيري

يعني ميشه


اين رشته دلخواهه من شده. ب ي و ا ن ف و ر م ا ت ي ک!!
اين مطب دکتره، کنارش مطب چشم پزشکي هم داره. دختر خشگله اومده بود براي تاييد چشمش براي راهنمايي رانندگي، منشي گفت برو رو ترازو وايسا! اين عزيز دل برادر هم با اون تيپ خفنش شروع کرد کفشش رو درآوردن و رفت بالاي ترازو!! من و منشي هم خنديديم. البته من نمي تونستم به شدت منشي بخندم! اما سوژه اي بود!

فايرفاکس عزيز هم دانلود کردني شد. در 8 ساعت اول بيش از 2.9 ميليون بار دانلود شده. در حاليه که مسولينش پيش بيني بيش از 1.6 ميليون در 24 ساعت اول رو داشتند. اين تيکه رو کوتاه در صفحه اول گوگول نيوز خوندم.

مثلث شيشه اي! حدس مي زنم زورکي مي خواد اين مجري خودش رو ... نشون بده. از صبح به خير ايران اومد تا به اينجا. باورتون نميشه اگر رانت و معرف ها و نسبت ها و درآمدها و موقعيت هايي رو که اين قبيل افراد ... وصفش لج آدم رو در مياره. اونوقت دلش براي کارمندان بهزيستي مي سوزه؟!؟ خود صدا و سيما يعني همه کارمنداش راضين؟ مشکلي ندارند؟؟ بي سر و سامان ترين جاها در ايران، اول آموزش و پرورشه، و بعد صدا و سيما!! چي؟! آهان خوب!

يواش يواش

يواش يواش کارايي رو که ابراهيم گفته انجام ميدم. يــــــــــــــــــــــــواش يـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــواش!!

وصفم نمياد

فقط

حامد فقط خفه شو و صدات در نياد. تو بايد!!!!! يعني نبايد بري توي اين دستگاه هاي اطلاعاتي!! يک استفاده ي مثبتي بکن! گيرم که .... چه فايده! خفه شو!! باشه؟
حامد: :( باشه! D:

پي نوشت: نيشتم ببند بلند شو برو بکپ!!! گو هنس!! من بد دهن شدم. يالا! تزول!
حامد: من به زمان نياز دارم.
: صدات در نيادا! صبح بايد بري کتاب خونه! بلند شو ببينم دماغووو!

شيت


و ديگر هيچ!!!؟؟؟؟
دنيا فوق العاده کوچيکه. و فوق العاده گرد.

۱۳۸۷ خرداد ۲۸, سه‌شنبه

بازي



چه بازي اي بشه امشب


ايتاليا - فرانسه
جاي زيدان خالي - canon هم دمش گرم هان!

ترسم که اشک



قهر و بچه بازي

اين برگه تردد آخر منو هر کي ببينه بهش حسادت مي کنه. از 30 تاي جاي مهري که داره براي ورود و خروج، فقط 5 تاش مهر خورده و بقيش همش مرخصي بودم. کل اين هفته رو هم مرخصي گرفتم. حالا حساب و کتابم شده، 23 روز مرخصي دارم که 20 تاش رو توي مرداد منتهي به شهريور ميرم. ميمونه 3 تا. که يا خواهد سوخت، و يا اينکه مي چسبه تنگ اون 20 روز و 23 روز مرخصي ميرم.
اين نامه اي هم که دکتر برام نوشته، چون روي برگه مطبش هست قبول نمي کنه پادگان براي عدم شرکت در صبحگاه مشترک و ورزش روز هاي 1 و 3 شنبه. از اينرو ديروز بهش زنگ زدم، قرار شد امروز که ميره درمانگاه بيمارستان چمران، برام روي برگه بيمارستان بنويسه، و فردا که براي تعويض پانسمان ميرم، ازش بگيرم. از شنبه تا حالا هم حموم نرفتم. ديشب مي خواستم برم که يي هويي برقها رفت.
ديروز، براي دومين بار رفتم جلسه گفتمان جهاني شدن، در مرکز ملي مطالعات جهاني شدن. صحبت هاي قشنگي ميشه اونجا.
راستي بگم دکترم کي بود ديگه؟ نع!! دکتر وحيده درتاج. از شاگردان دکتر نراقي اي که شنيده بودم، 4 5 ميليوني براي هر عملش ميگيره. يکي از دوستانم هم تاييد کرد اين حرف رو! اما انصافا دکتر خوبي هست ايشون. حالا بايد ببينم دماغ من رو چي کار کرده. فعلا که مي خاره بد مصب. بعد از عمل هم خوابم خرکي شده. شدم جغد. شبها هر ساعتي برم تو رختخواب، زودتر از يک و نيم دو خوابم نمي بره. عوارض بيهوشي و عمل هست انگارکان!!
من خيلي بچه هستم. بخدا! چند بار توي يک وبلاگ مخفي صاحابش رو ناراحت کردم، آدم نشدم! خجالتم خوب چيزيه خوب. 1 بار چيزي بهت نگن. 2 بار نگن. دفعه سوم بهت بگن، انقدر بچه اي که ناراحت ميشي!؟؟؟ خوب بچم ديگه. همين.
اين يوري دو هزار و خشت هم حال ميده به آدم ها. از 100 تا سريال و فيلم و مثلث و دايره بهتره. فقط اگر برق باشه که آدم بتونه ببينه.
اين جالبه ها. نبينيد از دست داديد يک فايل قشنگ رو!
من قهرم! بچه گانه تر از اين کلمه پيدا نميشه :) اما باهاش حال مي کنم. قهر قهر تا روز قيامت!!
(اينا رو ميگم که ... وگرنه من اصلا هم بچه نشدم. خيلي از اون کامنتا براي خيلي ها گذاشتم و ميذارم. محض اطططلاع!)

۱۳۸۷ خرداد ۲۶, یکشنبه

عينک



امشب پست واي نستادم. به مسئولش گفتم. اونم مدارکمو ديد و يادش اومد که در مورد عملم باهاش
حرف زده بودم. اومدم خونه، حالا فردا صبح قبل از بقيه بايد ورود کنم تا مشکلي پيش نياد. يعني ساعت 4:30 بيدار شم برم پادگان. ارزشش رو داره البته!
لنز چشمم نمي زنم. روز عاديش نيم ساعت طول مي کشه بذارم، حالا کله سحر کي حال و حوصله لنز زدن داره؟؟ براي همين همه چيو کدر مي بينم!!
همين جا اصلاح کنم که بيوانفورماتيک که بي ربط به بيوشيمي نيست رو دوست دار هستم!

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

کريم پوست کلفت


موسيقي که خوبه. بر کسي پوشيده نيست. اما اين CONQUEST OF PARADISE رو که گوش ميدم، عينه اين ميمونه برام که انگار يک پيرمرد به من اميدواري ميده. خيلي ازش اميد ميگيرم. و چند قطعه از ونجليز!!
به اين فکر مي کنم که من خيلي احتمال فراوانا بعد از خدمتم عوض بشم. رفتاري، اخلاقي، دغدغه اي و ... از حالا مي بينم همه ميگن طرف بي جنبه دماغش رو عمل کرده، ببين چي خودش رو ميگيره!!! يکي از سوراخام در هست. و اون يک دروازه. به مرور زمان نيازمندم جهت جبران ....
دم علي دايي و بر و بچه هاش گرم!!
فردا که بعد از 3 هفته دارم ميرم پادگان، پست دارم. فردا رو پست بدم ميمونه يک پست ديگر و ديگر هيچ!!!
خيالم راحته که بايد بدون اينکه کسي از اطرافيان بدونه و بفهمه، بعضي برنامه هام رو پيش ببرم. از اين رو هيچ کس از هيچ کدوم از چه کار مي کنم ها نبايد با خبر بشه، که نميشه. ميرم توي اون يکي سر سرام به انگليسي مي نگارم بعضي حرفهام رو. يک سال زمان مناسبي است. خيلي هم زياده.
آره!
به رشته بيوشيمي علاقمند شدم. شيمي آلي رو هم دوست دارم. اين يعني من مي خوام در آينده دوچرخه سوار بشم! :)

اگر نمي توانيد، عرصه را به ديگري واگذار کنيد (در مورد اينترنته)
Final Exam (دکتر يونس شکرخواه)

يک بازيکن


گوشي سامسونگ، IPHONE مبارزه کني!! (زرشک!)


بعد از بازي قشنگ (فرانسه تحقير کنون) ديشب، ديديد اون بازيکن شماره ... هلند رو که رفت بچشو از زنش گرفت؟؟ من ديدم. قبل از بازي هم روش زوم کرده بود دوربين يک لحظه!! اون بازيکن DIRT KUYT هست. جالبه که اينا رو ازش بدونم:



Personal life
Kuyt's wife Gertrude has found favour in the Dutch media for her down-to-earth attitude. She continued to work as a nurse in an old people's home after marrying Kuyt until their daughter, Noelle, was born. She now runs a charitable foundation she set up with Kuyt to help disadvantaged children in Dutch inner cities and third world countries. The couple now have a son Roan, born 11 April 2007.
Kuyt's father died of cancer on June 29, 2007. Kuyt's brother also died of cancer aged just 21. Kuyt is reported to give a portion of his weekly wage to cancer charities.
He has now adapted his goalscoring celebration in aid of his father and brother by looking up to the sky after sliding on his knees.

۱۳۸۷ خرداد ۲۴, جمعه

as the future catches you

اين کتابیه که بابا از نمايشگاه بين المللي (که در مورد لوازم پزشکي و آزمايشگاهي است) گرفته. عجيب و غريب فکرمو عوض کرده. دغدغه هام رو. هدف يابيم رو. چند باري تصميم دارم بخونمش. و از نکاتش يادداشت بردارم.

در احاطه آينده - خوان انريکز
از کتاب:
توضيح نده چرا قابل انجام نيست، کشف کن که چگونه قابل انجام است
Smash = simple many and self healing
آخر کتاب نوشته پايان. اما زيرش جمله جديدي ديدم: در واقع، درست، نقطه آغاز



=========================
چه مي کنه اين CANON. خوشحالم که در يورو 2008 تبليغشو مي بينم! :)

۱۳۸۷ خرداد ۲۲, چهارشنبه

مسير ياب



اين فيلم مسير ياب pathfinder رو ديديـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!

پسر عمو الکي


به طرز دوست داشتني اي، دلم براي سيد محمد حسيني تنگ شده. خيلي زياد. اون قديما، يک بار توي خيابون ديدمش. ته ريش گذاشته بود، عينک آفتابي زده بود. يادمه توي نقش آنچه شما خواسته ايد بازي مي کرد.
با سواد، با مطالعه، خندون، اوسگل، شنگول، دوست داشتني، مبتکر، خلاق و ... خخيلي!!!! توي يک مجله مصاحبه کرده بود مي گفت بيشتر از 2500 تا کتاب خونده. دوست دارم زندگي نامش رو بدونم و بدونم الان کجاست و چي کار مي کنه. فکر نکنم شبکه ماهواره اي بخواد زده باشه يا پناهنده شده باشه!!


۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

شد

اين ديگه يعني من واقعا کلافه شدم در اين مدت خونه نشيني!!
اول دبيرستان بوديم، يکي از بچه ها اين کلمه رو SHALL، خوند اسهال!!! مي خندييــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!!!

بيشتر

چند وقت پيش بانک پارسيان ثبت نام کردم براي استخدام و اين صحبت ها. ديروز زنگ زده بود بابا، مشخصات رو دونه دونه پرسيد، بعد گفت معدلتون همينه که زديد؟ منم گفتم نه. اونو زدم که شما به من زنگ بزنيد. من معدلم يک نمره از اون کمتره. خلاصه گفت متاسفه فعلا در اولويت براشون نيست. من بهش گفتم مشکلي نداره، اما رزومه قوي اي دارم. گفت بخش نامه از مديريت فقط معدل رو نگاه مي کنه. خوب منم (گفتم اينقدر نگاه کن تا چشات در بياد - البته واژه تخصصي مردان چيز ديگري است! استفاده از اندام بدن در اين مواقع لذت بخش است فراوان! مثلا بگي به دماغم!!!). معدل بالا نداشتن هم حال ميده ها! خوب اگه مي گفت همين فردا بلند شو بيا که من نمي تونستم برم!!! ها ها!!

آقا/خانم! بين خواهش و خواستن فرق هست. بعدشم اصلا نمي دونستم که لقد نداريم و لگد داريم! والا! اين روزا رو کاغذ چرت و پرت مي نويسم تا دست خطم يادم نره، اومدم بنويسم لگد ميزنه، طبق گويش مصطلح نوشتم لقد ميزنه. کلاس املا خصوصي برم يعني؟ آيلتس رو بي خيال شم يعني؟

نقش


اگر بشه گفت، گلزار چهره شد، بعد از بازي در شام آخر به خصوص، و يا پوريا پورسرخ بعد از بازي در سريال وفا رو اومد. حالا هم که دانيال عبادي بعد از بازي در فيلم سينمايي غير منتظره چهره شده! بنظرم تو هم بايد به يه طريقي بري توي يک سريال يا فيلم سينمايي با هانيه توسلي بازي کني. چقدر من اين دختر رو دوست دارم!!! خيلي زياد. به جد زيبا بازي مي کنه. حاج يونس يادته!! پس هانيه توسلي در چهره شدن چهره ها، نقش بي بديلي ايفا مي کنه.

جالب

ساعت مخصوص يورو 2008!! جالبه ها!!

اينم سايت عطا خان جان فروغي. در مورد مدلينگ!! جالبه اينم.

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

آره ديگه

به کسي نگم که مي خوام برم اصلا!! نع؟ اصولا هم دنبال کاري باشم ثابت! که يعني من مي خوام بمونم!! و واقعا هم مي خوام بمونم و کار کنم ديگه! حقيقته ديگه. حالا فرصتش پيش اومد برم، ميرم. نيومد؟ نميرم! والا! هر چه هم پيش آيد، خوش آيد. حتي اگر موقتا بد آيد. و لکن زبان رو کامل مي خونم. خيلي کاراي ديگه هم مي کنم.
آره. همين کارو مي کنم.

مگه نع

نع!
اينقدر حمومه بهم چسبيده بود، دلم نمي خواست شير آب رو ببندم!! براي اولين باره که از تموم شدن حموم؛ حس ناراحتي دارم!! کمي آب تقصير من نيستا!!!

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

سکوتي بي معنا

امروز با لباس شخصي رفتم پادگان و مرخصي هام رو ثبت کردم. اين مدتي که نرفته بودم بعلاوه اين يک هفته اي که نمي خوام برم!! ديداري هم تازه شد. اما خسته شدم. چون طرف راهم نداد از در نزديک به اداره، مجبور شدم يک ربعي پياده برم اون يکي در. آي خسته شدم. بدون عينک کلافه کننده است. ضمن اين که 5 روزي ميشه که حموم هم نرفتم. فردا ميرم حموم و بعد از ظهر هم ميرم دکي تا چسبم رو عوض کنه. فقط فکر فردام تا برسه و برم حموم!!

۱۳۸۷ خرداد ۱۸, شنبه

به به!!

خداييش خوب و منطقي بازي کردند. خداييش!
ايران 1 - امارات صصصصصصصصصصصصصصفر!!

خوب

خوب حق با منه
چه درست چه غلط!!
من هم ....

اينا يک خود سانسوري است که حالم از اين حالت عوق ميگيره.
الکي خودم رو محدود کردم. به خدا!!

عطسه

از خودم بدم مي آيد. به دلايل کاملا ...
لهذا نميگم چي کار مي خوام بکنم. اصلا .... عطسه!!

سر انجام پيداش مي کنم. اين يک بايد است!
هم نگراني، هم ترديد، هم ... همه اينها باعث شده شبها بد بخوابم! گندت بزنن اي اين دوران! بگذر تا راحت شيم بابا!!
چقدر کار بايد بکنم!!! خيلي زياده! اما کميت اون کارا بهم انرژي ميده که با کيفيت انجامشون بدم!
خوب حق دارند مردم!!
اون اصلا به من ربط نداره! به من چه!!
آره ديدي تو هم چي گفت؟؟
اون موفق ميشه!
کي لپتو مک زده؟؟
چاق شدي؟ شکم آوردي؟؟
عينکت کو؟
کي ميري اونجا؟
کي زن ميگيري؟
اول زن ميگيري بعد ميري؟؟
اصلا نرو!
اونجا رو پيگيري کردي؟
حيفه موقعيت خوبيه ها!
چقدر تنبل شدي.
بالاخره بايد يک کاري بکني!!
عطسه عطسه عطسه عطسه شات آپ پليز يو آلل!!!
خودمو عشقه! :)

۱۳۸۷ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

هيجان مي زنيم

رفته بودم نمايشگاه کتاب. يک کتابي خريدم به اسم هوش هيجاني براي همه (استيو هين - مترجمان: رويا کوچک انتظار - مژگان موسوي شوشتري) قيمت 1800 تومان. همين کتاب رو در غرفه لاتين قيمت گرفتم 12000 تومان!!!! براي همين امروز خوندمش (نتيجه گيري دماغ قشنگی! ها ها!!).
حال ندارم يک صفحش رو تايپ کنم اما تايپ مي کنم. بگم که من يک کتاب ازش خوندم کلي هيجان زده شدم، ببينيد خانم شين که در کلاس هاش شرکت مي کنه، و مادر و همسر هم هست چه بهره ي فراواني از اين مباحث مي بره!!
فصل هفتم
استفاده از عواطف برای تعیین اهداف و نیل به آنها
اگر می خواهید کاری درست انجام بگیرد، باید خودتان آن را انجام دهید.
نظریه هوش عاطفی بیانگر آن است که اگر می خواهیم خوشبخت باشیم، باید مسئولیت عواطف خود را بر عهده بگیریم. این مفهوم کاربرد عملی بسیاری در تعیین اهداف و نیل به آنها دارد. در این فصل شما یاد میگیرید چگونه عواطف خود را در جهت تعیین اهدافی که شما را برانگیزد، و همچنین تمرکز بر اهدافی که انتخاب کرده اید، هدایت نمایید.
اولین قدم در راه عملی کردن نظریه هوش هیجانی، در اختیار گرفتن عواطف است. در واقع باید بگویید: این به عهده من است. بدون در اختیار گرفتن عواطفمان، تا ابد گرفتار زندگی ای واکنشی خواهیم بود. در اختیار گرفتن عواطف به این معنی است که دیگران را به خاطر عواطف منفی خود سرزنش نکنیم و همچنین موفقیت هایمان ره به خودمان نسبت دهیم و آنها را ناشی از نیرویی خارجی ندانیم.
در اختیار گرفتن عواطف به معنای استفاده از بخش فوقانی مغر برای برنامه ریزی آینده، به منظور ایجاد زندگی ای است که برایمان خوشبختی به همراه می آورد. کار عاقلانه این است که بخش زیرین مغز را تصدیق کنیم و به حرفهایش گوش دهیم، اما برده او نباشیم. در هر دو بخش مغز نیرو و هوش وجود دارد، ولی برای در اختیار گرفتن عواطف باید از بخش فوقانی به عنوان مغز ارشد استفاده کنیم. در واقع وقتی من که احساس ناراحتی یا احتیاج می کنم، استفاده از بخش فوقانی کمک می کند تا به بخش زیرین يادآوری کنم که بر اوضاع مسلط هستم. مانند این است که بگوییم: گوش کن، بخش زیرین مغز، من کاپیتان هسستم.
(الان دیگه صفحه 101 تموم شده و من در صفحه 102 هستم. پس دیگه تایپ نمی کنم. بقیش رو باید خوند!!)

برم یک فیلم بزنم تو رگ!
(هدفون تو گوشمه. شماره سپنتا رو می گيرم تا بيام تو نت و بلاگ آپ کنم. يکي گوشي رو بر مي داره ميگه: الو!!!!! احتمالا اپراتور بوده تا شخصا من رو وصل کنه!!)

۱۳۸۷ خرداد ۱۲, یکشنبه

نقاهت


3 فيلم از اون 90 فيلم امروز رويت شد و لذتي بردم. خوشوقتم که در رحلت هاليديز نيز مي توانم از آنها بهره بجويم. دم هالي وود داغ!
1. What Women Want
2. I Know Who Killed Me
3. The Nanny Diaries

از دماغ هم چيزي بگم يا نگم؟ علت عمل بيني من اين بود که از نوک، منحرف شده بود. بچه که بودم، در حد 5 سالگي، عروسي خالم بود که يادمم هست، تو کوچه بازي مي کردم، دوچرخه از روي صورتم رد شد و يک رکابي هم رو دماغم زد. اين شد که از اون موقع شکست. بد جوش خورد. مشکل حادي توي تنفس نداشتم. سر درد و يا حتي تنگي نفس هم نداشتم. اما مي دونستم که بالاخره بايد عمل بشه و در سن بالا هم اگر عمل نمي کردم، به مشکل بر مي خوردم. الان، يعني فرصت 3 ماه مانده به آخر خدمت سربازي رو هم مغتنم يافتم و تن به اين عمل وقيحانه دادم. دماغم فقط ورم داره الان و خارش زياد. يک ذره هم کبودي ندارم من. خانم دکترم، قربونش نميرم اصلا، شاگرد دکتر نراقي بوده و بسيار اعتماد به نفس بالايي داره. پدرش سر عمل من در اومد. فکر مي کرد نهايتش 2 ساعت و نيم طول بکشه که 3 ساعت و نيم عملش طول کشيد. خوب البته پولش رو گرفت اما گفت اگر مي دونستم، 2 ميليون ازت مي گرفتم.
خلاصه! اين پسر ليسانسه! عاشق لاس وگاسه! (عجيب از فيلم هايي که امروز ديدم خوشم اومد. همشونو دوست دارم. توي فيلم 1 که مل گيبسون معرکه بود. در فيلم 2 هم ليندسي لوهان عزيز هنرنمايي مي کرد. در فيلم 3 هم اسکارلت جانسون يک پرستار بچه هستش که داستان قشنگي رو به تصوير مي کشه!)

اين شعر بد مصب رو هم گوش ميدم و دلم مي گيره و حالي مي کنيم!!!
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخت پار بر موج رها رها رها من
زمن هر آنکه او دو
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ستاره ها نهفتند در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من
ستاره ها نهفتند در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من
نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل
چو تخت پار بر موج رها رها رها من
زمن هر آنکه او دو
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...