همیشه یک نفربايد بپاخیزد
معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود ... و دستانش به زیر پوششی از گرد ... پنهان بود .... ........ ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند .... وان یک ... گوشه ای دیگر را ورق می زد ....... برای آنکه بیخود ...های و هو می کرد و ..... با آن شور بی پایان تساوی های جبری را نشان می داد ...... با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی را چنین بنوشت : از میان ِ جمع شاگردان یکی برخاست ، همیشه یک نفربايد بپاخیزد به آرامی سخن سر داد : تساوی اشتباهی فاحش ومحض است ... معلم مات بر جا ماند . و او پرسید : اگر یک فرد انسان واحد یک بود .... آیا باز ......... یک با یک برابر بود ؟ سکوت مدهشی بود و ... سوالی سخت .... !! معلم خشمگین فریاد زد : آری برابر بود . و او با پوزخندی گفت : اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود ... وانکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود ... !؟؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه می داشت بالا بود .... وان سیه چرده که می نالید پایین بود ... !؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود ..... این تساوی زیر و ر...