هجوم خاطره
باز هم به این خانه که تا همین چندی پیش غبار گرفته بود سر می زنیم و این بار خبر خوبی مبنی بر نارنجی پوش شدنمان داریم. البته این نارنجی با اون سایت نارنجی که فیلتر شد و صاحبانش رو 8-10 سال زندانی کردند فرق دارد. یا با اون یکی نارنجی که فیلمش با بازی حامد بهداد ساخته شد و نقش رفتگر شهرداری را بازی می کرد هم فرق دارد. این نارنجی همانا نشان فلش آمازون هست باشد که در آن کمی تعقل کنید. بله رویا و آرزوی دوران کودکی مبنی بر کار کردن برای یکی از شرکت های فناوری اطلاعات در بلاد کفر محقق شده است و حقیر از همین دو روز گذشته رسما کارم را در AWS شروع کردم. در همه مسیر، از آغاز مصاحبه های متعدد و طولانی تا دریافت و پذیرش پیشنهاد کاری همانا به دوران کودکی و فداکاری های پدر و مادر، دعاهایشان و اخیرا فقدان پدر فکر می کردم و خاطرات و لحظات معدود و در عین حال تامل برانگیزی را مرور می کردم. در همین خانه مطالبی دارم برای 9-10 سال گذشته که از دعای بابا نوشتم یا از فلان گفته بابا یادی کردم. اینجا اما یارای نوشتن از اون معدود لحظات و خاطرات را ندارم. بیشتر مرورشان بغض و آه به همراه دارد. ...