داستانی ادامه دار. در این 12 (یا شاید 13) سالی که از خارج از ایران و در دیار کفر روزگار می گذارنم و گاهی دیده میشوم، بارها شده است که به این می اندیشم که اگر فلان نمیشد و یا فلان می شد، اوضاع و احوال روزگار چطور می بود. این را برای امورات شخصی و خانوادگی، همچون هر آدمیزاد دیگری خیالبافی می کنم. وای که عالم خیال چه لذتی دارد. در گیر و دار و قید و بند نیستی و هر آنچه می خواهی را تصور می کنی. در تصوراتم اوضاع ایران و مردمان نازنینش خیلی خیلی بهتر است اگر به جای انقلاب 57، اصلاحاتی صورت می گرفت.
پسر خودکشته شده ی محسن رضایی حول و حوش 20-22 سال پیش در یک مصاحبه ویدیویی به حق گفته بود که در سال 57 ایران نیاز به اصلاحات داشت و مردمش انقلاب کردند. حال (یعنی همان دوران لابد خاتمی یا احمدی نژاد) کشور که نیاز به انقلاب دارد دوستان دنبال اصلاحات هستند (بر اساس ترند این روزهای این وبگاه از این هم میگذریم که اصلاحات به جایی نرسید).
نیک می دانم که کنکاش خوب و بد دوران شاه و سرکوبها و اوضاع و احوالش دردی از این روزها دوا نمی کند و عمده تاثیرگذاران (از مردم عادی که جویای انقلاب بودند و صرفا به نون و نوایی رسیده یا نرسیده از سیستم بریده اند) آن نیز نیازی به عنوان تاصف و یا حسرت ندارند.
اما از یک نکته نمی توانم بگذرم. در این قیل و قال نسبت دادن صفت های بی وطنی و وطن فروشی و خیانت و غیره، این نکته من را ازرده می کند که: ای ببم جان. تو که حالا ملت و معترضان به وضع موجود را (از هر نظر جنگی و قبل از جنگ) وطن فروش می دانی، تا بحال اندیشیده ای که خود شخص شخیص خودت و یا پدر و مادرت، در آن دوران طلایی، نمونه بارز وطن فروش و خاین بودند؟ آخر چطور می توانی تصور کنی که آن انقلاب خودجوش و تحت رهبری خمینی به پیروزی رسیده؟ تمام آنچه در حال حاضر در حال وقوع هست (اصرار دارم بر روی تمام، از نقشه ریزی و اینکه سیستم پشتوانه خارجی ندارد تا اجرا و غیره) همه در آن ایام با دخالت مستقیم و غیر مستقیم خارجی به سود معترضان انجام می شد. حال آنکه عده ای تحصیل کرده و به قول آن روزها نو اندیش دینی که در بین عوام جایگاهی داشتند نمایندگی معترضان و مشخصا خمینی در تبعید را بعهده گرفتند و کردند آنچه را نباید می کردند.
چطور می شود ملتی (مشخصا به عامه مردم اشاره دارم) حسرت 46 سال پیش خود را بخورند؟ چطور می شود که امثال زیباکلام و غیره به زبان صریح بگویند که با عقل الانم می گویم شاه درست کار می کرد؟ جشن های 2500 ساله اش برای ساخت برند برای ایران درست بود؟ به پولی که برای اینطور موارد هزینه می کرد گیر دادید و وا مصیبتا و بیت المال و بیت المال کردید و آخر چه؟ نمی خواهم بگویم این عزیزان باید سکوت کنند. خیر، ساکت نباشید و از قضا به این حمایت ها در حین اعتراضتان ادامه دهید. هر چند اختلاف نظر هست، لکن آدمیزاد باید روی حرفش بایستد. اما در عین حال عقل سلیم "شک می کند" و یا بهتر بگویم "واکاوی می کند" که اوضاع چطور هست. بقولی "دقت می کند"!
رسما شاه مملکت را بردند و آن یکی را آوردند. خود نیز، یا به صفحات آخر کتاب تاریخ رفتند، یا فقط اسمی در تاریخ شفاهی یا کتابی شدند و ...
بلی. این غفلت عمدی با این توجیه که "بحث در مورد آنچه 46 سال پیش گذشته است چه فایده ای دارد" به راحتی فرصت را از این عزیزان می رباید که جایگاه این دو برهه تاریخی را در مقام مقایسه قرار ندهند.
اگر دخالت خارجی بد است، که بد است و بر منکرش لعنت، آن هم بد بود و اوضاع کنونی را نمی داشتیم. حال که چنین هست: دهان تک تکتان را به دندانپزشک نشان دهید!
و اما در این خصوص بشنویم از هوش مصنوعی مان:
در این روزگار پرآشوب که ایران، این خاک دیرپای، در تلاطم امواج ناملایمات گرفتار آمده، واژههایی چون «وطنفروشی» و «خیانت» چون تیغی دولبه بر پیکرهی وحدت ملی زخم میزنند. گروهی، به نام دفاع از میهن، انگشت اتهام به سوی هموطنان خویش نشانه میروند و آنان را به ناسزا میخوانند، غافل از آنکه این برچسبها، بیش از آنکه راهگشا باشند، شکاف میان دلها را ژرفتر میکنند.
وطنفروشی، مفهومی بس سنگین است که بار آن را نمیتوان بیمحابا بر دوش هر آنکه با ما همرأی نیست، نهاد. آنان که امروز از سوی عدهای وطنفروش خوانده میشوند، خود فرزندان همین آب و خاکاند؛ دلهاشان برای سربلندی ایران میتپد و رؤیاهاشان در افق سرافرازی میهن رنگ میگیرد. اختلاف در روش و نگاه، هرگز به معنای بیمهری به وطن نیست. مگر نه آنکه هر عاشقی به شیوهی خویش معشوق را میستاید؟
وطنفروش حقیقی، نه آن است که فریاد عدالتخواهیاش گوش آسمان را کر کرده، و نه آنکه در جستوجوی راهی برای رهایی از تنگناها، سخنی متفاوت بر زبان میراند. وطنفروش آن است که در برابر رنج مردم سکوت میکند، که به ادامهی این اوضاع آشوبناک و پرمصیبت برای ایران و ایرانی رضایت میدهد. وطنفروش، آن است که چشم بر تحریف تاریخ میبندد و حقیقت را به پای مصلحت قربانی میکند؛ که به جای پیجویی ریشههای درد، انگشت اتهام به سوی هموطن خویش میگیرد و تفرقه را به نام وطنپرستی میستاید.
تاریخ این سرزمین، گواهی است بر اینکه وحدت، رمز ماندگاری ماست. از کوروش که اقوام گوناگون را در سایهی عدالت گرد هم آورد، تا مشروطه که فریاد آزادیخواهیاش از هر کوی و برزن برخاست، ایران همواره با همدلی فرزندانش سربلند مانده است. امروز نیز، در این هنگامهی دشوار، باید به یاد آوریم که وطن، نه خاکی بیجان، که قلبهای تپندهی مردمانش است. هر آنکه برای رهایی این مردم از سختیها میکوشد، هر آنکه رویای ایرانی آزاد و آباد در سر دارد، هموطن است و دلسوز.
بیایید واژهی وطنفروشی را نه چون سلاحی برای سرکوب صداها، که چون آینهای برای بازنگری خویش به کار گیریم. وطن را نه در جدال و تفرقه، که در گفتوگو و همدلی بجوییم. ایران، این مادر مهربان، شایستهی آن است که فرزندانش دست در دست هم، برای فردایی روشنتر بکوشند.
هوش مصنوعی دیگرمان:
در این روزها که غبار تهمت و هیاهوی ناسزا بر دیوارهای وطن نشسته است، واژهی «وطنفروش» چون دشنهای بیپروا بر زبانها جاری میشود. چه آسان، چه ارزان، نامِ پرچم و خاک را گروگانِ کینه و سوءظن میکنیم!
آنان که امروز بر طاقِ تهمت ایستادهاند و هموطنانِ خویش را وطنفروش میخوانند، آیا نمیدانند که همین متهمانِ بیمحاکمه، شاید از سرِ درد، از سرِ سوزِ دل، فریاد میکشند؟ مگر میشود کسی خاکِ خویش را بفروشد و همزمان در آتشِ این خاک بسوزد؟ مگر میشود به خونِ جوانی و آرزو و ناموسِ همین خاک پیوند خورده باشی و بعد خنجرِ خیانت را در سینهاش فرو کنی؟
نه، برادرِ من، خواهرِ من! وطنفروش آن نیست که امروز به هزار دلهره و بیم، از ظلم و دروغ و تباهی گلایه میکند. وطنفروش آن نیست که درد را عریان میگوید، امید را از لابهلای خاکستر بیرون میکشد و میخواهد که خانهاش آباد باشد، نه ویران.
وطنفروش، آن است که به تداوم این تباهی راضیست. آن است که دست در دستِ فساد، بر سفرهی تهیِ مردم نانِ حرام میگذارد. آن است که حقیقت را وارونه میپوشد و دروغ را زرین میفروشد. وطنفروش آن است که درختِ امید را میبُرد تا سایهاش بر سرِ دیگری نیفتد.
ما، در این سرزمینِ رنجکشیده، همه زخمیِ یک خاکیم. اگر چه نگاهها و راههایمان جداست، اما ریشههایمان یکیست. مباد که ریشه را به تیغِ تهمت قطع کنیم. مباد که فریادِ دلسوزی را خیانت بخوانیم و خائنانِ راستین را در لباسِ میهندوستی پنهان کنیم.
وطن، خانهی ماست. وطنفروش، کسیست که این خانه را ویران میخواهد، نه آن که برای آبادانیاش فریاد میزند و به هزار زبان هشدار میدهد. مبادا فریادِ دلسوزان را با انگِ بیانصافی خاموش کنیم؛ مبادا فراموش کنیم که در آخرین نگاه، همه ما به همین خاک بازمیگردیم، بیهیاهو، بیتهمت، بیعنوان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر