پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۰۷

مهدي احمدي

تصویر
سلام. امروز هم تا 8:10 بيرون تو سرما الاف بودم. عوضش با يه سرباز ديپلمه که بچه شاه عبدالعظيم بود هم صحبت شدم. دمش گرم. کلي باهاش حال کردم. از اون با عشقاي خدا. در عين سادگي با مرام. حرف هاش خيلي برام جالب بود. از اشتباهاتش و درس هايي که در زندگيش گرفته بود مي گفت. خيلي دوست دارم اشتباهات يک آدم صادق رو بشنوم. خيلي! سنش از من کمتر بود. ولي حرف هايي که مي زد و 100 درصد مال خودش نبود، زيبا بودند. بسيار بسيار زيبا. خداييش اصلا نفهميدم تا ساعت 8:10 چجوري گذشت. ديروز هم مهدي صبح اومده منو ترسونده ميگه حامد بلند شو! پادگانت دير شد. خواب موندي. منم نگاه ساعت مي کنم تو رختخواب. ساعت 10 رو نشون ميده. ميگم خالي بند. امروز جمعه است! ديشب خودم تا ساعت 4 بيدار بودم :)) حال کنيد با آخرين تعطيلات! حــــــــــــال!

برنامه

تصویر
سلام. عجب سرد شده ها هوا! من که صبح ها ميرم، از 7 تا 8 بايد بيرون تو سرما وايسم تا بيان در واحدمون رو باز کنن و بعد برم تو. 5 شنبه يه يک ساعتي رفتم واحد ميلاد خوابيدم. مسئولش نبود و در رو قفل کرديم و خواب! فردا رو نمي دونم چي کار کنم. چون ميلاد مرخصيه. من هم مرخصي مي گيرم. اواخر فرودين و يا اوايل ارديبهشت بايد يه يک هفته اي مرخصي بگيرم. وام مسکنم توي ارديبهشت آماده ميشه و بايد بدنبال خونه برم. پرديس! مهرشهر کرج! خلاصه هر جا شد. اتفاقاتي در اين هفته افتاد که پاک مخم رو تعطيل کرد و هيچ رمقي براي درس خوندن و اين حرفها برام نذاشت. مي خواستم يه قالب براي وبلاگم طراحي کنم تا هم قيافش عوض بشه و هم دستم به کار وارد بشه که به خاطر اون اتفاقات نشد. پول موبايل و تلفن بالا هم زياد اومده. خيــــــــــــــــلي! اس ام اس موبايل رو کم مي کنم. به سرم زده ايران سل بگيرم. خدا رو چه ديدي؟ شايدم گرفتم. ولي! اصلا نميشه آدم برنامه ريزي کنه ها! شدنش ميشه، نميشه بهش عمل کرد. در حين عملت يکي بياد بره رو اعصابت به برنامت نمي رسي! دوست دارم روش براي خودم داشته باشم. بهش بيشتر فکر مي کنم. اينجوري نميشه که آخه! شاي...

معلمي در چين

تصویر
سلام. خوبید؟ اميد که خوب باشيد. - از ديروز رفتيم پادگان. به غير از 2-3 تا از دوستان، همه مرخصي گرفتند و نيومدند. من تنها فرد از بخش رايانه اداره سياسي هستم. صبح ها ورودش ضایع هستش. از همه بدتر خروجشه که وقتي نيم ساعت پياده راه مياي تا برسي در خروجي، نيم ساعت علاف هستي پشت نرده ها تا بذارن بري مهر بزني و خروج کني. ديروز حال گيريش بد بود. چرا که ساعت 2 ولمون کردند در حاليکه فکر مي کرديم ساعت 12 ميريم بيرون. 2 ساعت علاف شديم. اما امروز از ساعت 12 شروع کردند به مهر زدن که من ساعت 12:25 خارج شدم. بديش هم اينه که صفمون با صف سرباز صفرها يکيه. ديروز مجله شبکه اي که مال ماه اسفند بود و از قبل از عيد تو دفتر بود رو خوندم. اما کاري که امروز کردم خيلي با حال بود. توي اکسل تقويم درست کردم و برنامه اسکان و خيلي چيزهاي ديگه رو تا آخر خدمت زير پرچمم، توش درآوردم. اگر اينترنت اونجا وصل شد (فعلا قطعه چون سرورها خاموشن. ميوفته براي بعد از تعطيلات) حتما فايلشو يا حداقل عکسي ازش اينجا ميذارم. - تا حالا شده ايميل دوستتون رو چک کنيد؟ من اين کار رو کردم. البته اونم براي من اينکار رو کرده. وقتي آموزشي بودم از...

خوب

تصویر
سلام خوب. فردا بايد برم پادگان. فکرشون بکون! من دو تا عيد رو تو سربازي هستم. اونايي که از ماه 2 اعزام شدند فقط يک عيد رو تو سربازي هستند و طرف دي و بهمن کارشون تموم ميشه. اينو داشته باشيد. بعضي از فيلم هاي تلويزيون رو مي بينم. از تله تکست درآوردم و نوشتم که چه فيلم هايي دارند هر کردوم. از طنز هاش هم ترش و شيرين کار عطاران رو ميبينم که باهاش حال مي کنم. بخصوص اين خانم امير جلالي که معرکه هست. و اون سريالي که سيروس گرجستاني (حبيب آقا) توش بازي مي کنه. بقيه رو اصلا نمي دونم چي هستند و کي پخش مي شند. دوست دارم امسال با تلويزيون رابطه خوبي نداشته باشم اما با فيلم چرا. به همين دليل ديشب با ميثم رفتيم فيلم مهمان. خنديديم ولي بعضي صحنه هاش خنده اصلا نداشت. اخراجي ها رو هم در اين هفته مي بينم. اينم داشته باش. دونستن فرق بين دوست داشتن چيزي و داشتن چيزي با مرور زمان معلوم ميشه. البته بعد از مدتي تجربه بهت اين رو مفهمونه. سعي کنم واقع بين باشم. همه اينا رو گفتم تا به اينجا برسم. اين متن زير از اين بلاگ : اگر عمر دوباره داشتم مى كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم. همه چيز را آسان مى گرفتم. از آنچه ...

تز ...

تفاوت روشنفکر و روحانی در اين است که وقتی که يک روشنفکر با خری روبرو می شود سعی در آدم کردن آن می کند ولی روحانی بدون فوت وقت سعی در سوار شدن به آن خر می کند. به همين دليل است که روحانيون اغلب موفق می شوند و روشنفکران هميشه شکست می خورند

بس

تصویر
ديگه بسه بچه بازي ديگه بسه لوس بازي بخودت بيا اينا رو يعني با منه؟

چي؟

تصویر
آهان. بهش فکر مي کنم. به چي؟ خوب به اينکه به چي فکر کنم ديگه. از اين عکس ها خوشوم اومده -------------------------------- ديگه از خستگيام خسته شدم ديگه از بستگيام بسته شدم ميزنم تيغ به بند بستگي مگه آزاد بشم زخستگي بسه تنهاي ديگه توي قفس بسه اين قفس بدون همنفس ديگه بسه تشنگي بدون آب خوردن فريب ونيرنگ وسراب واسه هر كي دلم من تنگ ميشه تا مي فهمه دلش از سنگ ميشه دوستي از روي زمين پاك شده مردي ومردونگي پاك شده هر كي فكر خودشه تو اين زمون تو نخ آب يخ و گرمي نون بايد حرف دلمو گوش كنم همه دنيا رو فراموش كنم دستمو بلند كنم به آسمون خودمو رها كنم از اين و اون دلمو جدا كنم از آدما سينمو پركنم از ياد خدا ديگه بسه ديگه بسه انتظار آب رحمت برسر دنيا ببار شب تارشب تار.... آسمون خورشيد وبرداروبيار

واژه امروزي، بگذر از ديروزي

تصویر
اين ميگه: تحمل شنیدن نه رو داشته باش از اطرافیانت به اندازه توانشون انتظار داشته باش و نه بیشتر در مورد سال خوک هتل بسیار زیبای روستای کندوان بيکار بوديد احيانا اين رو هم بخونيد امير حسين برام اس ام اس زد که شماره اسفند مجله آيين رو بخونم. شما هم بخونيد از تاريخ تولدت اينا رو ميکشه بيرون بهت ميگه. من مال خودم رو آخر پست گذاشتم برگشته بهم ميگه ناراحت نشي ها. ميگم چيزي که بهم گفتي خوشحال کننده نبود. به هر کسي بگي (اگر سري داشته باشه که به تنش بيارزه) ناراحت ميشه. اما باشه! سعي مي کنم دغدغم نشه! اين جمله رو هم اين ميگه: باید جسور باشیم…باید بتونیم حرفمون رو بزنیم باید محکم و با اراده باشیم… اما یادمون باشه که سکوت برای آدمهای ضعیف نیست بعضی اوقات سکوت کردن بهترین راهه برای رسیدن به هدف! As of 3/18/2007 2:52:13 PM EDT You are 26 years old. You are 312 months old. You are 1,359 weeks old. You are 9,512 days old. You are 228,302 hours old. You are 13,698,172 minutes old. You are 821,890,333 seconds old.

ان الانسان لفي خسر

تصویر
سلام. اولين اسکان! جمعه! سرما! 3 پست به مدت 2 ساعت و نيم. از صبح تا 12 خوابيدم و بعد ناهار عدس پلو دادند بهمون. برنج هايي که در لابلاي آن عدس هم يافت مي شد. بچه هايي که با فرهنگ ... بودند. ترامادول و سيگار و خيلي چيزاي ديگه مصرف مي کردند. اولين پست ساعت 13 الي 15:30. بعد 5 ساعت استراحت. دومين پست از 8:30 الي 11. و آخرين پست از 4 صبح تا 6:30. اين هم يعني سربازي ما! هر چي بود اسکان در جمعه من ميره تا 5-6 ماه ديگه. امروز که اومدم از ساعت 3 تا 7 خوابيدم. بعد هم يک دوش حسابي و الان هستم با ايام پيش رو... داشتم به دعاي سال تحويل فکر مي کردم گفتم اگر اين رو بگم بهتره: يا مقلب القلوب و الابصار - يا مدبراليل و النهار - يا محول الحول و الاحوال - ان الانسان لفي خسر - حول حالنا الی احسن الحال بابا هر چي ميگذره، زمين و زمان اين رو بهم يادآوري مي کنن که زمان داره ميگذره. چي بدست ميارم من از اين زمان؟ خودم رو در سال 86 دارم مي بينم. سربازي! اتمام چيزي به اسم تحصيل. بودن با خيلي ها و نبودن با خيلي ديگر. تجاربي و جورابم کوش؟ مي دونم که اون دنيا خودت هستي و خودت. يعني کسي به کار کسي کار نداره. دا...

بيمه

سلام امروز داداش مهدي زحمت کشيد و ماشين رو بيمه کرد. اومده ميگه شده 220 تومان. منو ميگي همچين زدم رو پيشونيم که نگو. اما رفتم پايين گفت شده 120 تومان. پسر آي حال کردم. خيلي حال بهم داد. دستش درد نکنه. خداييش خيلي بهم حال داد! يعني حال دادا! خيلي زياد! از اين سر و صداي اين ايام هم چيزي نمي گم. فردا قراره حاج احمد آقا شوهر خالم رو عمل قلب باز بکنند. ايشالله که بخوبي انجام ميشه و دوران نقاهت رو سپري مي کنن و خوب ميشن. ايشالله! باز هم هست جمعه اسکان دارم که اصلا باهاش حال نمي کنم

خودمی

لطفا پس از شنیدن صدای بوق ... و پیام‌های زیر ... پیغام بگذارید: پیغام‌گیر حافظ: رفته‌ام بیرون من از کاشانه‌ی خود غم مخور! تا مگر بینم رخ جانانه‌ی خود غم مخور! بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام زآن زمان کو باز گردم خانه‌ی خود غم مخور! پیغام‌گیر سعدی: از آوای دل‌انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک گر فرصتی دادی به دستم پیغام‌گیر فردوسی: نمی‌باشم امروز اندر سرای که رسم ادب را بیارم به جای به پیغامت ای دوست گویم جواب چو فردا بر آید بلند آفتاب پیغام‌گیر خیام: این چرخ فلک عمر مرا داد به باد ممنون توام که کرده‌ای از من یاد رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد! پیغام‌گیر منوچهری: از شرم به رنگ باده باشد رویم در خانه نباشم که سلامی‌گویم بگذاری اگر پیام٬ پاسخ دهمت زان پیش که همچو برف گردد رویم! پیغام‌گیر مولانا: بهر سماع از خانه‌ام رفتم برون٬ رقصان شوم! شوری برانگیزم به پا٬ خندان شوم شادان شوم! برگو به من پیغام خود٬ هم نمره و هم نام خود فردا تو را پاسخ دهم٬ جان تو را قربان شوم! پیغام‌گیر بابا طاهر: تلیفون کرده‌ای جانم فدایت! الهی مو به ق...

چيست؟

دخترك خنده كنان گفت كه چيست؟ راز اين حلقه زر راز اين حلقه كه مرا اين چنين تنگ گرفته است به بر راز اين حلقه كه در چهره او اين همه تابش و درخشندگي است مرد حيران شد و گفت: حلقه خوشبختي است, حلقه زندگي است همه گفتند: مبارك باشد دخترك گفت: دريغا كه مرا باز در معني اما شك باشد سالها رفت و شبي زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر ديد در نقش فروزنده او روزهايي كه به اميد وفاي شوهر به هدر رفته, هدر زن پريشان شد و ناليد كه واي واي اين حلقه كه در چهره او باز هم تابش و رخشندگي است حلقه بردگي و بندگي است ----------------------------------------- و 120 نصيحت

عيد و بعید و سعيد

تصویر
سلام. من لپم بهتر شده. اما هنوزم يه وري رو صندلي ميشينم تا بهش فشار نياد. تصور کن چه خنده دار ميشه! پشت فرمون هم همش به سمت دنده يه وري ميشينم. هي! علي رضا رو ديدم. رفته دبي!!!! اصلا ازش انتظار اين غلطا نمي رفت! اما باز دمش گرم. عشق و حالي کرده. خدا قسمت کنه ايشالله! قرار شد ببينيم همرو در مورد کار (سايـت) صحبت کنيم. نمي دونم چند نفر خواستند که در مورد سايـت داشتن با هم صحبت کنيم ... احسان که هم اتاقي هستيم. ياسين مرادآبادي که جواهرفروشي داره! ابوالفضل. کي و کي و ... الان هم با عمه اشرف جانوم صحبت کردم که کلي خوشحال شدم. خوابم هم مياد بـــــــــــــد! سعي هم مي کنم تلويزيون کمتر ببينم. خوب گفتم که بايد کاراي بهتري انجام بدم. نگفته بودم؟ خوب الان گفتم. امروز عصر، هفت تير داشتم از پل عابر پياده ضلع شمالي بالا مي رفتم. توي فکر بودم و اينور اونور رو نگاه مي کردم. اونجا که مسير عرض خيابون رو طي مي کنيم يهو مجسم کردم که پسر! تا ته اين پل بري بعد ببيني پله نداره! چقدر ضد حال ميشه. منم بي حال! خواب آلو!! عجب تجسم بدي! اين عيد و بعيد و سعيد هم همينجوري به سرم زد. بعيده که عيد سعيدي داشته باشيم!...

لپ چپ

سلام جاي آمپولم درد مي کنه. خيلي! اونقد که امشب باشگاه نرفتم. مامان و اينا و دوستان ميگن آمپولو بد زده، اونقد که جاش خون اومده و شورتمو خوني کرده! اين بلاگ رو خوندم کمي. نوشتنم يادم رفته. حرف زدنم نمياد. دنياي حرفما حالا. الان هم حال شما چطوره؟ عيد اسکان نداريم. مرخصي هم نمي گيرم مي ذارم توي ارديبهشت يه سفري ميرم. يه جايي. دور. مثل قبرستون يا همون بهشت زهراي خودمون. چون خيلي دوره بهمون. حال و حوصله کلافگي رو ندارم. دل و دماغ بي دماغي رو ندارم. حالم اصلان توپ نيست. لپ چپ باسنم! درد داره! سوتي رو نگاه: امروز به بچه ها ميگم آمپي سيلين زدم :(( ..... مخلوطي از آمپول و پني سيلين شايد خوب شدم ... زياد به حرفاي اين ايام من نتوجهيد. تو آموزشي فکر مي کردم که به چي مي تونم فکر کنم. حالا هم به همون دارم فکر مي کنم ...

فقط

سلام فقط ديدي در اوج احساس شارژي خسته باشي؟ يا در اوج خستگي دلت براي اون احساس شارژي تنگ بشه؟ 3 دوست بهم تبريک گفتند تولدمو. يکيش علي عادلي عزيز از همرزمان دوران آموزشي بود که اس ام اس داد و ديگري دو دوستي که در پست قبلي شرمنده کردند. دو تماس تلفني بايد بگيرم. ورزش امشب دردم اومد يک کم. بعد از ورزش رفتم دکتر جهت سرماخوردگيم. يک پني سيلين بايد نوش جان کنم. اما عجب خانوم دکتر خشگلندندهههههههههه!! ديگه همين ديگه فقط

اين شادي رو از ما نگير

سلام. کم کم مستقر مي شوم. تازه ديروز سيستمم رو تحويل گرفتم و براش ويندوز نصب کردم. بهم دسترسي اينترنت هم که بدند حله! مقاله در ميارم در مورد نصب سرور تا نصب بکنيم سروري در آن محل. خبرهاي خوب کاري هم دارم. آقاي امام دادي و آقاي مهندس حسيني که هفته بعد مي بينمشون. آقاي امام دادي رو فردا و آقاي حسيني رو پس فردا. امروز هم تحول ما يا همان تولد ما بود. همچنين سال پدربزرگ مادري مرحومم حاج سيد محمود طباطبايي هم بود. خدايش رحمت کند. تولدم رو دو نفر تا الان بهم تبريک گفتند. يکيشون عموي دوست داشتنيم عمو جان مجتبي که ايشالله هميشه سلامت و شاد باشند و ديگري سيستم اينترنت سپنتا که 12 شب هم لطف کرد برام اس ام اس داد و هم ايميل زد. ايشالله وضع سپنتا هم خوب بشه! عجيبا غريبا يک باد معده اي داشتم اين يک هفته اي که نگو و نپرس! قدم به قدم که بر مي داشتم، اول صبح، بادي ول مي دادم توي هواي سرد که نگو! در منزل اين بادها سبب خنده مي شود، اما در بيرون از خانه سبب شرمندگي! ورزش هم که رفته بودم دست از سرم بر نمي داشت! به قول يارو خدا اين شادي رو از ما نگير (ولي بگيره بد نيست :) )! امروز ناهار همه بعد از دعاي ندب...