۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

فردا چه خبره

امروز روزي، سال 83، جد بزرگ بنده، (جد مادري) حاج سيد محمود طباطبايي مرد. امروز سالش بود. هميشه دعاي ندبه حسينيه همدانيها در اين ايام به نام ايشون برگزار ميشه. ديروز و پريروز هم دنبال امور برگزاريش بوديم كه تا حدودي تونستيم كمك كنيم. پرچم زدن و اين حرف ها. خدا مادر بزرگ رو برامون نگه داره ايشالله!
منم قبلا همش كچل بودم. يك بار كه خدا بيامرز بيمارستان بود، رفتيم عيادتش. بنده خدا با بي حالي خاصي خنديد و گفت تو هنوز كچلي حامد جان. و اين خنده حضار رو در پي داشت. و هر چند وقت يكبار من پشتش رو مي ماليدم. يك عكس داشتم كه پيدا كردم مي گذارمش!
تيكه كلام هاي زيادي داشت؛ يكيش گوز به گيست بود.

شوهر خاله عزيز، يك سرويس غذايي راه انداختند. بعد حسابدار داره اما طرف شيطونه. ما رو امروز بردند ديديم به خاطر يك كابل برق 1500 توماني، كاراي ماليشونو تعطيل كردند و كاغذي كار مي كنند. درست شد و گفتند مياي اينجا وايسي پشت دخل؟ من هم گفتم نمي رسم از پادگان بيام. حالا ببينيم چي ميشه. اما جاي خوش آب و هوايي بود هان! كنار مجتمع تجاري ميلاد نور! گادفادر! گفتم برم اونجا، شايد بخت چند عزيز دل برادر رو (از جمله خودم) باز و بسته كنيم. خدا رو خوش مياد؟؟! حالا شايدم رفتم. شايدم نرفتم! آهان. بعدش شوهر خاله يك پولي داد براي اينكه من دربست بگيرم برم خونه. منم تيكه تيكه با شخصي اومدم منزل. اما ميدان ولي عصر ايسته كردم و اين دو كتاب رو خريدم: عامل علاءالدين و عطر سنبل، عطر كاج. (با پولي كه بهم داده بودند. 100 تومان هم گذاشتم روش البته!)
من يك نفر و دوست دارم بدجور گاز بگيرم! البته قول ميدم خوب جوري گاز بگيرمش.

۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه

چغازنبيل

بچه شده ام. بچه. بزرگترها به بزرگي خودشون ببخشن. من ميخوام من ميخوامم ديگه چيه؟؟؟ اون مال تو نيست. نه كه نتوني داشته باشيش! فعلا مال تو نيست. البته اين بچگي رو دوست دارم. فقط بعضي كارا به سن آدم نمياد. اما سركوبش نمي كنم. در اين مختصات زماني، نع! خوب بيوريتم پايين باشه، همين ميشه ديگه. گريه هم نداره! بالاخره بهش ميرسي! نه كه به دستش بياري ها لزومان! بل به طرز فكري ميرسي كه قانع كني خودت رو و تو رو توصيه مي كنم به مطالعه در مورد هوش هيجياني! تا خودت رو كنترل كني. بشناسي.
امروز 2 تا از بچه هاي دانشگاه رو بعد از عهد دوغي (يا شايدم بوغي) ديدم. اكبر و حميد رو توي دفتر امير ديدم. چقدرم خنديديم! باشد تا بيشتر هم رو ببينيم.
چقدر كار ميشه كرد. چقدر ميشه تنبلي نكرد. چقدر ميشه آدم بود. چقدر ميشه بيهوده نبود. از اين برنامه ي اكسلم لذت مي برم :L . لزظزظزذذت :~ !
حامد جان! كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور! خاك شير بخور!
آق حامد! بشنو اين نكته كه خود را ز غم آزاده كني. خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني! و الي آخر:

بشنو اين نكته كه خود را زغم آزاده كني / خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني
آخرالامر گِل كوزه گران خواهي شد / حاليا فكر سبو كن كه پر از باده كني
گر از آن آدمياني كه بهشتت هوس ست / عيش با آدمئي چند پريزاده كني
خاطرت كي رقم فيض پذيرد هيهات / مگر از نقش پراكنده ورق ساده كني
تكيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف / مگر اسباب بزرگي همه آماده كني
اجر ها با شدت اي خسرو شيرين دهنان / گر نگاهي سوي فرهاد دل افتاده كني
كار خود گر به خدا باز گذاري حافظ / اي بسا عيش كه با بخت خدا داده كني

اين هم بهم حال ميده:
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد / دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست / خون چكيد از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
كس نمي گويد كه ياري داشت حق دوستي / حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
لعلي از كان مروّت بر نيامد سال ها ست / تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد
شهرياران بود و خاك مهربانان اين ديار / مهرباني كي سر آمد شهرياران را چه شد
گوي توفيق و كرامت در ميان افكنده اند / كس به ميدان در نمي آْيد سواران را چه شد
صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي بر نخاست / عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد
حافظ ز اسرار الهي كس نمي داند خموش / از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد

ديگه چمه؟؟ عمممممممممممم!! بدجوري فاكرم :# ! (از فكر ميادا!) بد فورم!
فكر نمي كني چته؟ چرا اتفاقان به اين بيشتر از همه فكر مي كنم! :)
اينم دختر بازياي من :D. اسمش زينبه. جيگره. صداش رو ضبط كردم. باباشم نمي دونه! اين . اين . اون . اون . اين . آن

۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

آزاد

امروز پيش عمو مجتبي و اميرحسين بودم، اين سايت رو از اميرحسين ديدم. جالبه! ريرا! كتاب خانه آزاد فارسي!

برنامه هاي من


قربون خدا برم. عجب چيزايي درآورده. من امروز كه بيوريتمم پايينه پايينه، الان حس اينو دارم كه انگار از 2 ساعت كوهنوردي اومدم خونه!! عجب!!
اين سيستم برنامه ريزي كه تو اكسل درآوردم واقعا عادت هام رو داره تغيير ميده!

بدون شك

شنيدم امشب باز! حرف قشنگي بود. از نوع تامل برانگيزش. اگه كاري نمي خواي بكني اشكال نداره! نكن. اما تو چشم باش لا اقل! ببين. اين حرف حتما حرف يك آدم پره. شايد نقل قول باشه، اما قول اوليه اش ...
چرا اينقدر من احساس خوشبختي، ثروت مي كنم! آقاي خدا. نوكرتم از اينجا تا اونجا.
شك ندارم كه شك ندارم!

يك بازيم گرفت. شروع كنن اونايي كه اهل بازي وبلاگي هستند. هيچ كس از خود رو سرچ كردم. چه جملات قشنگي بعضا آدم مي بينه توي نتايج سرچ.
با كپي/پيست حال نمي كنم!

۱۳۸۶ اسفند ۶, دوشنبه

دقت كن

دقت كردم چند روزه كم مي نويسم. هنر كردم! دقت كردن نمي خواد!
كارا خوب پيش ميرن! كدوم كارا! كارام ديگه! خوب پيش ميرن اما هنوز به نتيجه نرسيدن! كدوم نتيجه!؟ داري كم كم خنگ بازي در مياري؟ تو هم مثل من حال نداري؟ من كه حال دارم! ببين! با كسي كه بيوريتميكش پايينه درست صحبت كن.
دقت كردم وقتي بيوريتميكم پايينه موسيقي كلي شارژم مي كنه!

۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

ساعت


ديروز صبح از خواب پا شدم كه برم پادگان. اين ديگه تا حالا اتفاق نيفتاده بود برام. ديدم لباس پادگان تنمه!! يعني از شب تا صبح بيدار شدم پوشيدم جاهام رو جمع كردم بعد با همون لباسا گرفتم خوابيدم. عجب پروسه ي جالبي!
به دنبال اين عكس گشتم. به اين بابا دقت كردم. (يه به قولي به اين خواهر!) بعضي وقتا اين حالت رو دوست دارم. تنهايي! اما فقط بعضي وقتا.
ديروز همايش بهداشت بود پادگان و اصلا سر واحد نرفتيم. خيلي خنديديم. يك بابايي رو آورده بودند ايدز داشت. از نحوه مبتلا شدنش مي گفت. يك دكتره ديگه آورده بودند بلد نبود جلسه رو بچرخونه. چقدر بچه ها مسخرش كردند. فكرشو بكن 500 600 تا سرباز بهت بخندند و در جواب سئوالت كه پرسيدي آيا حاضريد 10 دقيقه وقتتون رو بديد به من تا براتون در مورد بهداشت رواني صحبت كنم، همه يك صدا بگن نخييييييير! از شدت خنده اشكم دراومده بود!
از محمود 4 تا فيلم گرفتم. taxi driver، dorm daze، the family man و the animal.
يك حرف قشنگي پريروز اين هم اتاقيم گفت. از خودش بود ظاهران. اينكه امروز ميگي فردا، و فردا برات مهم نيست ديروز چي گفتي! (يا يك چيز توي اين مايه ها! دقيقش يادم نيست الان!) عجيب اين جمله نظر من رو به ساعت و زمان مشغول كرد.

۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

شلوخ

رفتم خونه. از سمت بازار رفتم. پياده. شلوغ بود. خيلي! خونه، هم داره، خوب، پيش ميره، شكر خدا!‌ هر چند تاخيري داشت اما بالاخره داره پيش ميره!

زندگي نمي كنم

واي! هوا بهاري شده! بد فرم باهام داره شنا مي كنه هوا! بارون! بهار! منم حساس!
خسته شدم! 23 روز بيوريتمم اينقد بوود حالا داره ميره پايين. اما بعدان مياد بالا اصلا نگران نيستم.
يكي از بچه ها 2 روز ديگه كارتش رو ميگيره. براي كار پيگيري كرده بوده، گفت وزارت راه با پايه حقوق 250 ميگيره. بعد حرف زديم گفته شد كه توي اين مملكت تازه جوون بايد از 30 شروع كنه!‌ همه خيال مي كنن بيان بيرون حقوق ماهي 1 ميليون در انتظارشونه! از بس اومدن بيرون براشون ارزش داره!
خسته شدم؟ نخير! من توپ توپم. بزني زمين هوا ميرم. نميدوني تا كجا ميرم!
شنبه كه پست بودم طرف ساعت 10 شب برقا رفت. نور مهتاب كل محوطه رو روشن كرده بود و من يك ربع توي اون نور راه مي رفتم. و اين شعر كه اصلا حفظ نيستمش، به يادم اومد:
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دل خواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدي من رميدم نه گسستم
بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
فريدون جان مشيري عزيز
(من فقط خط اولش رو حفظم!)
شبهاي پادگان! دلگير هست بسي زياد!
بابا چرا ما زندگي نمي كنيم! زندگيمون همش حاشيه هست! هوشمندانه هم اينجوري شديم. يعني قصد و غرضي در كار بوده. يعني ميگي نبوده؟ من كه ميگم بوده. زندگيه بعضيامون با بعضي ديگمون فرق زيادي داره. ماديات و معنويات رو نميگم. دغدغه ها و دل مشغولي هاي متفاوت! عادت هاي زندگي! طرز فكرها! از اين نظر نگاه مي كنم كه همه چي افراد رو بگيرن ازشون، ببرنشون جاولقا! چي كار مي كنن؟ مثلا من اونجا ريدر ندارم چي كار مي كنم؟ به چيا فكر مي كنم؟ اين مال خودم و خونوادم و محلم و محل كارم و شهرم و استان و .... حالا وقتي جامعه بزرگتري از خودم رو (كشور و فرهنگ) با سايرين مقايسه مي كنم، مي بينم كه ما زندگي نمي كنيم!

۱۳۸۶ بهمن ۲۸, یکشنبه

draft

امروز هفتم نيره رو تهران برگزار مي كنند.
اين مطلب توسط ارسال به آينده بلاگر داره ارسال ميشه. در لحظه ارسال كه حال خوشي ندارم. اصلا حال ندارم. اميدوارم برسم خونه يك ناهار يك دوش و يك صحبت با دوست، حالم رو جا بياره! مياره!

نمي خوام


نمي فهمم! ‌نمي خوام هم بفهمم! تو فهميده!‌ من نفهم!‌ فعلا تو سوار كاري!‌ بتازون ببينم به كجا مي رسي؟ چي عايدت ميشه!
اي لعنت بر اين اجباري در اين روز تخم مرغي!

چيپس جديد با تو

با نهايت شدت عرض مي كنم كه اي ..... توي روحت!‌ با توام!‌ اي گوه! بعد از يك پست، طرف برگه همه رو نميده خروج كنند. سر اين كه 10 دقيقه صبح بيشتر خوابيدند!

الف - آلت تناسلي
ب - آلت تناولي
ج - آلت قتاله
د - آلت گير نده كه اصلا حال و حوصله اين جور سانسور ها رو هم ندارم!‌ خدايا!‌ اين چه موجوديه آخه! دهن ما را زد اين لاكردار! مرد هم كه گريه نمي كنه! پس براي چي گريه رو گذاشتي؟

۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

تفكر زائد

تفكر زائد از دكتر محمد جعفر مصفا را مي خوانم. پدرم گرفته از كتابخونه ادارشون. خودم ميرم مي خرمش!
درباره انديشه‌هاي مصفا
در من فكر مي كنم.

بازي


بازيم گرفته اما بازيه هم بازيش گرفته. زودي همشون باختن الا اين rummy squares. شايد يك ربع هم نشد. زد تو حالم. مي خواستم بيشتر ببازم تا بيشتر ببرم :D

ناجوانمردانه

۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

با شما هستم

خوب
ريكاوري مي كنم خودم رو. شانسم زد كه بعد از خبر فوت نيره :( ، 2 تا كار جالب با اكسل زد به سرم. ;) يكيش كه با پيشنهاد دوستم :L بود و كلي باهاش حال كردم. اون يكي هم همينه كه مي بينيد :$ . ايده اش رو از اين خانم ها (يا به قول پادگان، از اين خواهرها) گرفتم. برنامه ريزي! خيلي با اوتلوك كار كردم. اما بر اساس كتاب موفقيت نامحدود و در نظر گرفتن نظام ارزش ها، برنامه اي دم دست پيدا نكردم. براي همين مشغولش شدم. چيز خوبي در اومده. حالا يك مدت باهاش كار مي كنم. توي اين 2-3 روزه كه واقعا باهاش حال كردم. وقتي كارها رو مي نويسم و بعد با يك دستور مرتبشون مي كنم تا ببينم چي كارم، كلي خيالم راحت ميشه. فرض كن مي خوام بازاريابي كنم محصولم رو. كلي از اين متنها ميشه نوشت :D :
آيا از برنامه ريزي خود خسته شده ايد؟ آيا به همه كارهاي خود مي رسيد؟ چرا بيكار نشسته ايد؟‌ همين حالا اقدام كنيد. كاسه چي كار كنم، چي كار كنم، دست نگيريد. اين فايل رو از اينجا {بعدان معرفيش مي كنم} بگيريد و همين حالا شروع كنيد. گفته باشم! اين فايل براي شما هم كار مي كند. حتي شما دوست عزيز. دارنده به به بزرگ 2008 از خودم. فوق العاده لذت دهنده. خوشبو كننده دهان و از بين برنده بوي دهان :o . هيچ نظري از دكتر آزمنديان نمي خوام اصلا (سو تبليغ)! بدو بدو حراجش كردم. خونه دار و بچه دار و همسر دار و همسر ندار! بيا ببين من همسريابي برام چه ارزشي داره :x !‌ بدو بيا!
در مملكت گل و بلبل ما، براي پول در آوردن اول دلالي، دوم دلالي و سوم دلالي. خب، مسكن و ماشين و هر جور دلالي منجر به پول ميشه. سرمايه گذاري در مسكن كه هيچ ارزش افزوده اي نداره، شغل پولداري است. ديگر نون در نونوايي نيست. نون دل خوردن هم كه هه هه! خوش خيالي است. بياييد با هم در پادگان خدمت كنيم لذتش رو ببريد!
خداييش صحبت با دوستان و اقوام و ايميل دوستي، تسلاي اثربخشي بودند برام. خدا به همه سلامتي بده و خبراي خوب خوب از همه بخونم. و هيچ كس داغ عزيزش رو نبينه! هيچ كس. جناب الله :y ! با شما هستم! قبلا از محبت ها و تلاش هاي بي شائبه شما سپاسگزارم.

۱۳۸۶ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

پری رویان قرار از دل ...


سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند - پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند - ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند - نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند - رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد - ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند - ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند - بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند - که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

نيره ديگري از بينمون رفت. دختر عموي عزيزم!
چشمام بارونين و ....
به همه خودمون تسليت مي گم. خاله ثرياي عزيزم و حاج عموي عزيزم. به زهرا آباجيش و حاج علي داداش بزرگش!
علي الخصوص به ابراهيم داداش خوبم كه نيست و مي دونم چه مي كشه در اين دوري!
خدا به همشون صبر بده!

عكسي ازش ندارم. بايد لابلاي اين ابرا پيدايش كنم! بايد همونجاها باشه! ابراهيم توي خوابش، اونجاها ديده بودش!

شلنگ تخته

ريدر جان قاط زدي؟ يا فيد كاربرات قاط زده؟؟؟‌يعني چي 10 تا مطلب چند ماه پيش ملت رو مياري الان ميذاري جلوي آدم؟ نمي دوني قضاي مونده اذيت مي كنه آدمو؟
اما تقصير اين نيستا!‌ دقت كردم اكثرشون مال پرشين بلاگن. فكر كنم دارن زير زيركي يك كارايي مي كنند كه ريده به ريدر خوندن ما! ريدر جان تو كارتو بكن. مشكل از تو نيست!

۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

آب خوردن

سريال خط قرمز. ناصر مي خواد ماشين حاوي مواد رو با پول با طرف معاوضه كنه. دوستش ميگه (فكر مي كنم اسمش رامين بود) ناصر خطر داره. و ناصر: ببين! آب خوردن هم خطر داره! اگه حواست نباشه، ممكنه بپره گلوت خفه شي! اين از اين!

همكارم چند وقت پيش رفت دكتر و آزمايش هاي مفصلي را براي كبدش انجام داد. جدا از دواهايي كه آق دكي بهش داد، گفته بود كه آب يخ نخور، و ليوان آبي رو هم كه مي خوري، سرت نكش كه يك نفس بخوري! قلپ قلپ يا همون جرعه جرعه بخور. اينجوري آنزيم هاي كبدت كم كار نميشند! جمع بندي اينكه بعد از برج 3 كه ديگه داكسي سايكيلين نخوردم و خودم رو بستم به خاك شير، شكر خدا، و گوش شيطون جان كر، جوش سرم بهتر تره! الان مي تونم بگم اصلا جوش ندارم. بعضي وقتا ناپرهيزي مي كنم و كاكائو و خامه و خرما و نوشابه و كيوي و موز و شيريني مي خورم!‌اما بعضي وقتا. شايد تعداد نوشابه هايي كه خورده باشم توي اين مدت 30 يا 40 تا هم نشه!

مخلص كلوم اينكه آب بخوريد! سر كار هم ما توي اتاقمون توي يخچال فقط آب ميذاريم مي خوريم. خيلي هم با كلاسه كارمون! آب بخوريد! لذت ببريد! هم دفعش مزه مي ده هم جذبش! صداش هم كه صداي زندگيه!

ياكككككككك

حليم خوري در روز تعطيل را مجدد امروز تجربه كرديم. رفتم و 3 نان سنگك و 2 كيلو حليم خريدم تا خانوادگي بزنيم تو رج!

ديروز مي داني چي شد؟ نمه داني؟ پدر اون دختره كه اون پشت توي اتاق ما كار مي كنه اومد ادارمون. ياكككك شيريني گنده اي هم آورده بود روش نوشته بود تبريك سالگرد پيروزي و از اين حرف ها! اين آقا معمم يا همون آخوند هم هستند. حالا ايشون ميومد ادارمون، نمي دونم چرا خانومش رو هم آورده بود! يا اومده بوده ما رو ديد بزنه يا يكي از خواهرها رو برا پسرش پسند كنه. باباش همچين دست محكمي هم داد. مشكوك مي زد جون خودم! منم دستشو فشار مي دادم با فشارش!‌ مي گفتم بي خيال حاج آقا!! حالا نمي دونم بي خيال شن يا نه!‌ خلاصه ديروز شيريني يكي رو خورديم! مال من كه نبود. احتمالا شيريني يكي از همون دخترها بوده. به پاي هم پير شن.

اين علي آقايي كه اوايل خدمت تو اتاق با هم بوديم و 5-6 ماهي هست كه رفته يك واحد ديگه، ديروز زنگ زده بود. متوجه شديم كه خدا بهش دو تا ني ني داده! يك دخمل و يك پسر!‌ خيلي پسر خوبيه و خدا خيلي دوسش داره. ايشالله قدم كوچولو ها براي خودش و خانومش خير و مبارك باشه! خانومش هم اون اوايل پيش ما كار مي كرد. اما چند وقتي بود كه خونه كار مي كرد و كاراشو علي آقا مي برد و مياورد.

زير نويس تلويزيون را كاش عكس مي گرفتم. نوشته بود حضور مليوني ملت ايران ...... ملتي فلان و بهمان و اصلاح طلب و .... واي كه چقدر تميزيد شما!!

تير تپر


پاسخ شعر:

tiro tabar bebar bebare pire tizgar
bargoo ke tiz kon tir az tigh tiztar

۱۳۸۶ بهمن ۲۱, یکشنبه

حرف هاي پيش رو

حرف گوش كن!! از بچگي يعني هر چي مي شنوي عمل كن. اما اصلش يعني اينكه فقط گوش كن و اين خوبه. خوبه آدم به حرف همه گوش كنه. حالا نه همه ي همه. اما اين كه ببيني چي ميگه نبيني كي ميگه، خوبه!
نفس عميق و روزهاي پيش رو!

۱۳۸۶ بهمن ۲۰, شنبه

فعلا ولرمم

اين بيوريتميك رو توي اداره هم نصب كردم. براي هم اتاقيم رو هم اضافه كردم. بعدش چند روز پيش، توي روز بحرانيش بود، با يكي بگو مگو كرد. بهش نشون دادم، گفت شانس آورد وگرنه اگر چند روز قبلش ميومد حسابي حالش جا ميومد. الان اون تو روزاي اوجشه. هر روز مي پرسه و من بهش آب و هواي بيوريتميكش رو نشون ميدم.

بيوريتميك خودم جالبه. 23 روزه كه خيلي خفيف سبزم!! دم خودم ولرمه فعلا!

پيشته

اين بيت شعر رو مي بينيد حتما؟ بعله مي بينيد. (نمي بينيد اينجا هست) خوب مصراع اولش چندتايي نقطه داره. نقطه هاش رو برداشتم. شما نقطه هاش رو بذاريد و شعر رو كامل كنيد.
عجز و لعابه: :y
. از مصرع دوم فراوان كمك بگيريد.
. بيت هجوي نيست. معنا داره.
. من خودم نيم ساعت روش وقت گذاشتم و كلماتش رو در آوردم. فقط جابجا چيندمشون.
. مديونيد اگر سرچ كنيد. من تو اينترنت بودم و سرچ نكردم. بنويسيدش روي كاغذ، در مواقع بيكاري سرتون گرم ميشه. :d

امروز به تره بار رفتم و ميزان زيادي ميوه خريداري كردم. در آنجا خانم ها باعث تمدد اعصاب بنده شدند. در مسير ديدم پسر همسايه و خواهرش جيخ و داد مي كردند. خواهرش مي گفت بياييد (به زن چادري اي اشاره مي كرد) اين زن مادرم را كشته! همين زن! (فهميدم مادر زن پسر است!) پسر (طفلي را مي شناسم. 6 ماهي است كه ازدواج كرده و 3 ماه پيش پدرش فوت كرد. خانواده موجهي هستند در محل) مال خودش نبود. چه حرصي مي خورد. چه هواري مي زد. پليس آورده بودند. گويا مادر زن، باعث رنجش مادر اين خانواده شده است. عه عه!! آمبولانس هم رسيد. خواهر پسر بيراه نمي گفت. با شلوارك زده بود بيرون و به ملت التماس مي كرد كه مادرش را نجات دهند. پليس خانواده را آرام مي كند و بدن بي حال مادري را با برانكارد (برانكو كي بود؟) به آمبولانس منتقل مي كنند. صداها خوابيده است. ولي من ديگر هر وقت به آن خانه نزديك مي شوم، ماجرا برايم تكرار مي شود. پيشته!!! پيشته بابا!‌ اين چه وضعشه آخه! مقصر كيه اين وسط؟؟ ‌بگو مرگ بر شاه!! اينو كه ميگم. واقعان مرگ بر شاه. نوشتم در اينجا قبلا. چند باري كه جايي بودم و افرادي از وضعشون برام ناليدند، و سنشون و قيافشون به اونايي مي خورده كه انقلاب كردند، خدمتشون متذكر شدم كه بگن مرگ بر شاه. بچه بوديم بهمون مي گفتند بنويسيد مرگ بر شاه، منه اسگول مي نوشتم برگ برگ شاه. (آخه اينجوري مي شنيدم :) !!)

احساس! هيچوقت نخوريدش. بگيدش. بيانش كنيد. نذاريد قلمبه شه! ‌من كه نمي ذارم. واي كه يك ساعت فكر، از يك عمر عبادت بهتره!

در راستاي اينكه به چيزايي كه مي دونم عمل كنم، بنده مبلغي رو بازاي هر آنچه روش وقت ميذاشتم ميذارم كنار (ولو ذهني اين كار رو بكنم و حسابم رو نگه دارم!). براي چيزي كه اصلا برام فايده اي نداشت اين كار رو كردم و امروز همون مبلغ رو براي خودم يك ساعت مچي خوشگل خريدم. به مبلغ 12.000 تومان. ماركش Q&Q است. خيلي خوشگله. پس زمينه اش سفيده و اعدادش بصورت برجسته، خوانا و مشكي مي باشد. مباركم باشه! از اينكه به تصميمم عمل كردم خرسندم و باز هم از اين غلطا مي كنم.

شنبه پادگان پست دارم اما اگه بشه جابجاش مي كنم كه تا آخر سال، فقط يكبار پست بايستم.

ميگم طلا داره گرون ميشه ها! البته من نمي گم. ميگن!‌ خوب به جمالت! العاقل يكفيه الاشاره!!

. تو فرقت با بقيه چيه؟
| من
. آره تو.
| خوب من دو تا فرق دارم!
. خوب دو تاش رو بگو.
| گفتم ديگه خنگ خدا. من دو تا فرق دارم. يكي فرق راست يكي فرق چپ.
. آهان فرق سرت رو ميگي؟
| نه فرق .... لا اله ... دهن آدم رو باز مي كنيا!
. خوب پس دو تا زن مي گيري. خوش به حالت.
| شما كار و زندگي نداري؟ پيشته!
. عافيت باشه!
| مرده شور! اين پيشته اون پيشته نبود. اون هاپيشته هستش. اين يعني هرررري!
. آهان. چشم.

بالاخره

يكي از چيزايي كه موقع ورود گير ميدند، اندازه موي سر و ريشه :) . يكي از بچه ها (ليسانس وظيفه) كلش تاسه. مو كاشته بود تابستوني و اصلا كلاه هم سرش نمي ذاشت. به اصطلاح بلامانع بود براش. حالا موهاش بلند شده بهش گير دادند بايد كوتاش كني :o . مسخره هاي كم عقل!! يكي از بچه ها كوسه هستش. امروز موقع ورود بهش گير دادند ميگن تو برگه عدم ريش داري :o ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ موندم چي ميگه :# ؟؟ يعني بايد بري دكتر برگه بگيري كه من كوسه هستم :r !! از 100 تا فحش هم بدتره :s ! يكي نيست بگه خودت بايد بري برگه عدم عقل بگيري!! والا :y ! :O :O :O :O
باور كنيد خدا رو شكر مي كنم :L . به نعمت هايي كه بهم داده و نداده. بالاخره ميده :z ! البت كه بايد ننشست!

۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

من هستم

كمي انگليسي بنگاريم.

كد مرد مي شويم

ظرف هاي ناهار رو شستم :)
خونه را هم جاروب كردم :p
الان كتاب مطالهه (و نه مطالعه) مي كنم.

مادربزرگ از شنبه بيمارستان بود و ديروز اومد خونه. فشارش در نوسان بود. گوش نميداد كه. نمك مي خورد هي! حرص هم مي خورد. چقدر ترسيده بوده بنده ي خدا. فكر مي كرده مي خوان عملش كنن!

ديشب چه خوابايي ديدم


سلام
دارم از داخل اوبنتو می نگارم.
من اینجوری بودم. چجوری؟ میگم الان.

سال اول راهنمایی بودم که با کمودور در مدرسه برنامه نویسی بیسیک یاد گرفتم. خوب علاقه زیادی داشتم و برنامه های خوبی هم می نوشتم. اون موقع سیستم ها کند بود. تا یک برنامه برای نمایش یک مربع رنگی می نوشتی، چون طول می کشید تا نمایش بده آدم خیال می کرد انیمیشنه. جالب بود. چقدر خونواده رو برای خرید کمودور اذیت کردم. گریه! زاری! اذیت!‌ برای خودم عکس کیبورد رو روی کاغذ کشیده بودم. شد و شد تا دایی جواد کامپیوتر خرید. دیگه با ویندوز ۳.۱ کار کردم. فاکتور برای حجره بازارش طراحی کردم. چندباری هم ویندوزش رو بهم ریختم. سال اول دبیرستان یک دوره ویندوز رفتم دانشگاه امیرکبیر دانشگاه داداش رضا. آقا. تنها کسی که اون دوره رو پاس نکرد بنده بودم. چون سیستم نداشتم منزل. گذشت و گذشت تا رفتیم دانشگاه. خوب بعد از مدتی کامپیوتر خریدیم و من از همون سال اول دبیرستان به بعد تا همین حالا هیچ کلاسی نرفتم. هیچی! و هر چی باد گرفتم به کمک زبانم بوده و اینترنت. برنامه نویسی پی اچ پی رو توی دو هفته یاد گرفتم. و خیلی چیزای دیگه. از ویندوز گرفته تا همین لینوکس!

شنا رو هم جالبه بگم چجوری یاد گرفتم. توی زمان دبیرستان از طرف مدرسه می رفتیم استخر و چجوری کرال رفتن رو بهمون گفته بودند. اما من توی عمق زیاد نرفته بودم. پا دوچرخه بلد نبودم. یک بار که مشهد بودیم با ابراهیم رفتیم استخر. بعدش من رو برد مرز کم عمق و پر عمق. بعد می گفت حامد برو پایین پاتو بزن زمین بعد بیا بالا نفس بگیر دوباره برو! ما هم شنگول رفتیم پایین. پسر حرکت جواب داد اما چون بند مایو نداشتیم زرتی مایومون اومد بیرون. بعد من هم میومدم بالا می گفتم ابراهیم! مایوم!‌ داره! در! میاد! خیلی خندیدیم! گذشت و گذشت!‌ تا همین ۳-۴ سال پیش! با پسر دایی ضیا (نگوزیا! بگو آقا ضیا) رفتیم استخر. بعد بعنوان بازی عینک من رو می نداختیم توی پر عمق و اونا (پسر دایی و مهدی) می رفتند میاوردنش. دردسرتون ندم یکبار اونا انداختند گفتند خودت برو برش دار. بعد از دست دست و کلی آب خوردن بالاخره خودم درش آوردم. این شد رفتیم توی پر عمق. البته امیرحسین صفی زاده هم بی تاثیر نبود. چون اون ناجی استخر بود و قبلا یک چیزایی بهم گفته بود اما خودم تنهایی همه آبهای استخر رو خوردم. خواستم بگم اینجوری چیز یاد می گیرم.
الان هم یک سرمایه ایی رو یک جا ریختم دارم توش دست و پا می زنم. فکر می کنم دارم تجارت یاد می گیرم. آب می خورم. دست و پا می زنم. اما کم کم داره حرکاتم میزون میشه. کم کم!

بلاگ خوندن خوبه. اونایی که رو می نویسند. آدم باهاشون ارتباط برقرار می کنه. رو نوشتن خوبه یا زیر نوشتن؟

۵ شنبه گفتند که افسران احتمال زیاد عید پست وای نمیستند. خوب خوش بحالمون شد. خدمتون تموم شد رفتا!! اما تابستون هم سختی های زیادی داره. وقتی عرق می کنی و پشمای تنت فر می خورند!! ای ای!

مهدی امروز ساعت ۴ رسید. می خواستم حلیم بخرم که گفتند نمی خواد بخری بگیر بخواب. منم خوابیدم. ساعت رو گذاشته بودم برای ساعت ۲ بیدار شم برم نت. اما بیدار شدم نمی دونستم برای چی باید بیدار شم بعدش گرفتم خوابیدم. عجبا!
صبا از دوشنبه خونه ما بود. اینجا میاد حال می کنه طفلی. چقدر هم ماچش کردم. بهش می گم روی لپت چیه!‌ خودش میگه هیچی نیست می خوای بوس کنی. بعد نمیذاره بوس کنم. من هم پلی تیک های دیگری بکار می برم. پریشب ساعت ۱۲:۳۰ موقع خواب دیدم بلند شده تو جاش. با خودش حرف می زنه. بعد بلند شد راه رفت و با خودش حرف زد. بعد زرتی زد زیر گریه. گفتم چی شده صبا جون و مامان بیدار شد آرومش کرد خوابوندش. خوب معلومه وقتی از مامان و باباش دور باشه بی تابی می کنه دیگه!

این تیکه آغازین فیلم راز رو پرینت گرفتم توی جیفمه. می خونمش.

۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه

دل درد

عجب دل درد خري گرفتم. تا من باشم بندري نخورم پادگان! و حالا تو دلم داره بندري مي زنه!
تنها وقتي روبه روي آينه واي ميسم، عقربه هاي ساعتم به عقب بر مي گردند.
عمه اكرم و دختر عمه شهلا اومدند بازديد مكشون رو پس بدند. برامون هم سوغاتي آوردند. دستشون درد نكنه.
ولي هنوز دلم درد مي كنه.
اين دو تا وروجك، من رو ياد جكي و جيل (بچه هاي كوه تاراك) ميندازه! بخوريمشون؟
2 3 تا موزيك دارند با من ظنا مي كنند. يكيش سلطان و شبانه!

حال كنيد

از اين سايت هم ديدن كنيد. حال مي كنم با ولنتاين بجا آوردن آقا منصور برا خانومش. ولنتاين همتون مباهرك.
اولین اثر موسیقاییِ آقای مارانای جونیور!

اين نيست

بودن يا نبودن. اتفاقان اصلا مساله اين نيست!

ساعت

ساعت هاي زيبا در اينجا











كيا داشتند

يك كم هم مثبت حرف بزنم.
آخه من كي و به كي (اولي key و دومي ki) گفتم خواهر كه اينجا دم به دقه بايد بگم.
يا مثلا خنگول مياد تو اتاق ميبينه آقاي ج.م. نيست. ميگه آقاي ج.م. هستند؟ من چند بار گفتم نه نيستند. اما حالا 2 3 باره كه بهشون ميگم: بنظرتون هستند؟ خوب اگه بود مي ديديش ديگه!!‌ خوب من در مورد كل خانوما برداشت نمي كنم. پس اينا كين؟ از كجا ميان!‌ چرا اينجورين؟ حالا تو بگو عمدان توي سرباز رو سر كار ميذارن اما من مي دونم كه اين عملشون آگاهانه نيستش. دلت خوشه بابا!
بعد سهميه شير و آب ميوه رو هم من بايد پخش كنم. چك و چونه زدن و نفس عملش دونه. اين هم خدمته. اما بعضي وقتا حال مي كنم. يك پسره ليسانسه. عاشق لاس وگاسه. و بي جهت نيست كه اوايل خدمت مي خواستم زمين و آسفالت را گاز بزنم. اما حالا خيلي راحتم. در بخش مهندسي نرم افزار، استاد فراموش نشدني اي داشتم كه براي بخش تحليل سيستم، يك موردي را اشاره مي كرد كه مي گفت خيلي كليديه. اونم جزوي از سيستم شدنه: be a member of system. من ناخودآگاه جزوي از سيستم شده ام. سربازان همه اينند. براي همينه كه بعدان ميرن و پشت سرشون رو هم نگاه نمي كنند. خيلي جلو خودم رو ميگيرم كه كنترل شده رفتار كنم. از خودخوريه گذشتم بهتره.
اي كاش خورده ديدي، از اين ديدها و نگرش ها؛ كيا داشتند؟؟؟

نمي گم

عارضم حضور عنبرتون (عنور يا انور!‌هر چي!) لينوكس اوبنتويي كه برام ارسال شده بود رو 5 شنبه جمعه هفته پيش نصب كردم. بعد موندم حالا كه من توي ويندوز چي كار مي كنم؟ چي مي خوام اصلا؟ نه كه ويندوز برام چيزي نداره، بلكه لينوكس برام جالب شده. قلقلكم داده. به دنبال نسخه خوبش بودم كه با خوندن مطالبي و سرچي، كوبونتو و اينا رو ديدم (از كيبورد آزاد، آق جادي بخصوص). يكيش به من آب داد. آب و دادم ...
آره. خلاصه چيز قشنگيه. بخصوص نسخه 8 اون كه بتا هست و من اسكرين شاتش رو ديدم. عمو بيلي واقعا مرد تميزيه.
تو لينوكس مونده بودم چرا فونتهاش كوچيك قشنگ نميشن كه دارن ميشن. و حالا در ويندوز ميگم چرا فونتهاش ريزن و بزرگشون كردم. چرا آدم اينحوريه!؟
چه كار مي كنم؟ معلومه ديگه. خدمت.
مي بينم كه كاشكي هر چي به ذهنم مي رسيد رو مي نوشتم. اكثر به چيزايي بر مي خورم كه به خودم ميگم: اه. پسر. قبلا عين اين جمله يا برداشت يا تصميم يا از اين دست رو خودت داشتي قبلا. اگه بعدش بنويسم، ممكنه بقيه يا خودم اين فكر رو داشته باشند كه هنر نكردي كه. فلان بلاگ، فلان كتاب!!
اصلا مهم نيست! مهم اينه كه من فكر مي كنم از الان بهار شده! احساس جلوتر از زمان. نمي دونم خوبه يا بد. اصلا فكر مي كنم خدمتم هم تموم شده. اصلا زن و بچه دارم. اصلا كار دارم. ماشين دارم خونه دارم. فلان قدر پرسنل دارم. اصلا چي داره ميگذره؟ از خودم راضيم چرا؟ از خود راضيم يعني؟ خدا جان. شما كه خودت در جرياني! بيوريتميكت رو از كجا ميشه ديد؟ جون من ميگي. به كسي نميگم.
داداش مهدي هم رفت مشهد ديروز. خوش به حالش!

دویــــــدم و دویــــدم سـر کوهی رسیـــدم
دو تا خاتـون و دیدم یــکی به مــن آب داد
یکی به من نـون داد نون و خــودم خوردم
آب و دادم به زمـیـن زمین به من علف داد
علف و دادم به بزی بـزی به من شــیر داد
شیر و دادم به نونوا نونوا به مــن نون داد
نونـو دادم بــه مـُـلا مُــلا به من کـتاب داد...

۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

بابا! تو خـــــــــــــــوب!

داشتم فكر مي كردم
داشتم فكر مي كردم
داشتم فكر مي كردم
داشتم فكر مي كردم


بابا! ‌تو متفكككككككككر!

گومبا گومبا


جوونيام كه برنامه نويسي سايت مي كردم، خواسته شد تا برنامه اي از خودم ول كنم تا اشتباهات املايي خبرگزاري هايي رو كه نرم افزار ازشون خبر مي گيره رو بگيره. خوب ول كردم و گرفت. چقدر غلط هاي تكراري و خنده داري رويت مي شد.
اين صفحه اول خبرگزاري تورك نيوز،‌ببخشيد فارس نيوزه!! هلاكه طراحيشم.
مي خوام منفجر شم. از شدت توانايي.
ديروز عصري بود كه كسل شدم شديد. راستش خوابم ميومد، يك 10 ديقه چشمم رو بستم، ولي بدجور از همون استراحته پريدم. شبها كماكان بد خوابم. نه دلم به كتاب خوندن مي رفت نه كار. 10 ديقه (و نه دقيقه) زدم بيرون و حال و هوام عوض شد. آخ خوب شدم. آخ خوب شدم. آخ خوب شدم. بخصوص صحبت با دوستام.
آدم انرژي مي گيره. بعدشم بايد پس بده. انرژي رو ميگم. قانون بقاي انرژيه ديگه. يه جا انرژي مي ذاري يا ميدي، جاي ديگه انرژي مي گيري. قانونه!
آدم جديد. برخورد جديد. تجربه جديد. زندگي جديد.

۱۳۸۶ بهمن ۱۴, یکشنبه

نفس عميق نفش كش!!

در باب اين پسر ايروني در كانادا سينه بوسيده، ميگم كه: همش نزنيم. هر چي همش بزنيم، بوي گند بيشتري به مشام ميرسه. فرهنگمون رو نميگما!!! يعني واقعان نمي گم؟ اون يك اشتباهي كرد، فاحش!‌ در باب اون نوشتن هم اشتباهه. نمي دونم چرا ياد فيلم دختر هنرپيشه افتادم (اسمش رو نمي برم تا ديگه با سرچش كسي نياد اينجا). حالا!‌ يك نفس عميق همراه با آه!‌ ميشه بازدم. بجاش بياين خودمون رو درست كنيم. من هر چي خوندم رو اكثرا share كردم تو گوگل ريدر.
شنيدم يا خوندم؟ نمي دونم. به هر چيزي كه زياد بها و ارزش ميدي و وقت روش ميذاري چجوري ارزش گذاري مي كني؟ يك قلك بردار، به ازاي هر بار توجه، يك مبلغ واحد، مثلا، 200 تومان بنداز توش. بعد از يك مدت ببين روي چه چيزهايي، به چه ميزاني (از نظر مادي) هزينه كردي. بعد مي بيني كه ارزشش رو داشته يا نع! بنظر من يك ساعت زيباي 10 هزار توماني براي مچ دست آدمي كافيه. ارزش!‌ارزش!‌ارزش!‌ چه چيزي ارزش است و چه چيزي ارزش هزينه كردن داره؟ حالا با نفس عميق فكر مي كنم.
تصميم هاي رفتاري گرفتم در اين چند روزه.
چقدر هم چيز مي خواستم بنويسم كه نسبت به اينها ارزشي نداشتند.

۱۳۸۶ بهمن ۱۲, جمعه

يعني چي


هو هو!!! چه خبره؟؟؟؟
اين همه آدم از كشوراي مختلف ميان بلاگ من چي كار؟؟؟؟
چرا؟

كشتم خودمو

نيمه آفتابي هستم، آفتابي و ابري و باراني


:) بهله. بلخره يافتم. نرم افزار رايگان براي نمايش بيوريتميك. كه مي تونم ازش، ببينم فلان روز كه فلان تصميم رو گرفتم در چه شرايطي بودم. يا افراد زيادي رو بهش اضافه كنم. جالبه كه خودش هم يك بانك داده داره. (چرا كسي اسممن رو اونجا نداده؟) طبقه بندي هم مي تونيد بكنيد. من رايگانش رو استفاده كردم. 3 تا نمودار ديگه هم داره. ازش استفاده كنيد. تاريخ تولد خودتون، همسرتون؛ هم پاتون، بچتون، خونوادتون و دوستاتون رو توش بذاريد. اگر هم اهل dating و اين قرتي بازيا هستيد، كه فبهل گلمراد. ;)
دانلود مستقيم - لينك سايت اصلي




آقا اين اسپونينگ SPOONING هم عالمي داره ها!‌ اگر فكر كرديد به قاشق مربوط ميشه كاملا اشتباه مي كنيد. از اينا بپرسيد. يا از اينا. اصلا از اينا. ولش كن بابا از خود گوگل بپرس اصلا. اين تعريف تخصصيش.

آين شكلك ها كار مي كنند؟ :( :) : :xx :* s :z :c :d :~ :r :L

حليميه حليــــــــــــــم

و اكنون حليمي نوش كرديم و من خرنده حليم بودم.
از اين موسيقي در صبحي زمستاني، برفي و بهمني لذت مي برم. همه خفته اند. به راستي چرا همه خفته اند؟ آ!‌ راست مي گويي. ساعت 7 صبح روز جمعه است. اصلا تو چرا بيداري؟ براي آنكه حليم خورده ام.

. يهني بايد باور كنم ديگه خيسي؟ يعني بايد باور كنم؟
' آره باور كن. بچه لاستيكي پاش نبوده و شاشيده بهت.
. اي بابا! ctrl+z كار نمي كنه؟
' نع!
. چرا؟
' خوب خدا نذاشته. اين نرم افزار اصلا و ابدا undo نداره. جز قوانين بازيه. از الان به بعد حواست باشه تا . كسي بهت نشاشه!
. حالا چرا اينقدر بي ادبي؟
' خوب شما به شاش چي مي گيد؟
. ما همونو ميگيم ولي جيش صداش مي كنم.
' حالا يعني من بگم جيش ديگه بوي شاش نمي گيري؟
. داداش! توي آموزشي يك اصطلاحي داشتيم كه بچه ها به هم مي گفتيم: اصلا باهات حال نمي كنم ديگه. رفاقتت بوي شاش ميده!
' حالا كه چي؟
. گفتم به معلومات عموميت اضافه بشه.
' آهان مرسي. اضافه شد.

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...