ظرف هاي ناهار رو شستم :)
خونه را هم جاروب كردم :p
الان كتاب مطالهه (و نه مطالعه) مي كنم.
مادربزرگ از شنبه بيمارستان بود و ديروز اومد خونه. فشارش در نوسان بود. گوش نميداد كه. نمك مي خورد هي! حرص هم مي خورد. چقدر ترسيده بوده بنده ي خدا. فكر مي كرده مي خوان عملش كنن!
خونه را هم جاروب كردم :p
الان كتاب مطالهه (و نه مطالعه) مي كنم.
مادربزرگ از شنبه بيمارستان بود و ديروز اومد خونه. فشارش در نوسان بود. گوش نميداد كه. نمك مي خورد هي! حرص هم مي خورد. چقدر ترسيده بوده بنده ي خدا. فكر مي كرده مي خوان عملش كنن!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر