امروز روزي، سال 83، جد بزرگ بنده، (جد مادري) حاج سيد محمود طباطبايي مرد. امروز سالش بود. هميشه دعاي ندبه حسينيه همدانيها در اين ايام به نام ايشون برگزار ميشه. ديروز و پريروز هم دنبال امور برگزاريش بوديم كه تا حدودي تونستيم كمك كنيم. پرچم زدن و اين حرف ها. خدا مادر بزرگ رو برامون نگه داره ايشالله!
منم قبلا همش كچل بودم. يك بار كه خدا بيامرز بيمارستان بود، رفتيم عيادتش. بنده خدا با بي حالي خاصي خنديد و گفت تو هنوز كچلي حامد جان. و اين خنده حضار رو در پي داشت. و هر چند وقت يكبار من پشتش رو مي ماليدم. يك عكس داشتم كه پيدا كردم مي گذارمش!
تيكه كلام هاي زيادي داشت؛ يكيش گوز به گيست بود.
شوهر خاله عزيز، يك سرويس غذايي راه انداختند. بعد حسابدار داره اما طرف شيطونه. ما رو امروز بردند ديديم به خاطر يك كابل برق 1500 توماني، كاراي ماليشونو تعطيل كردند و كاغذي كار مي كنند. درست شد و گفتند مياي اينجا وايسي پشت دخل؟ من هم گفتم نمي رسم از پادگان بيام. حالا ببينيم چي ميشه. اما جاي خوش آب و هوايي بود هان! كنار مجتمع تجاري ميلاد نور! گادفادر! گفتم برم اونجا، شايد بخت چند عزيز دل برادر رو (از جمله خودم) باز و بسته كنيم. خدا رو خوش مياد؟؟! حالا شايدم رفتم. شايدم نرفتم! آهان. بعدش شوهر خاله يك پولي داد براي اينكه من دربست بگيرم برم خونه. منم تيكه تيكه با شخصي اومدم منزل. اما ميدان ولي عصر ايسته كردم و اين دو كتاب رو خريدم: عامل علاءالدين و عطر سنبل، عطر كاج. (با پولي كه بهم داده بودند. 100 تومان هم گذاشتم روش البته!)
من يك نفر و دوست دارم بدجور گاز بگيرم! البته قول ميدم خوب جوري گاز بگيرمش.
منم قبلا همش كچل بودم. يك بار كه خدا بيامرز بيمارستان بود، رفتيم عيادتش. بنده خدا با بي حالي خاصي خنديد و گفت تو هنوز كچلي حامد جان. و اين خنده حضار رو در پي داشت. و هر چند وقت يكبار من پشتش رو مي ماليدم. يك عكس داشتم كه پيدا كردم مي گذارمش!
تيكه كلام هاي زيادي داشت؛ يكيش گوز به گيست بود.
شوهر خاله عزيز، يك سرويس غذايي راه انداختند. بعد حسابدار داره اما طرف شيطونه. ما رو امروز بردند ديديم به خاطر يك كابل برق 1500 توماني، كاراي ماليشونو تعطيل كردند و كاغذي كار مي كنند. درست شد و گفتند مياي اينجا وايسي پشت دخل؟ من هم گفتم نمي رسم از پادگان بيام. حالا ببينيم چي ميشه. اما جاي خوش آب و هوايي بود هان! كنار مجتمع تجاري ميلاد نور! گادفادر! گفتم برم اونجا، شايد بخت چند عزيز دل برادر رو (از جمله خودم) باز و بسته كنيم. خدا رو خوش مياد؟؟! حالا شايدم رفتم. شايدم نرفتم! آهان. بعدش شوهر خاله يك پولي داد براي اينكه من دربست بگيرم برم خونه. منم تيكه تيكه با شخصي اومدم منزل. اما ميدان ولي عصر ايسته كردم و اين دو كتاب رو خريدم: عامل علاءالدين و عطر سنبل، عطر كاج. (با پولي كه بهم داده بودند. 100 تومان هم گذاشتم روش البته!)
من يك نفر و دوست دارم بدجور گاز بگيرم! البته قول ميدم خوب جوري گاز بگيرمش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر