۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

پيتزا و بارداري

فردا در مراسم اختتاميه روزه خوري، پيتزايي را مي خورم!
رامين بابايي عزيز! موفق باشي!
و بگويم من الان خودم را باردار مي دانم. باردار شده ام در واقع! بار پروتون. در خدمت باردار بودم اما اكثران الكتروني بودم!

۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

ريكاور

واي كه چقدر از اين كلاس زبانه خوشم مياد.
داره يادم مياد كه قبلا چه چيزايي رو دوست مي داشتم.
ريكاور مي شويـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم.

۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

خدا را شکر

هر روز که از خواب بيدار ميشم، اصلا باورم نميشه که خدمتم تموم شده. با ابوالفضل که صحبت مي کرديم اون روز آخري، گفتيم که اصلا باور نمي کرديم که يک همچين روزي رو ببينيم. که خدمتمون تموم بشه و کارتمون رو بگيريم. از حالا تا باقي عمرم شادي عمومي اعلام مي کنم.
حالا اگر من از اين حالت اومدم بيرون!!!
حاج عمو دکتر چشمشون رو که آب مرواريد داشته، عمل کردند. خدا رو شکر حالشون خوب بود باهاشون حرف زدم! چه دلم مشهد مي خواد برم!!!

۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

فعلا در جاولقا

من فعلا در ايران چامبر آف کامرس، اينداستریز اند ماينز مشغول هستم. اینجایی که گفتم توی ایرانه ها! فکر نکنید رفتم جاولسا!!

۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

فردا مال منه



حکمت و قسمت

حکمتي دارد حتما که قرار نيست من زود کارتم رو بگيرم. امروز هم نشد کارتم رو بگيرم چون نه رييس اداره بود، نه جانشين اداره و نه مسئول پرسنلي. که ترکيب منطقيه OR اين سه نفر منجر مي شد به گرفتن يکي از 6 امضا و پايان کار. که هر سه امروز پادگان نبودند. قسمت است ديگر. نمي شود تقلا کرد. همه بچه ها کارتشان را گرفتند و رفتند، و من بدرقه شان کردم. ماندم خودم تا تک و تنها خودم را مهمان کنم به يک راني يا ساندويچ!

۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

بعد از خدمت

در خدمت، سختي هايي رو تحمل مي کني تا خدمت تموم بشه و اذيت نشي. عايديش چيزي نيست جز يک عدد کارت پايان خدمت بي خاصيت که با دوستان صحبت مي کرديم چند تا خاصيت بيشتر نداره:
  • خريد و فروش (که بدون اون هم ميشه توي اين مملکت همه چيز رو هم خريد و هم فروخت.)
  • ازدواج (اونهم بدون کارت پايان خدمت ميشه انجام بشه. يکي رو توي آموزشي ديدم که 3 تا بچه هم داشت. براي شخص شخيص بنده هم که فعلا دغدغه نيست. انگيزش هم وجود ندارد.)
  • مسافرت به خارج از کشور (که انگيزش هست. فت و فراوون!)
  • ديگه با کارت خدمت، در بانک پول هم نميشه نقد کرد.
و اما آنچه توي زندگيت برجسته خواهد بود، هيچوقت دوران خدمت نيست. کاراييه که بعدش انجام ميدي. سختي هاي که بايد تحمل کني. راه هايي که بايد بري. به قول حاج علي پسر عموي عزيز و دوست داشتنيم، کنتور زندگي آدم بعد از ازدواج مي خوره. مي گفت هيچوقت بعد از ازدواج نميگي من مجردي کجا رفتم و چي کار کردم. هر چه هست بعد از اون برات شيرينه و ذکر کردني، هر چقدر هم سخت باشه. اين باباي ما هم از 7 روز هفته 8 روزش سئوال مي کنه که چه کسي رو مي خواي!؟ من هم که حالا حالا ها خودم رو دوست دارم. اصلا قصد خودکشي ندارم. موردش باشه خودکشي هم مي کنم. اما فعلا کسي زنش رو به من نميده. [فکر کنم يکي از بچه ها تعريف مي کرد. يادم نيست دقيق. که يکيار خانوم فضولي از فاميلشون برگشته جلوي جمع گفته: فلاني! تو سنت داره ميره بالا. چرا ازدواج نمي کني؟ من يک زن خوب سراغ دارم. اين آقا پسر (که من جوابش رو خيلي مي پسندم) برگشته گفته که: ع ع ع!! چه خوب! چرا زودتر نگفتيد به من؟! حالا اين خانومه شبي چند ميگيره که ميگيد خوبه؟ گرون که نيست!؟؟!؟ - از خدا پنهون نيست. از شما چه پنهون دارم اين صحبت رو مقايسه مي کنم با ماهي يک عدد سکه بهار آزادي که مهدي ميده به زنش (که هنوز دختره) و فکر مي کنم جدا نرخ اين کار و ازدواج و اين صحبت ها همين عدده؟؟؟ يعني واقعا مقايسم درست نيست؟؟؟ من که عمرا بيشتر از 14 تا مهر کسي بکنم. نه که حالا دخترا همه صف کشيدند براي منه تحفه!]
حرف سر خدمت بود و اينکه ديگه تموم شد.
ديگه برچسبي به اين عنوان هرگز نخواهم زد. يک بار هم گفتم اين خدمت از زمين تا زيرزمين با اون خدمتي که دولت ميگه فرق فوکوله. من اصلا به اون خدمت عقيده اي ندارم. عقيده دارم آدم بايد مفيد کار کنه و کار خوب بکنه. حالا اسمش رو هر چي مي خوان بذارن. ضمن اينکه في سبيل الله هم کار نکنه. توي خدمت و قبل از اون حتي. چند نفري گفتند برو فلان جاهاي نظامي حقوق و مزاياي آنچناني ميدهند (آنچناني که نه! فقط چربتر از بعضي جاها در قبال مگس پراندن و روزنامه خواندن و خوردن و خوابيدن) بعدش براي رفتن آنجاها بايد بروي عضو بسيج بشوي و مثلا در دفاتر بسيج تدريس هم بکني. من سر همين يک قلم تدريسش گفتم من ساعتي 6 هزار تومان ميگيرم براي تدريس. گفتند: نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!! بسيجي که پول نميگيره براي کار کردن!!! اونوقت من نمي دونم پول نميگيره، پول اجارش رو به صاحبخونه، خشکه حساب مي کنه؟ يا چي کار مي کنه فرضا؟
ديگه از خدمت حرف نمي زنم. سعي من بر اينه که ماشين خود کنم بيمه. وقتي رسيد خسارت بيمه کند حمايت.
و به اين نتيجه هم رسيدم از خيل اين همه کاراي خوب که مي تونه منجر به رسيدن به موفقيت بشه، تنها چند تايي رو ميشه رفت. و نه همش رو. از اين رو فکر و تصميمي بايد ساخت.

شيرو

عصريه، يک عدد شير گاو رو، با واحد عدد، در سايز نوشابه خانواده را کامل سر کشيدم و الان حال بدي دارم!

سرباز بگايي

به علت بد شانسي و از همه مهم تر، بي شعوري سرباز مربوطه، من امروز کارتم رو نتونستم بگيرم. ولي بقيه بچه ها گرفتند. فقط رسيدم کارهاي اوليه تسويه رو انجام بدم و امضاها موند براي فردا.
چون انگيزش از بين رفت ميگم. مي خواستم براي کارت گرفتنم يک پادکست درست کنم که فعلا اصلا انگيزش نيست. شايد فردا کارت رو گرفتم انگيزش اومد و يک روزي اينکار رو کردم.
قانون طلايي خدمت سربازي: تنها سرباز، براي سرباز بگايي مي شود، و نه کس ديگري!
بگايي: واژه اي است بسيار پيچيده و تخصصي از مصدر فاک. در گويش لرستاني ها به پوريدن و عنوان شنگولي اش، بپوران شنيده شده است.

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

بنازم به اين هوش


فرزندم. دمت گرم!!! آخر شبي قه قهه اي زدم که همه از خواب پريدند!! دست مريزاد!
توي امتحان استخدامي بانک صادرات، چند وقت پيش شرکت کردم. بعد قرار بوده که از جمعه به اينور نتيجش رو اعلام کنند. که هر دفعه رفتم عنوان کرده بود که اعلام نتايج، اما نشون نمي داد چيزي. تا اينکه الان سايت رو مجدد چک کردم و کلي خواب از کلم پريد. پسر عزيزم هکش کرده سايت رو!! دمت گرم! دمت گرم! دمت گرم! دمت گرم! دمت گرم! دمت گرم!

ديدي

صحنه را ديدم. بچه ها ريدند.
توي برنامه بعد از پيروزي غرور آفرين ساعي، اين خياباني هم مهد کودک درست کرده با اون بچه بازياش. دست دست! حالا دستا بالا بالا!! جاي خاله نرگس خالي بود با خاله شادونه جونم، که خيلي دوسش دارم!
مرگ بر کيبورد به دست مزدور. شعار جالبيه اين.
اساسي طرز تفکر من مشکل داره! خيلي هم مشکل داره. منطقم، منطق مزخرف به معناي واقعيه کلمه هستش که البته ميشه توجيه کرد که چرا اينجوريه، اما بايد درست بشه. لازمش هم ديليت کردنه و فراموش کردن يک پروسه و از همه مهم تر، ترسيم آينده و اينکه به چي بايد رسيد. امروز که داشتم منطقي صحبت مي کردم، از منطقم بدم اومد (بهتر بگم عوقم گرفت) و اصلاحش کردم. البته اين سر کلاس زبان اتفاق افتاد. بايد فرهنگ قديم قالب توي مخم رو اصلاح کنم.
بگذريم از اينکه آقاهه امروز از من براي خواهرش خواستگاري کرد و به قول خانومه توي کلاس، چقدر هم با غيرت!!!
تو گوشم دو عدد ليسنينگ (گوش کردني) داشت ور ور مي کرد، وگرنه زودتر متوجه مي شدم و مسيرم رو عوض مي کردم و 50 دقيقه توي ايستگاه منتظر اوتوبوس و تاکسي نمي شدم.

۱۳۸۷ مرداد ۳۱, پنجشنبه

برخ

از خيابون طالقاني راه مي يوفتي. چهار راه اول برق نداره، شير تو شير ملت توي دل همند. چهار راه دوم، برق داره، همه منظم ميرند و ميان. ميرسي چهار راه بعدي دوباره برق نداره، ميري توي دل ماشينا. چهار راه بعدي برق داره اما چون حالت گرفته شده، بازم رد مي کني ميري.

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

چند روزه درس ميگيرم

الان 13 روزه که اينجا دسترسيش محدود شده. و لکن آن براي من درسهاي مهمي داشته است.
به غير از خودم هيچ کس - NOBODY - نمي تونه اينجا رو ببينه!
و خيل عظيمي از تماس ها ايميل من را پر کرده اند! اما بيشترشان SPAM است و مربوط به افزایش طول مي باشد که فعلا به کار من نمي آيد. D:

۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

لزوما

شايد فکر مي کني که همه چي خوب پيش ميره. اصلا چيزي پيش نميره.
فعلا اونجام. تا ببينم بعدا کجا ميرم.
شنبه برم دنبال کارتم و نمي دونم عر بزنم از شادي يا عر گريه کنم از شادي!؟
اين موسيقي، بسوي آفتاب! داره با من زنا مي کنه بد مصب! عجب موزيکيه!

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

چي مي خواهي!؟ بخواه ديگر

از من چه میخواهی؟
این خسته را بگذار
یکدم بیاساید
یکدم بیندیشد
شاید به خود آید.
از من چه میخواهی؟
یک شب رهایم کن
از خود جدایم کن
در این قمار بخت
با این حریف سخت
بازنده ای باید.
از من چه میخواهی؟
من زاده ی دردم
سوزان ولی سردم
تنهای تنهایم
با آرزوهایم
از من چه میخواهی؟
در چشم تو پیدا
شور است وشیدایی
عشق و امید و مهر
دنیای زیبایی
در چشم من پنهان
درد شکیبایی
دنیای من بی توست
دنیای تنهایی
از من چه میخواهی؟
با من سپردی راه
شبهای تار تار
در کوچه های سرد
راهی که نسپارد
جز یک دل پر درد
آنگه کشیدی پای
ماندی ز همراهی
من را رها کردی
در چاه گمراهی
از من چه میخواهی؟
از چه خیالت را با من روان کردی
این صید زخمی را
بی رحم چون صیاد
آزرده جان کردی؟
از من چه میخواهی؟
وقتی بریدی مهر
گفتی صلاح اینست
هرگز ندانستی
کاین سینه ی غمگین از آه سنگین است!
از من چه میخواهی؟
دیگر دریغی نیست
برگیر این جان را
دانم که می خواهی
ما هر دو مظلومیم
بی جرم محکومیم
ای گوهر یکتا
ای ماه بی همتا
در شام ظلمانی
چون شعله سوزانی
آری فروزانی
آری فروزانی
از نويد هاشمي طبا

۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

توانستن

من معتقدم که هم خواستن توانستن است و هم نخواستن توانستن است. اينکه نخواي کاري رو بکني موفق خواهي شد. و مي تواني اون کار رو نکني.

اين خانومه

اين خانومه، که در افزونه هاي جديد بلاگر پيداش کردم (بماند چطوري؟!؟!!؟ D:) دختر بدي نيست. بستگي داره چي ازش بخواي. اونوقت بد ميشه. شيطونيه ها!! يک کم +18 ازش خواسته داشته باشيد، اونوقت چشماتونو ببنديد و کسي هم دور و برتون نباشه! ها ها!!




توانستن

من معتقدم که هم خواستن توانستن است و هم نخواستن توانستن است. اينکه نخواي کاري رو بکني موفق خواهي شد. و مي تواني اون کار رو نکني.

۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

نه اون هامون


گفته باشم که اين همچين هم بدون شرح نيست. شرح حال بعضي هامون هست. آنچنان بکوب مي خونيم و مدرک درو مي کنيم (بخصوص و علي الخصوص دختران گلم) که اصلا متوجه نمي شونديم که عمر را سپري مي کنيم، و از آنچه بايد از عمر کام بگيريم نمي گيريم. بعد مي رسيم به سن و سال آقاي دکتر مددي، فيلمون ياد هندستون مي کنه. اين نمودار رو بنظرم ميشه براي فهم و شعور هم توجيه کرد. اين قسمت فهم و شعورش شامل همه نوع جنسي ميشه. دختر و پسر. يکي مي گفت سال فلان (مثلا 10 سال پيش) تعداد دکتر و فوق ليسانس ها در ايران، n نفر بوده. اما اکنون اين تعداد به 5 الي 6 ضربدر n رسيده است. چقدر احساس فرهيختگي به من دست ميدهد. شايدم خودم هم ادامه تحصيل دادم يک روزيا!!! اما فعلا که با همين ليسانس هم ميتونم کار کنم و امرار و معاش کنم و تجربه کسب کنم. فکر کنم بعد از اين مدت کار، فوق بيشتر بچسبه. البته بايد يادم بمونه که منم مي تونم با کسب مدرکي يا موفقيتي يا موقعيتي، مغرور بشم و فهم و شعور رو صلوات بفرستم. آره! آدمان خيلي اخلاق ها رو دارند که خوب نيستد. و مشخص هم هستند. چيز بد بده! براي هر کي که مي خواد باشه!
نکته بعد اينکه يک فونت انگليسي رو که دوست دارم دست خطم شبيه اون بشه رو دانلود کردم به اسم JOURNAL. بعد متنهاي دلخواهم رو از تو وب، با اين فونت ميذارم جلوم و شروع مي کنم به نوشتن. شبيه همين عکسه. اميدوارم هند رايتينگم اينجوري خوب بشه که فکر کنم شده و ميشه.

منبع



بدون شرحه! منبع.

۱۳۸۷ مرداد ۲۵, جمعه

بلاگر جان

بلاگر جان داري به خودت ميايا!؟ آفرين. حتما بايد تهديدت کنم؟
هيچي زبان نمي دونم. بعد از عمري بري سر کلاس بشيني مي فهمي هيچي نيستي. زمان. فقط زمان.
و اينکه از روحيات سربازي بايد بيام بيرون. تيکه کلام ها و شوخ طبعي ها و سرسري گرفتن ها و از اين دست. نامنظم بودن ها و ...
براي اين آقاي شيرازي (مسئول و ادمين و مدير بلاگفا) کامنت گذاشتم، سر همين بحث انتقال محتواي بلاگفا به وردپرس و کاري که تيم وردپرس فارسي کرده، اما نظر من رو تاييد نکرده. بهش فحش نداده بودم. بحث اوپن سورس رو کرده بودم. نمي دونم چرا تاييدش نکرده.

۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبه

تازه و فراموشي و خيلي کارها

مثل يک ميوه هميشه تازم!! آهنگ قشنگيه اين خوشمزه تر از کرانچي!!
امروز ثبت شد در کلاس آيلتس اسمم.
چه بايد کرد؟ تلاش! فراموش! خيلي کارها بايد کرد.

۱۳۸۷ مرداد ۲۰, یکشنبه

خيلي قدر مخلصم

بقدري بدم اومد از اين فينگليش نويسي که نگو. به جاي Thanks اومدم و نوشتم Thanx. توي يک متن خير سرم جدي اونم. اصلاح مي کنم نوشتنمو.
بعدش! کارها خوب پيش ميره. خداجون مخلصيم. خداييش انگار قراره يک حالي بهمون بديا. بعد از يک مدت سختي! دمت گرم.
بطور ضربتي فردا ميرم ايران کانادا امتحان سطح ميدم و بعدش 5 شنبه و جمعه ها هم 3 ماهي Ielts مي خونم. خدايا کمک. (اطلاعات کسب شده در مورد موسسه، با سئوال از خانم يلدا خرمي و البته جست و جو)
فعلا گزيده گويي هام تمومه!

۱۳۸۷ مرداد ۱۹, شنبه

اونوقت


مهدي جهت تجديد نظر در راي مهريه، درخواستي داده بود. 20 تا سکه پيش، ماهي يک عدد نيم سکه. حالا رفته تجديد نظر، اومده 20 تا سکه پيش، ماهي يک سکه. من الان اينقدر تشويق شدم به ازدواج که نگو و نپرس! نپرس ديگه! ..... خوب حالا بپرس.

بعد هم اين شرکت ملي گاز آگوهي استخدام ول کرده از خودش. فقط قسمت سهميه رو نگا تورو خدا. حتما و يقينا اين اولويت ها، فقط براي استخدام در شرکت ملي گاز ايران لحاظ نميشه که!! براي همه جاش لحاظ ميشه. پس اي توي همه جاش!! (حالا اينکه چه چيزي توي همه جاش، تجربت و سنت (سن زياد مهم نيست براي من!) شد بالاي 18 سال، اونوقت مي فهمي!!) - (عکس رو داري تو رو خدا؟؟ چراغو نزديک کردم کامل بيفته. چون همه چراغها خاموشن الان از بس ما کم مصرفيم!)

به ما بشارت دادند که در زمستان، آب برق گاز قطع خواهد شد. از هفته دوم گاز برق آب قطع خواهد شد. و در نوبت ديگر، برق آب گاز و ... اگر ديده شود که اين ريتم ها هم مصرف مردم را اصلاح نکند (خداييش خودمون!! پر مصرفیم)، بنزين رو کمپليت آزاد مي کنند و سهميه بنزين بي سهميه بنزين. تازه!!!! اتوبوس هاي شهرداري هم ناقصه. 60 درصد اتوبوسای گاز سوز، به مهر و ماه رمضون نميرسه. اينو خود قاليبافت گفته. اينم از اين. همه اينا هم بخاطر طرح هاي نيمه کاره و اشتباه دولتهاي قبليه. کلن اين پاراگراف، به من مستقيما هيچ ربطي ندارند. حالا چون تويي غير مستقيم هم ربطي نداره به من.

فردا صبح

برگرفته از محمدرضا امير. کسي که طرز فکرش خيلي روي من اثر گذاشت چند سال پيش که باهاش آشنا شدم. بخصوص داستان عصر خردش و پرسش هاي بنياديش.

اگر یک قورباغه تیزهوش وشاد را بردارید وداخل یک ظرف آب جوش بیندازید قورباغه چه کار می کند؟
بیرون می پرد!درواقع قورباغه فورا به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست وباید برود!
حالا اگر همین قورباغه یا یکی از فامیلهایش را بردارید وداخل یک ظرف آب سرد بیندازید وبعد ظرف را روی اجاق بگذارید وبتدریج به آن حرارت بدهید قورباغه چه کار می کند؟
استراحت میکند...چند دقیقه بعد به خودش می گوید:ظاهرا آب گرم شده است وتا چشم به هم بزنید یک قورباغه آب پز آماده است.
نتیجه اخلاقی داستان!
زندگی به تدریج اتفاق می افتد.ماهم می توانیم مثل قورباغه داستانمان ابلهی کنیم و وقت را از دست بدهیم وناگهان ببینیم که کار از کار گذشته است .
همه ما باید نسبت به جریانات زندگی مان آگاه وبیدار باشیم.
سوال؟
اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید وببینید که بیست کیلو چاق شده اید نگران نمی شوید؟
البته که می شوید!سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید :الو ،اورژانس ،کمک،کمک ،من چاق شده ام !
اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه،یک کیلو ماه آینده و...آیا بازهم همین عکس العمل را نشان می دهید؟
نه!با بی خیالی از کنارش می گذرید.
برای کسانی که ورشکسته می شوند ،اضافه وزن می آورند یا طلاق میگیرند یا آخر ترم مشروط می شوند!
این حوادث دفعتا اتفاق نمی افتد یک ذره امروز،یک ذره فردا وسر انجام یک روز هم انفجار و سپس می پرسیم :چرا این اتفاق افتاد؟
زندگی ماهیت انبار شوندگی دارد.هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می شود، مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فرساید.
اصل قورباغه ای به ما هشدار می دهد که مراقب تمایلات خود باشید!
ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم :به کجا دارم می روم؟آیا من سالمتر، مناسبتر، شادتر وثروتمندتر از سال گذشته ام هستم؟
واگر پاسخ منفی است بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.

۱۳۸۷ مرداد ۱۸, جمعه

امنيت و شايد وقتي ديگر

به دلايل امنيتي و يا شايدم دلبخواهي، دسترسي محدود خواهد شد!
شايد وقتي ديگر!

دلها از اميد پره

من با تو خوشم. محسن چاوشي بگم يا علي بلورچي يا بهرام رادان!!
چه خوبه همیشه ما باهم باشیم
من و تو دشمن درد و غم باشیم
چه خوبه دلامون از امید پره
غم داره از من و تو دل میبره
من با تو خوشم تو خوشی با دل من
از دست من و تو غصه ها خسته میشن
من با تو خوشم تو خوشی با دل من
از دست من و تو غصه ها خسته میشن
امروز با عطيه کلي بازي کردم. دختر خوشگل و خوش زبونو پر رو! سيم ثانيه از سر و کولم رفت بالا! عطيه و مامان و باباش اينا از خرم آباد اومدن تا مامان بزرگشونو عمل کنند. ايشالله زودي خوب شه مامان بزرگشون. عطيه! جيگر!

واي؟

يعقوب مير نهاد! اعدام؟ چرا؟ عه!

عکس من هم که رفته بودم جشنواره زنان سرزمين من، پيش عطا فروغي خان لو رفت. ديدي چي شد؟ اي زنان سرزمين من!! دابل پوينت دي!

بعد، من عاشق اين علي بلورچي هستم. ميشناسيدش ديگه؟

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

لاکردار

بسيار از اين حالت بدم مي ياد که بخوام براي کسي ديگه، بکن نکن بگم، اونوقت خودم توي زندگيه خودم بمونم. از افرادي هم که اينجوري هستند، و به من بکن نکن ميگن، بيزارم.
توصيه، اصولا درش بکن نکن وجود ندارد. ميگن خوب اينه! بد اينه! صلاح اينه. امري درش نيست. يا من اصلا بخوام توي فکرم اين باشه، که فلاني اينجوريه اينجوري نيست. يا شايد چرا اينجوريه. چرا اينو گفت. براي همينه که فلانه. بهمانش فلانه. فلانش بهمانه. خودم رو دارم هلاک مي کنم که اينو بگم، کلاه خودم رو بگيرم باد نبره. 2-3 معدود دوستي آدم داشته باشه که باهاشون راحت باشه، به اصطلاح ندار باشه، بنظرم خوبه. زيادم هست.
بکشيم بيرون از زندگيه هم. طرف 3 بار زنگ زده به من که فلان و بهمانت چي شد. چي کار مي کني؟؟ بابا تو زن و بچه داري. بتوچه من چي کار کردم و مي کنم!؟ برو سوي خودت.
ذهنم رو خالي مي کنم من.
و البته اين نوشته، خوراک خوبي براي بعضي جست و جوهاي +18 شد لاکردار!

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

چندي است


+ ياهو مسنجر من مشکل داره يا مال همه اينجوريه؟ چرا لاگين نميکني لامصب؟! از 30 بار ساينين، 1 بار ميره توش. ياد گشت ارشاد يا پيغام فيلترينگ افتادم چرا يهو بي دليل؟
+ اي بابا!!
+ شکمم کمي ميگن رفته تو. چون سعي و تلاشم بر اينه که ظهرا نخوابم ديگه. فعلا دو روزه که 2 تا 4 برق نيست و منم خوابم.
+ رامين بابايي! دوستت داريم ما! اما اين پايان دوره عجب يارو عه ها!!
+ پسري که خدمت نرفته باشه، با اوني که خدمت رفته باشه، از روي رفتارشون ميشه حدس زد. اين رو براي مهدي و ميثم ميگم که نرفتند.
+ بدنبال کار هستم. براي يک شرکت خصوصي معتبر رفتم، مي رفتم تو بخش فروشش. سفر استانی و پورسانت خوب و ... چون براي چند جا اقدام کردم و هنوزم مي کنم، استخاره کردم براي اين مورد بخصوص. چون ته دلم هم دوست داشتم از رشتم جدا شم و برم تو کار آزاد و محيط و تجربه جديد. اما استخاره عجيب زد تو مخم. علنان گفت که بايد بري تو واديه خودت و اين فکرا رو از سرم بيرون کنم. تا چه پيش آيد.
+ يک حالي به سر و صورتم دادم، فردا برم يک (چندتايي) عکس پرسنلي بگيرم که اصلا ندارم.
+ با موبايل دکتر جلالي صحبت کردم پريروز. بنده خدا خواب بود. براي ايشون هم رزومه خودم رو فرستادم. گفتند که رزومه خوبي دارم و چون تابستونه، سرشون براي سمينارها و برنامه هاشون شلوغه. بهر حال خبر از ايشونه.
+ فيلم Transformer رو چند شب پيش ديدم. داره باورم ميشه يک روزي آدم هاي مثلا فضايي بخوان بيان رو زمين و همه جا رو تصرف کنند. شک ندارم که اينکار ميشه. با ديدنش ياد سگ هاي فيلم مزرعه حيوانات هم افتادم. همونايي که در آغاز توله بودند و بعدا شدند سگ هاي خوکها. و با يک سوت ... يعني اين جنگ ستارگان و گودزيلاها و روبوتها حتما بازار آينده خواهند بود. يا در خدمت انسان يا عليه انسان.
+ اين غول هاي نرم افزاري يک کاري کنند. يک سيستم يکپارچه اي داشته باشند، آدم همه کارهاش رو توي اون بکنه. وبگردي. چت. بلاگينگ. شرکت در جامعه هاي مجازي. کار با برنامه هاي آفيسي. نگهداشتن برنامه ها، تماس ها، قرارها و ... در جايي مثل اوتلوک. و از اين دست. اونوقته که اگر اين برنامه هوشمند باشه، ميتونه خروجي بده (مثل فيد) براي بلاگ من (يا هر جاي ديگه) و کار آدم رو راحت کنه. حتي! حتي! حتي! اگر اينقدر هوشمند باشه که محتواي وبگردي ها و ارتباط هاي من در جامعه هاي مجازي رو آناليز کنه؛ براي احساس من هم مي تونه خروجي داشته باشه. همين حالا به ذهنم رسيد اين ايده رو انگليسي آماده کنم و براي فيس بوک بفرستم.
+ خدا رو شکر! بخاطر نعمت هايي که بهم داده و نداده.
+ تست خياطي! هر کي قبول شه ميفرستنش خونه شوععر!

پ.ن. 1 - خود آيکون ري سايکل بين رو براي حذف بايد کجا انداختش؟؟
پ.ن. 2 - مي خوام گوشيم رو بفروشم. چون فارسي نداره و مخابرات رو پولدار مي کنه با اين طرح مزخرفش!!

۱۳۸۷ مرداد ۱۴, دوشنبه

اينچونين

اينچنين شد که يک عدد دي دي دي رايتر اکسترنال (خارج نشين) DELL نما و لکن در اصل AOPEN خريدم به 80 چوق!!
چرا که چندي پيش در صدد نصب VISTA برآمدم، اما با چک کردن (با کمک برنامه WINDOWS VISTA UPGRADE ADVISOR) امکانات نوت بوکم، فهميدم نميشه. از اينرو يک رايتر خريدم تا حجم هاردمو کم کنم. از نظر حجم و ابعاد شبيه اينه. يک کار ديگه هم ميشد کرد که خيلي جوادي بود. اين که يک باکس تبديل بگيرم 25 چوق. بعد يک دي وي دي رايتر دلبخواه هم بگيرم مثلا 30 چوق. بعدش اينا رو به هم وصل کنم و از طريق USB کارم رو بکنم. اما اينجوري هم کابل برق نياز داشتم هم اينکه خيلي گنده و بدقواره مي شد.

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

بگرد

دختره ي احمق بدبخت بيچاره!! دنبال پوله فقط. برو ببينم به کجا ميرسي؟ تو به 20 ميليونت ميرسي يا ما. تلفن داداشم هم به اسم منه! بگرد تا بگرديم.

فيلترينگ هدفمند


يعني فيلترينگ اينجوري هم بد نيستا! آدم چيز جالب مي خونه. به چند تا آدرس 100 فيلتر شده جهت خواندن متون طنز نيازمندم.

شانس

شانس من زيباست. زماني که ماشين را a تومان خريدم، فروختم a-2! حالا، هر که خريده b تومان، قيمت ماشينش شده b+2!

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...