این خسته را بگذار
یکدم بیاساید
یکدم بیندیشد
شاید به خود آید.
از من چه میخواهی؟
یک شب رهایم کن
از خود جدایم کن
در این قمار بخت
با این حریف سخت
بازنده ای باید.
از من چه میخواهی؟
من زاده ی دردم
سوزان ولی سردم
تنهای تنهایم
با آرزوهایم
از من چه میخواهی؟
در چشم تو پیدا
شور است وشیدایی
عشق و امید و مهر
دنیای زیبایی
در چشم من پنهان
درد شکیبایی
دنیای من بی توست
دنیای تنهایی
از من چه میخواهی؟
با من سپردی راه
شبهای تار تار
در کوچه های سرد
راهی که نسپارد
جز یک دل پر درد
آنگه کشیدی پای
ماندی ز همراهی
من را رها کردی
در چاه گمراهی
از من چه میخواهی؟
از چه خیالت را با من روان کردی
این صید زخمی را
بی رحم چون صیاد
آزرده جان کردی؟
از من چه میخواهی؟
وقتی بریدی مهر
گفتی صلاح اینست
هرگز ندانستی
کاین سینه ی غمگین از آه سنگین است!
از من چه میخواهی؟
دیگر دریغی نیست
برگیر این جان را
دانم که می خواهی
ما هر دو مظلومیم
بی جرم محکومیم
ای گوهر یکتا
ای ماه بی همتا
در شام ظلمانی
چون شعله سوزانی
آری فروزانی
آری فروزانی
از نويد هاشمي طبا
یکدم بیاساید
یکدم بیندیشد
شاید به خود آید.
از من چه میخواهی؟
یک شب رهایم کن
از خود جدایم کن
در این قمار بخت
با این حریف سخت
بازنده ای باید.
از من چه میخواهی؟
من زاده ی دردم
سوزان ولی سردم
تنهای تنهایم
با آرزوهایم
از من چه میخواهی؟
در چشم تو پیدا
شور است وشیدایی
عشق و امید و مهر
دنیای زیبایی
در چشم من پنهان
درد شکیبایی
دنیای من بی توست
دنیای تنهایی
از من چه میخواهی؟
با من سپردی راه
شبهای تار تار
در کوچه های سرد
راهی که نسپارد
جز یک دل پر درد
آنگه کشیدی پای
ماندی ز همراهی
من را رها کردی
در چاه گمراهی
از من چه میخواهی؟
از چه خیالت را با من روان کردی
این صید زخمی را
بی رحم چون صیاد
آزرده جان کردی؟
از من چه میخواهی؟
وقتی بریدی مهر
گفتی صلاح اینست
هرگز ندانستی
کاین سینه ی غمگین از آه سنگین است!
از من چه میخواهی؟
دیگر دریغی نیست
برگیر این جان را
دانم که می خواهی
ما هر دو مظلومیم
بی جرم محکومیم
ای گوهر یکتا
ای ماه بی همتا
در شام ظلمانی
چون شعله سوزانی
آری فروزانی
آری فروزانی
از نويد هاشمي طبا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر