۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

لاکردار

بسيار از اين حالت بدم مي ياد که بخوام براي کسي ديگه، بکن نکن بگم، اونوقت خودم توي زندگيه خودم بمونم. از افرادي هم که اينجوري هستند، و به من بکن نکن ميگن، بيزارم.
توصيه، اصولا درش بکن نکن وجود ندارد. ميگن خوب اينه! بد اينه! صلاح اينه. امري درش نيست. يا من اصلا بخوام توي فکرم اين باشه، که فلاني اينجوريه اينجوري نيست. يا شايد چرا اينجوريه. چرا اينو گفت. براي همينه که فلانه. بهمانش فلانه. فلانش بهمانه. خودم رو دارم هلاک مي کنم که اينو بگم، کلاه خودم رو بگيرم باد نبره. 2-3 معدود دوستي آدم داشته باشه که باهاشون راحت باشه، به اصطلاح ندار باشه، بنظرم خوبه. زيادم هست.
بکشيم بيرون از زندگيه هم. طرف 3 بار زنگ زده به من که فلان و بهمانت چي شد. چي کار مي کني؟؟ بابا تو زن و بچه داري. بتوچه من چي کار کردم و مي کنم!؟ برو سوي خودت.
ذهنم رو خالي مي کنم من.
و البته اين نوشته، خوراک خوبي براي بعضي جست و جوهاي +18 شد لاکردار!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...