۱۳۸۶ آذر ۹, جمعه
۱۳۸۶ آذر ۸, پنجشنبه
ريدر جان
۱۳۸۶ آذر ۷, چهارشنبه
بکن بکن يا نکن نکن
بکني ها! بکني ها! بکني ها! چي کار بکنم؟ کار مثبت! باشه!
سخته؟ نع!
دوست داري پولدار شي؟ نع مچکرم الان ميل ندارم!!!
خسته نيستم ديگه
پر انرژيم. حالا اينکه دلم به غار و غور افتاده و ديشب از ساعت 4 صبح تا موقع رفتن، 1000 دفعه از خواب پريدم و موبايل رو نگاه مي کردم، دليلش در اين مقال نمي گنجه. (صداي خميازه! ااااااااااععععععععععععععععععععععععععععععهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه)
۱۳۸۶ آذر ۵, دوشنبه
عزيز چرا
والا! نکنه مي خواي بري خدمت. اصلا شما منو از کجا مي شناسي! !؟!؟!؟!؟!؟!!
اين بخش نظرات مشکلش حاده انگاري! من چک کردم هم توي عه عي (IE) و هم توي فايرفاکس کار مي کرد. علي ايها الحالن يکجورايي اصلاحش کردم. اميد که کار کنه. اميد.
۱۳۸۶ آذر ۴, یکشنبه
دوست دارم
سه شنبه مرخصي مي گيرم. خوب دارم کارايي مي کنم که براي بعدم خوبه! آره قربونش!
دوست دارم حرف بزنم اينجا. به وقتش بايد بزنم و مي زنم. هواي خوبيه پادگان. عينوهو شماله هواش. از اين بابت خدا رو شکر.
proper prior planning prevents poor performance
برنامه ريزي صحيح از قبل، شما را از عملکرد ضعيف باز مي دارد
Top Blogs About Blogging
+
۱۳۸۶ آذر ۳, شنبه
۱۳۸۶ آذر ۲, جمعه
مملکت تخميه ها
اسکيپ
ديشب منزل عمو حسين بوديم. ديدار با پسر عمو و عمه و دختر عمو و عمه و خود عمو و عمه.
امروز هم منزل عمو مجتبي مي ريم جهت ديدار با پسر دايي و خاله بابا اينا.
از اندرونيات خودم دوست دارم حرف بزنم. که اسکيپ مي کنم فعلا. از نوشته هاي ميس شين استفاده مي کنم. به درد بخورن! 9 ماه ديگه مونده از خدمتم. هوا سرد شده و من اين سرما رو دوست دارم. اما بشرط اينکه جايي که هوا گرمه لباس گرمتو نپوشي! سر کار با همون گرمکني هاي پادگان رفته بودم که مثل چي داشتم عرق مي ريختم. اين شعر رو براي عده اي خوندم. نصفش رو حفظ کردم. دوست داشتم حفظ کنم که نشد و سپس بالاجبار از روي نوشته خوندم. براي اجراي بعدي حفظش مي کنم تا اجراي بهتري بشه. احساس راحتي مي کنم. نمي دونم خوبه! نمي دونم بده! خسته هستما! فکر هم دارم ها! اما يکجورايي راحتم. دغدغه هم به اندازه کافي دارم اما راحتم. براي توي اين بلاگ نوشتن، هميشه دوست دارم خودم باشم و از ادا درآوردن و تقليد کردن و خود نبودن و تمارز (درسته؟) و اين دست حالت ها خودداري کنم. بنابراين ميگم راحتم نه اينکه وضعم توپه و خونه و ماشين آنچناني براهه! فکرم راحته. شايد روي مدش نباشم، هميني هم که هست برام زهر باشه که شکر خدا نيست. خواستيد سفار (-> سوار) مترو بشيد، براي اينکه دقيقا دم در واگني که باز ميشه وايسيد، به فلز اونور خط قرمز نگاه کنيد. هر جا برجستگي هاش کمتر معلوم بود بدونيد که اونجا بايد وايسيد. علتش رو هم اگه نخود آي کيويي داشته باشيد مي درکيد. اين عکسي هست که مهدي امروز رفته بوده کوه و گرفته. مي بيني طرف انگار بخاري کرده يک جاي بدنش. خوب بشر نمي گي بقيه لجشون ميگيره. يا خوب خوردي گرمي حاليت نيست يا اصلا حاليت نيست!!! در کل اينجا تهران است و فردا شنبه سوم آذر ماه يک هزار و هشتاد و شش. آري! بشو سوار گاري! برو پيش يوري گاگاري! مسخره شد ديگه. زيادي راحتم. عمدا اينتر نزدم تا حال کنم. چند تا از دوستان و آشنايان خواستند نظر بذارند نتونستند. تقصير من نيستش. مشکل از آي اس پي تونه. من کامنت دونيم کار مي کنه. خاطره دلبرکان غمگین من دانلود کتاب فارسي - و کمي از کتاب - رابطه گروه خونی و شخصیت انسانها ( من هم O !! )
۱۳۸۶ آبان ۳۰, چهارشنبه
من استه
و يادم بمونه که فقط در زمان عصبانيت نيست که آدم نه بايد حرف بزنه و نه بايد تصميم بگيره.
در زمان خستگي هم فعل اين کارا و اون کارا نتيجه نميده. خود دانيد.
کيسته؟
۱۳۸۶ آبان ۲۹, سهشنبه
عصر خرد
اين متن رو خوندم ياد عصر خرد افتادم. شما هم بخونيد. منبع اينجا
این متن را حتما بخوانید !
.:: خواندن کل اين متن بيشتر از 3 دقيقه زمان شما را نخواهد گرفت. پس لطفا بخوانيد ::.
١٨ سال پيش من در شرکت سوئدى ولوو استخدام شدم. کار کردن در اين شرکت تجربه جالبى براى من به وجود آورده است. اينجا هر پروژهاى حداقل ٢ سال طول ميکشد تا نهايى شود، حتى اگر ايده ساده و واضحى باشد. اين قانون اينجاست. جهانى شدن (globalization) باعث شده است که همه ما در جستجوى نتايج فورى و آنى باشيم. و اين مشخصاً با حرکت کند سوئديها در تناقض است. آنها معمولاً تعداد زيادى جلسه برگزار ميکنند، بحث ميکنند، بحث ميکنند، بحث ميکنند و خيلى به آرامى کارى را پيش ميبرند. ولى در انتها، اين شيوه هميشه به نتايج بهترى ميانجامد. به عبارت ديگر:
1- سوئد در حدود 450000 کيلومتر مربع وسعت دارد.
2- سوئد حدود 9 ميليون جمعيت دارد.
٣- استكهلم، پايتخت سوئد كه به پايتخت اسكانديناوي نيز مشهور است حدود 78000 نفر جمعيت دارد.
4- ولوو، اسکانيا، ساب، الکترولوکس و اريکسون برخى از شرکتهاى توليدى سوئد هستند.
اولين روزهايي كه در سوئد بودم، يکى از همکارانم هر روز صبح با ماشينش مرا از هتل برميداشت و به محل کار ميبرد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبحها زود به کارخانه ميرسيديم و همکارم ماشينش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک ميکرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با ماشين شخصى به سر کار ميآمدند.
روز اول، من چيزى نگفتم، همين طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: آيا جاى پارک ثابتى داري؟ چرا ماشينت را اين قدر دور از در ورودى پارک ميکنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
او در جواب گفت: براى اين که ما زود ميرسيم و وقت براى پيادهرفتن داريم. اين جاها را بايد براى کسانى بگذاريم که ديرتر ميرسند و احتياج به جاى پارکى نزديکتر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو اين طور فکر نميکني؟
ميزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنيد.
اين روزها، جنبشى در اروپا راه افتاده به نام غذاى آهسته (Slow Food). اين جنبش ميگويد که مردم بايد به آهستگى بخورند و بياشامند، وقت کافى براى چشيدن غذايشان داشته باشند، و بدون هرگونه عجله و شتابى با افراد خانواده و دوستانشان وقت بگذرانند. غذاى آهسته در نقطه مقابل غذاى سريع (Fast Food) و الزاماتى که در سبک زندگى به همراه دارد قرار ميگيرد. غذاى آهسته پايه جنبش بزرگترى است که توسط مجله بيزنس طرح شده و يک "اروپاى آهسته" ناميده شده است. اين جنبش اساساً حس شتاب و ديوانگي به وجود آمده بر اثر نهضت جهانى شدن را زير سوال ميبرد. نهضتى که کميّت را جايگزين کيفيت در همه شئون زندگى ما کرده است.
مردم فرانسه با وجودى که ٣٥ ساعت در هفته کار ميکنند امّا از آمريکائيها و انگليسيها مولّدترند. آلمانيها ساعت کار هفتگى را به 28/8 ساعت تقليل دادهاند و مشاهده کردهاند که بهرهورى و قدرت توليدشان ٢٠درصد افزايش يافته است. اين گرايش به آهستگى و کندکردن جريان شتاب آلود زندگى، حتى نظر آمريکائيها را هم جلب کرده است.
البته اين گرايش به عدم شتاب، به معنى کمتر کار کردن يا بهرهورى کمتر نيست. بلکه به معنى انجام کارها با کيفيت، بهرهورى و کمال بيشتر، با توجه بيشتر به جزئيات و با استرس کمتر است. به معنى برقرارى مجدّد ارزشهاى خانوادگى و به دست آوردن زمان آزاد و فراغت بيشتر است.
به معنى چسبيدن به حال در مقابل آينده نامعلوم و تعريف نشده است. به معنى بها دادن به يکى از اساسيترين ارزشهاى انسانى يعنى ساده زندگى کردن است. هدف جنبش آهستگى، محيطهاى کارى کم تنشتر، شادتر و مولّدترى است که در آن، انسانها از انجام دادن کارى که چگونگى انجام دادنش را به خوبى بلدند، لذت ميبرند. اکنون زمان آن فرا رسيده است که توقف کنيم و درباره اين که چگونه شرکتها به توليد محصولاتى با کيفيت بهتر، در يک محيط آرامتر و بيشتاب و با بهرهورى بيشتر نياز دارند، فکر کنيم.
بسيارى از ما زندگى خود را به دويدن در پشت سر زمان ميگذرانيم امّا تنها هنگامى به آن ميرسيم که بر اثر سکته قلبى يا در يک تصادف رانندگى به خاطر عجله براى سر وقت رسيدن به سر قرارى، بميريم.
بسيارى از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آينده هستيم که زندگى خود در حال حاضر، يعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش ميکنيم.
همه ما در سراسر جهان، زمان برابرى در اختيار داريم. هيچکس بيشتر يا کمتر ندارد. تفاوت در اين است که هر يک از ما با زمانى که در اختيار داريم چکار ميکنيم. ما نياز داريم که هر لحظه را زندگى کنيم. به گفته جان لنون، خواننده معروف: زندگى آن چيزى است که براى تو اتفاق ميافتد، در حالى که تو سرگرم برنامهريزيهاى ديگرى هستى.
به شما به خاطر اين که تا پايان اين مطلب را خوانديد تبريک ميگوئيم. بسيارى هستند که براى هدر ندادن زمان، از وسط مطلب آن را رها ميکنند تا از قافله جهانى شدن عقب نمانند
اين هم از اينجا
در روزگاری که دوربین های موبایل تشنه کوچکترین غفلتند.
در روزگاری که زنان در عروسی ها و استخر ها و حتی در مهمانی های خانوادگی امنیت ندارند.
در روزگاری که فیلم سکسی هنرپیشه تیره بخت، میلیاردها تومان گردش پول دارد.
در روزگاری که در اتوبوس و تاکسی و دانشگاه Bluetoothها برای گرفتن کلیپ های جنسی
دست و پا میزنند.
در روزگاری که چت روم ها به جز هوس های نوجوانی اندکی درون مایه ندارد و تمام جستجو های
گوگل و یاهو به کلمات جنسی ختم می شود.
۱۳۸۶ آبان ۲۸, دوشنبه
باربا ماما
وقتي اين بازي رو در سرسراي مکين باشي ديدم، به ياد چند چيز افتادم. اول از همه به ياد تيزاروس (thesaurus) افتادم. اما مهمترين چيز، همون کارتون زيبا و دوست داشتنيه باربا هاست که تو بچگي ريدم (-> ديدم). باربا پاپا و باربا ماما و ... باربا لالا و ...
مکين خانومه آق منصور اينا، من رو مشعوف کردند و بخاطر عينک جديد داستين هافمنيم به بازي دعوتم کردند. و من آخر شبا که اومدم روش وقت گذاشتم و شد ايني که الان شده!
شروع بازي از اينجاست
. مکين
حامد
حامدي
حامدين (شما حامدين؟ نه پس انم؟(
جامدين (؟ نه. گازم مثل گوزم(
امدين (آره ديگه اومديم(
مدين (آره الان سرباز کچل خيلي مده. من رو مدم الان. همه تو پادگان سربازن(
مکين
. منصور | حامد | محمد | ممد | مد | من | منو | منور | منصور
. نيوشا | حامد | حامي | حاميم | حامي مش | حامي ميش | حامي ميشيا | نامي ميشيا | نام ميشيا | نا ميشيا | نميشيا | نيوشا
. ابراهيم | حامد | احمد | با حمد | با حميد | با حامي | برا حامي | برامي ها | ابراهيم
. غزمر | حامد | احمد | احمر | از حمر | از مر | غزمر
. ساني | حامد | حامي | ساني
. سحر | حامد | احمد | احد | اسد | سد | حس | سحر
. پوريا | حامد | حام | پام | پايم | و پايم | رو پايم | پايم رو | پايور | پوريا
. عطا | حامد | احمد | احد | دا | ادا | ادعا | دعا | عطا
. امير حسين | حامد | احمد | احد | اسد | اسدي | اسيدي | اسير دي | اسير ندي | ارد حسني | ارم حسني | ارم حسيني | امير حسين
جواد | حامد | حمد | مد | جد | جود | جواد
۱۳۸۶ آبان ۲۷, یکشنبه
ديپلم
هر كجايي كه من مدرك خود را بردم / پاسخ اين بود كه يك پارتي پولدار كجاست؟
روز و شب هر چه دويدم پي همسر گفتند / از براي چو تويي همسر و غمخوار كجاست؟
پدر دختره تا ديد مرا با فرياد / گفت اوٌل تو بگو درهم و دينار كجاست؟
خانه در جردن و شمران چه داري بچه؟ / پست و عنوان و يا حجره و انبار كجاست؟
ست الماس و گلوبند زمرد كه به آن / بكند دختر من فخر در انظار كجاست؟
يك عدد بنز مدل 98 دو در / تا كند فيس در آن در بر اغيار كجاست؟
اعتياد ار كه نداري و سلامت هستي / برگي پاكي ژن از دكتر و بهيار كجاست؟
هر چه فرياد زدم حرف مرا كس نشنيد / كه به دادم برسد؟ گوش بدهكار كجاست؟
نيست چون بهر جوان عيب اكنون حمٌالم / توي ميدان بكنم باربري، بار كجاست؟
مدرك ديپلم خود را بفروشم به دو پول / ايهالناس بگوييد خريدار كجاست؟
از اينجا
فلک با رنگ بدبختی نوشته نام سربازی
بود یک تکه نان خشک به هر شب شام سربازی
***
بکوب ای نازنین پایت که باید طی کنی این راه
بدان هر شیر غرنده فتد در دام سربازی
***
اگر چشمت پر از خون شد نخواب ای شیر غرنده
بباران اشک چشم خویش ، جوان در جام سربازی
***
تو بر برجک نگهبان شو مشو غافل ز هوشیاری
که برجک باشد ای آگه به سان بام سربازی
***
َروی پا مرغی و چپ راست ، گهی هم گام آهسته
بپر مانند زاغان تا شوی تو رام سربازی
عنقريب بازي مکين خانومي را مي گذارم
۱۳۸۶ آبان ۲۵, جمعه
دست کم
اين خانم Yasmeen Ghauri مي باشد. اين وبلاگ شخصيش. سوپرمدل مسلمونه! همه چيز شدنيه. يک شخص دوم مملکتي مي گفت ولي من جدي نمي گرفتم. اين هم ساير عکس هاش در وبلاگي ديگر.
۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه
۱۳۸۶ آبان ۲۳, چهارشنبه
۱۳۸۶ آبان ۲۲, سهشنبه
بي پدر
- نمي دونم چرا مي خوام ماشين پرادو رو صدا کنم دهنم مي چرخه ميگم: بي پدر! :))
- اينم دکتر گوشزدي
اين عکس آشنا رو مي بينيد. بي پدر رو سرچ کردم برام آورده گوگولي جان! :)
بدون شرح
فکرش را بکون که گفتند اورکت رو از 15 آذر به بعد بايد بپوشي!! يعني اونا ساعت 5 صبح، سردشون نميشه تا اون موقع؟ سربازي يعني اين! مي سازنت يا مي سوزوننت نمي دونم!
۱۳۸۶ آبان ۲۱, دوشنبه
ممنون
ممنون از مکين و آقاي سانسوري. بابت متن شعر شجريان و اطلاعات تکميلي!
خوب من از همه جا بي خبر، ميبينم خانوماي اتاق، براي من و دوستان 3 تا شکلات کاکائويي گذاشتند. علت رو جويا ميشم ميگن روز دختره. روز دختره؟!؟ چرا؟ چي؟! کي؟! کججا؟! خوب بابا من هنوزم علت نامگذاري اين روز رو نفهميدم؟ من دختر ندارم که بهش تبريک بگم. داشتم هم بهش چي مي گفتم؟ روزت مبارک! مسخرست بنظرم. حالا دختر نه! بگو روز پسر! مضحکه! آره اگه روز پسر رو هم بخوان يک روز اعلام کنند ديگه مسخرست! مضحک تر و خنده دار تر! فکر کردن اينجوري آمار ازدواج ميره بالا!؟ نخير. بهونه ميدن دست ملت تا بابي براي گفت و گو و دوست شدن پيدا کنند که البته اين مفيد فايده هستش :)
عينک قبلي شبيه وودي آلنم کرده بود، عينک جديد هم شدم داستين هافمن! خوبه ها! بچه هاي پادگان خيلي خوش ذوقن. حالا اين دو تا واقعان بهم شبيه هستند! سنخيتي با هم دارند!؟ بچه ها ميگن شبيه چهرش تو فيلم پاپيون شدي! (چشمم ايقند ضعيف نيستا!!!)
۱۳۸۶ آبان ۱۹, شنبه
آشغال
برم آشغال ها رو بذارم دم در بيام بخوابم
امروز مرخصي بودم براي کاري - فردا باز پادگان
۱۳۸۶ آبان ۱۸, جمعه
عشق پيري
يک گوله دختر دم شهروند توي پونک نشسته اند و طرح مي زنند. توي آفتاب کمي پاييزي. قبلا توي پارک جمشيديه ديده بودم که توي آلاچيقا از اين کارا مي کنند. خوب هر کاري سختي خودش رو داره ديگه.
اينم آهنگ عشق پيري از شجريان. متنش رو يک کم جست و جو کردم يافت همي نکردم. لذتشو ببريد. (امروز با عمو و پسر عمو و بابا کوه بوديم. نشونيه آهنگ رو اميرحسين داد. مي گفت گوشش بده خيلي مشنگه!!)
پ ن:
یره گه کار مو و تو دره بالا می گیره ذره ذره دره عشقت تو دلم جا می گیره
روز اول به خودم گفتم ایم مثل بقی حالا کم کم می بینم کار دره بالا می گیره
چن شبه واز مث بیس سال پیش از ای مرغ دلم تو زمستون بهنه سبزه و صحرا می گیره
چن شبه واز می دوزم چشهامه تا صبحه به چخت یا بیک سم بی خودی مات ممنه را می گیره
تا سحر جل مزنم خواب به سراغم نمیه هی دل مثل بچه بهنه ی بجا می گیره
موگومش هر چی که مرگت چیه ؟ کوفتی نمگه عوضش نق مزنه ذکر خدایا می گیره
پیری و معرکه گیری که مگن کار مویه دفتر عمر دره صفحه پینجاه می گیره
او که عاشق شده پنهون مکنه مثل اویه که سوار شتر و پوشتشه دولا می گیره
کتا کردم دامنار تا بیخ رون مشتی عماد دیگه مجنون توی خواب دامن لیلا می گیره
متن از طرف مکين و منصور - با تشکر
۱۳۸۶ آبان ۱۷, پنجشنبه
سه کم
يکي از چيزايي که جمعه (داشتم مي رفتم دفتر عمو مجتبي) ديدم اينه. دايي غزل توي سريال راه بي پايان. شخصيت مثل فيلمش بود. جدي و مصمم. کم حرف. راننده تاکسي اونقد ذوق زده شده بود که نگو. برگشته ميگه آقا من هر روز زودتر مي رفتم خونه تا سريال رو ببينم. منم خيلي بي تفاوت گفتم: ولي دوست من هر روز که پخش نمي کرد، فقط چهارشنبه شبا پخشش مي کرد. اونم باز به اراجيفش ادامه مي داد. و من ام پي تري را در گوشم چپاندم تا به موسيقي بپردازم.
اين کارايي که مشغولشم بيشتر ذهني هستند. خيلي دارم توي تنظيم وقتم توي اين بحبهه (غلطه ها! درستش رو نمي دونم) سربازي و اعصاب معصاب نداشتن و اين صحبت ها، مثبت مي شم. خوش بينم. گفته بودم قبلا. بجاي خوش خيالي دارم خوش بيني رو رد مي کنم تا بعدش ايشاالله بزنم توي گوش واقع بيني! اينا همش حرفه. در عمل، بايد کمي سختي بکشي. شايد بيشتر از يک کم. مثلا سه کم. :)
و اينکه اداره (محل کار پادگان) هم اتفاقاتي ميوفته که سعي مي کنم برام بي اهميت باشند. حداقل اينجوري وانمود مي کنم. خودم رو مي زنم به اون راه. هي! از زير کار در نميرما!!! کلي گفتم.
۱۳۸۶ آبان ۱۶, چهارشنبه
نع!
فعلا خوندن بلاگ اين پيرزن رو براي پايان کار امروزم انتخاب مي کنم.
کلي هم خوندن ريدر داشتم که کسي نفهميد و همه رو جملگي READ ALL کردم. از نويسنده هاشون عذر نمي خوام چون به اونا ربطي نداره. من نرسيدم بخونمشون. اميد سر وقت از نوشته هاشون بهره جويم.
۱۳۸۶ آبان ۱۵, سهشنبه
ابتکار
يك دختر و پسر خوب براي يافتن همسر به كجا مي توانند مراجعه كنند؟ آنها نياز به جايي براي ايجاد ارتباط همراه با احترام به سنت دارند.
يكي از روحانيون خوش ذوق كشورمان ، فناوری جديد را براي رونق سنت ازدواج و آشنايی شرعی كسانی كه قصد ازدواج دارند ، بكار گرفته است .
به گزارش « فردا »، حجت الاسلام ساوالان پور اردبیلی براي اين منظور وب سايتی به دو زبان فارسي و انگليسي طراحي كرده و به گفته خودش با اين روش از اينترنت به عنوان ابزاري براي كمك به كساني استفاده مي كند كه قصد ازدواج دارند.
وي انگيزه خود را از راه اندازي اين وب سايت چنين بيان مي كند : در گذشته زن در خيابان نبود و اكنون زني را كه در خيابان مي رود ، نمي توان با يك زن خياباني از هم تشخيص داد بنابراين يك دختر و پسر خوب براي يافتن همسر به كجا مي توانند مراجعه كنند؟ آنها نياز به جايي براي ايجاد ارتباط همراه با احترام به سنت دارند.
ساوالان پور در باره نحوه استفاده از اين وب سایت مي گويد : علاقه مندان از طريق اينترنت برگه پرسشنامه اي را پر مي كنند كه در آن بايد به سوالاتي در مورد خود پاسخ بدهند . همچنين يك قطعه عكس پرسنلي و يك عكس تمام قد ، همراه با 30 هزار تومان فيش ثبت ارسال كنند.
---------------------------------------------------
متن خبر
۱۳۸۶ آبان ۱۴, دوشنبه
مفيد مختصر
دير عمل کردن ....
دير فکر کردن ....
دير رقص کردن ....
دير نقد کردن ....
دير صدا کردن ....
دير خيلي کاراي خوب رو کردن ....
کاراي خوب خوب :)
۱۳۸۶ آبان ۱۳, یکشنبه
خيلي خبرا
مي کنم
يک عه بزرگ
يه روز تلافي مي کنم .... (حميد عسگري)
امروز نشسته بودم توي اتاقم. در فکر بودم بد! اون پسره که اومده اونجا کار کنه (قبلا سرباز بوده و چون کار پيدا نکرده بعد از 6 ماه اومده اينجا و کارايي رو که من تا حالا انجام مي دادم رو انجام ميده + يکسري کار ديگه) يهو يک سئوال کردم که خودم اصلا بهش فکر نمي کردم. کاملا يهويي بود. خيلي با صداي آروم ازش پرسيدم ممد! بيرون چه خبره؟ گفت: خودت بيروني که! مي دوني چي خبره! گفتم: نه! من صبحا بيرون نيستم. نمي دونم صبحا، تو روز، بيرون چه خبره. گفت: هيچي! ترافيک. دعوا. دنبال کار و پول رفتن. نمي دونم بيرون چه خبره. صبحا قبل از همه بلند ميشي ميري بيرون. بيرون چه خبره؟ کي مي دونه؟
اصلا اين تو چه خبره؟
خيلي خبراست اين تو. کدوم تو بماند!
۱۳۸۶ آبان ۱۲, شنبه
خواهد ماند
در تاريخ خواهد ماند هر آنچه که حقيقت داشته باشد! ولو تلخ و سخت!
۱۳۸۶ آبان ۱۱, جمعه
ميليوني
که خسته ام
که پر اميدم
که پر انرژيم
که پر انگيزه ام
مثل شناي کراول ميمونه.
ميري زير آب، يک دست و پايي ميزني! مياي بيرون نفیس ميگيري. دوباره حرکت مي کني تا به جلو بري. زندگي همينه. بعضي وقتا که مي بيني از بقيه عقبي؛ بايد بيشتر زير آب بموني و محکم تر و اصولي تر حرکات دست و پات رو انجا بدي! انجام بدي! انجام بدي! انجام بدي! انجام بدي!
البته اگر هدف داشته باشي. اصالت و ماهيت زندگي بنظر من رقابت نيست. رقابت براي چي؟ سر چي؟ نه نه!! رقابت نيست. من مي خوام از داشته هام استفاده کنم. مي خوام از به دست آورده هام استفاده کنم. شايد کسي بهم مدرک نده. نده! من مدرک نمي خوام. مي خوام! من مي خوام. من مي خوام که بتونم.
يک استادي داشتيم که يک مثال زيبا رو سر کلاس برامون بيان کرد. گفت بچه ها خودتون رو دست کم نگيريد. شما يک آدم ميليوني هستيد. يک آدم ميليوني!!!! 2 تا پا داريد! يک کيشو قيمت مي ذاريم 5 ميليون. جفتش ميشه 10 ميليون!؟ دو دست داريد. اونم جفتش 10 ميليون؟! شکم و متعلقاتش (دو کليه و اينا) رو بگيم 10 ميليون!؟ سر و با چشم و گوش و عقل و متعلقاتش رو بگيم 10 ميليون؟؟؟؟ شد چند؟ 40 ميليون. اگر همه اينا رو به کمترين قيمت بفروشيد ميشه اينقد! البته منحاي مماخ که بايد 2-3 ميليوني خرجش کنيد! بعد گفت: بچه ها طوري رفتار کنيد، طوري زندگي کنيد که انگار هميشه يک چک 40 ميليوني توي جيبتون آماده داريد!!
آدمیزاد
آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...
-
آمده است که موسیقی ذهن و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...
-
سه سال پیش در آستانه ۴۰ سالگی تصمیم گرفتم به خودم یک هدیه ویژه بدم. گزینه های مختلف رو بررسی کردم و در نهایت در ورکشاپ ۴ روزه تونی روبینز ب...
-
خوب سلام. من زنده ام هنوز. شما زنده اید؟ عجب چیزیه ها؟؟؟ مگه نعععع؟؟؟ الهی دردو بلای دينا بخوره تو سره عموی لجنش! با اون شاهين هم خيلي حا...