۱۳۸۶ فروردین ۱۰, جمعه

برنامه


سلام.
عجب سرد شده ها هوا! من که صبح ها ميرم، از 7 تا 8 بايد بيرون تو سرما وايسم تا بيان در واحدمون رو باز کنن و بعد برم تو. 5 شنبه يه يک ساعتي رفتم واحد ميلاد خوابيدم. مسئولش نبود و در رو قفل کرديم و خواب! فردا رو نمي دونم چي کار کنم. چون ميلاد مرخصيه. من هم مرخصي مي گيرم. اواخر فرودين و يا اوايل ارديبهشت بايد يه يک هفته اي مرخصي بگيرم. وام مسکنم توي ارديبهشت آماده ميشه و بايد بدنبال خونه برم. پرديس! مهرشهر کرج! خلاصه هر جا شد.

اتفاقاتي در اين هفته افتاد که پاک مخم رو تعطيل کرد و هيچ رمقي براي درس خوندن و اين حرفها برام نذاشت. مي خواستم يه قالب براي وبلاگم طراحي کنم تا هم قيافش عوض بشه و هم دستم به کار وارد بشه که به خاطر اون اتفاقات نشد. پول موبايل و تلفن بالا هم زياد اومده. خيــــــــــــــــلي! اس ام اس موبايل رو کم مي کنم. به سرم زده ايران سل بگيرم. خدا رو چه ديدي؟ شايدم گرفتم.

ولي! اصلا نميشه آدم برنامه ريزي کنه ها! شدنش ميشه، نميشه بهش عمل کرد. در حين عملت يکي بياد بره رو اعصابت به برنامت نمي رسي! دوست دارم روش براي خودم داشته باشم. بهش بيشتر فکر مي کنم. اينجوري نميشه که آخه! شايد خودم رو مقيد کنم تا به برنامم نرسيدم چيزي اينجا ننويسم. بلکه اينطوري خودمو بجنبونم. نع؟

فوتبال مزخرفي هم بود. اينم بگم.
ولي عجب باروني مياد. عصر جمعه و بارون و حال گرفته و بيابان در پيش ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...