سلام
ديروز يک حرکت قشنگي کرديم که نگو. با بچه هاي پادگان مرخصي ساعتي گرفتيم و رفتيم يک صبحونه مشتي زديم. يک فصل املت حسابي با نوشابه و چاي و سيگار چيز بدي است. از اون وقتايي بود که همه چون مي ديدن سربازيم کلي بهمون حال دادند. يک نيم ساعتي هم تو يک پارکي نشستيم و حالي برديم.
ديشب هم رفتيم با مهدي و ميثم فيلم نقاب! سن هاي فيلم برداريش قشنگ بود چون دبي قشنگ بود.
۱۳۸۶ خرداد ۱۸, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
آدمیزاد
آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...
-
آمده است که موسیقی ذهن و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...
-
سه سال پیش در آستانه ۴۰ سالگی تصمیم گرفتم به خودم یک هدیه ویژه بدم. گزینه های مختلف رو بررسی کردم و در نهایت در ورکشاپ ۴ روزه تونی روبینز ب...
-
خوب سلام. من زنده ام هنوز. شما زنده اید؟ عجب چیزیه ها؟؟؟ مگه نعععع؟؟؟ الهی دردو بلای دينا بخوره تو سره عموی لجنش! با اون شاهين هم خيلي حا...
خراب احساساتتم !!..
پاسخحذفقربون آقا!
پاسخحذفحتمان بهت سر مي زنم ;)