۱۳۸۶ خرداد ۱۸, جمعه

املت

سلام
ديروز يک حرکت قشنگي کرديم که نگو. با بچه هاي پادگان مرخصي ساعتي گرفتيم و رفتيم يک صبحونه مشتي زديم. يک فصل املت حسابي با نوشابه و چاي و سيگار چيز بدي است. از اون وقتايي بود که همه چون مي ديدن سربازيم کلي بهمون حال دادند. يک نيم ساعتي هم تو يک پارکي نشستيم و حالي برديم.
ديشب هم رفتيم با مهدي و ميثم فيلم نقاب! سن هاي فيلم برداريش قشنگ بود چون دبي قشنگ بود.

۲ نظر:

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...