۱۳۸۵ آذر ۲۸, سه‌شنبه

هرچه کنی به خود کنی

هرچه کنی به خود کنی
گويند که در روزگاران قديم، درويشی بود که نزديک دهی زندگی می کرد. هر از گاهی به شهر می آمد و مردمان شهر،‌ به او نانی، غذايی می دادند و او از اين طريق گذر زندگی می کرد. اما در پاسخ به محبتهای مردم هميشه و هميشه فقط يک بيت رو بيان می کرد و می گفت:
هر چه کنی،‌ به خود کنی - گر همه نيک و بد کنی
در آن ده مردی بود،‌ حسود و خسيس،‌ چندی بود که می شنيد که همه در ده از اين بيت معروف درويش سخن می گويند. روزی با جمعی از دوستانش بر سر اين بيت،‌ بحث به بالا گرفت. مرد به دوستانش گفت: من به همه شما ثابت خواهم کرد که اين حرف درويش درست نيست. رفت خانه و به زنش گفت که نان خوشمزه ای بپزد و خودش در خمير آن نان، زهر کشنده ای ريخت. وقتی درويش به ده آمد، مرد آن نان را به درويش داد و درويش مثل هميشه از باب تشکر،‌ بيت معروف خود را گفت و رفت. مرد زير لب خنده زهرآلودی کرد و گفت: خواهيم ديد!
درويش از ده خارج شد و کنار نهری برای استراحت و صرف ناهار خود که همان نان بود، نشست. چند قدم آن طرفتر جوانی ناتوان و لاجون روی زمين افتاده بود. درويش به سمت او رفت و آبی به صورت جوان زد و پرسيد که آنجا چه می کند؟ جوان گفت: چند روز پيش راهزنان به من حمله کردند و هر چه داشتم، بردند و حتی لقمه نانی برايم نگذاشتند و اين چند روزه من گرسنه هستم. درويش با مهربان و عطوفت نانش را به سمت او دراز کرد و گفت: من زياد گرسنه نيستم. اين مال تو. جوان با ولع،‌ شروع به خوردن نان کرد. هنوز چندی نگذشته بود که دست بر شکم نهاد و فريادش به آسمان رفت و گفت: ای درويش اين چه بود که به من دادی. درويش گفت: نمی دانم اين نان را کسی به من داده. طولی نکشيد که جوان شروع به لرزيدن کرد و زندگی را بدرود گفت.
درويش با ناراحتی جوان را به دوش گرفت و به ده برگشت و سراغ آن مرد رفت و گفت: اين نان چه بود که تو به من دادی و من به اين جوان دادم و خورد و اين چنين شد. مرد نگاهی به جوان کرد و آه از نهادش بر آمد. مرد پسری داشت که چندی پيش برای تجارت به شهر رفته بود و اين جوان همان پسر بود! با آه و ناله جريان را برای درويش تعريف کرد و درويش در پاسخ گفت:
هر چه کنی،‌ به خود کنی - گر همه نيک و بد کنی

و من باز مي خوانم از خوش آمدني هام:

من امروز بافتني ياد گرفتم. از چند روز پيش شروع کرده بودم. دست مامان درد نکنه. يک کلاه برام بافته که ببرم. امروز نيم ساعتي شد که کلنجار رفتم با ميل بافتني ها. جالبه! با مامان اينکار رو مي کردم. نا خودآگاه ديدم داريم حرفاي خانوما رو هم با هم مي زنيم!!! اينکه مي گفتيم فلاني چه مي کنه؛ اون چه مي کنه و اين حرف ها. خيلي هم مي خنديديم. ولي خيلي مزه ميده بافتني. روش کارش هم جالبه. اوني که بيشتر دوست دارم بافر کردن کاموا روي انگشت نشانه و بعدش يکي رو و يکي زير کشيدن اونه. خيلي خوبه!

خبر رسيده که رييس جمهور مي خواد بره کرمانشاه! آره! گفتم زودتر بفرستمش بره ببينه اوضاع برايمان روح به راه است يا نه (رو به راه خودمون!) حالا خوبه شنبه برم ميدون سپاه بفهمم که کرمانشاه نمي افتم. خوبه؟

امشب چند چيز بسيار مهم از برنامه نود فهميدم. اينکه تيم فوتبال اميد براي المپيک فقط و فقط به دنبال کسب مدال بوده و نه نگرش به آينده (المپيک 2008) و اينکه استقلال بد بازي کرده ديروز و دايي فاصله خودش رو در صدر گلزنان با فريدون فضلي کم کرده و اينکه چقدر ملت بيکارند و از امثال فردوسي پور ها حال شما خوبه؟

سيستم من ويروس کوچکي داره. بهتره بگم داشت. به سبب استفاده از COOL DISKAM اين ويروس چند وقتي هست اذيتم مي کنه. بهتره بگم مي کرد. سيستم داداش رضا هم از اين ويروس داره. البته سيستم داداش رضا ويروس ديگري هم داره. امروز زنگ زد تا نام ويروس کش معتبر و گردن کلفتي رو بپرسه. گفتم بهش خبر مي دم. پيداش کردم بالاخره. ويروس کش معرکه اي به نام NOD32 که وقتي مشکلتون رو حل کرد حال مي کنيد. اصلا هم سيستمتون رو کند نمي کنه و بار کمي از حافظه مي گيره و براي اونجاي سيستموتون خوبه (... اونجاش ديگه!)

امروز سه شنبه هست. اين امروز امروزاي بالا يعني دوشنبه!

امشب خاله منصور هم يک کوچولو اومدند و رفتند. من و مامان براي ظهر منتظرشون بوديم.

صحبت هاي فلسفيمو نگه داشتم توي آموزشي بنويسم. امشب با زنداداش تلفني صحبت مي کردم، مي گفتند که شنيدند، يک 206 در نوژان (ظاهران طرفاي همدان هست و نزديک کرمانشاه). زير برف گير کرده و سرنشينانش همگي يخ زدند. خدا بيامرزه رفتگان شما رو !!!!

اصلا آموزشي چيزي نيست که! دوست دارم يک سري عادات رو که دوست ندارم همونجا بذارم و برگردم. مثل دير خوابيدن. دير پا شدن. و ...

احتمالا توي سرما بيرون نبرن ما رو! يعني ميگي مي برن؟؟ نـــــــــــع! نمي برن. بردن هم بردن. نمي کشند که آدم رو! مي کشند؟ کشتن هم کشتن. نمي خورند که آدم رو. مي خورند؟ خوردن هم که خوردن. به لاشخور ها که نمي دهند ما رو. مي دهند؟ دادن هم که دادند. فقط اذيتمون نکنن هر کاري خواستند بکنند!! (به لهجه باباي نازي در باغ مظفر: قلــــــــــــــــــت مي کِنــــــــــــــــــــــــــــن! .... )

سلام! سلام! سلام! سلام! ســــــــــلام! سلـــــــام! عليک سلام!السلام عليکم و رحمت الله و برکاته. انه الله و ملائکته يسلون علي النبي. يا ايها الذين آمنو سلوا عليه و سلموا تسليــــــــــــــــــــــما!

يعني مي برن ما رو بيرون؟ يعني ميگي مي برن؟؟ نـــــــــــع! نمي برن. بردن هم بردن. نمي کشند که آدم رو! مي کشند؟ کشتن ...

۲ نظر:

  1. baraye man ye shal gardan bebaf:D:D:D:D:D:D:D:D:D :)) =))

    پاسخحذف
  2. :-P sheltam mibafam 8-}
    non ham migiram
    jaro ham mikonam

    faghat bezar dastam rah byofte .... ishala ta 2 sal dige khube??? ;)

    پاسخحذف

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...