این 4 ماه گذشته فصل جدیدی بوده است برای ما و البته مردم سرزمین ایران. نه تابستان بوده و نه پاییز و نه زمستان. و هم البته همه اینها بوده است. خیلی دردناک برای خیلی از خانواده هایی که عزیزانشان را بیگناه و بی دلیل از دست داده اند. صرفا برای اینکه در کوچه و خیابانی بوده اند و حتی بوقی زده اند. برای خانواده هایی که عزیزانشان بی دلیل و بی جهت مسدوم شده اند. پیر و جوام یا ساچمه خوردند یا باطوم. برای خانواده هایی که عزیزانشان در زندان هستند و بیم و هراس از اینکه آیا عزیز آنها هم به جرم محاربه دچار می شود یا نه.
هر چه نیاز مردم سرزمین ایران بر پیشرفت مثبت در اقتصاد و سیاست و فرهنگ هست، سردمداران اصرار بر راهی است که هیچ عایدی جز وضعیت نامناسب موجود نداشته است. باری، خسروان حتی صلاح سرزمین خود را نیز علی الظاهر نمی دانند.
من آدم تحلیل گری نیستم. برداشتی نه چندان نزدیک به واقعیت از حال و روز مردم ایران دارم. هر چند آنجا زیسته ام، بزرگ شده ام، کار کرده ام و در یک انتخاباتی هم باطوم خورده ام، اما همه اینها نمی تواند من را جای فردی بگذارد که در ایران زندگی می کند. آین را گفتم که بگویم جامعه ایران بدون اینکه بدانند - و شاید بخواهند - به همه بخصوص خارج نشینان می پرند و از آنها می خواهند سخنی از ایران و وضعیتش نکنند. چیزی نگویی همان آدم ها دو صباح دیگر می گویند چقدر بی رگ و وطن فروشی که اصلا و ابدا وضعیت ایران برایت مهم نیست. کانه مثال ملانصرالدین و خرش!
از حداد عادل مقدار متعددی فحش با مضمون عدم علاقه در ذهن دارم. برای یکی از شلوغی هایی که بخاطر آزادی سازی بنزین و ارایه یارانه قبل از مهاجرت من در تلویزیون گه-ر فشانی می کرد که جراحی هم درد دارد و هم خون دارد اما بعد از جراحی مریض خوب میشود. این را گفتم که آرزو کنم بعد از جراحی دردناکی که حال ملتی را خراب کرده، ایران خوب شود و روزهای خوبی داشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر