۱۳۹۲ مهر ۲۳, سه‌شنبه

لینوکس

  1. از خدا پنهون نیست از شما پنهون نباشه یه وقت، الان خیلی مدتیه که توی لینوکسم و وقتی مجبور میشم برم توی ویندوز، کلی دلم برای لینوکس تنگ میشه.

    دیروز برنامه basket رو نصب کردم و شروع کردم به خالی کردن هر چی که توی ذهنم هست. خیلی برام موثر بود و کلی انگیزه پیدا کردم تا خودم رو هدفمند سرزنش کنم! برای اینکه وقتی ذهنت رو خالی نکنی مدام به افکاری خواهی پرداخت که برات هیچ سودی ندارن. مثلا صفحه ام رو به سه ستون طبقه بندی کردم و شروع کردم به نوشتن. اینطور که مثلا چه کار کردم، چه کار دوست دارم بکنم و چه کار باید بکنم که بهشون خیلی نیاز دارم. بعد همین موضوع آخر رو اولویت بندی کردم. به همین سادگی. خیلی برام جواب داد. بخدا!
  2. دیروز یا پریروز هم همینجوری یاد این وبلاگ گروهی برنامه های ما افتادم و سری بهشون زدم. خیلی وقت بود ندیده بودمشون و میشه گفت با احتساب این خیلی وقتی که ندیدمشون حدود ۵ سالی باهاش آشنام و می خونمش. (بهتر بگم می خوندمش) ایده هایی هم در این باب در سر داشتم و دارم.
  3. نوشتن و گفتن از اینکه اینجا زندگی، مثل ایران (یا هر جای دیگه) هست فکر کنم فقط برای کسی قابل هضم باشه که این تجربه رو داشته باشه و یا اگرم نداره فکرش باز باشه و زیاد مدینه فاضله ای از اینجا در ذهن نداشته باشه. روزی باید همه ی عزمم رو جزم کنم و در این خصوص اینجا رو تایپی کنم.
  4. یکی بود و یکی نبود همیشه برای اول قصه ها نیست. سرهس مارانای کبیر، رفیق دیرینه ی ما که خیلی خوب گفته اند.



+ basket  یک برنامه مثل OneNote میمونه. نمی تونم بگم از اون بهتره اما در حد خودش و توی لینوکس خیلی خیلی جوابگو هستش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...