۱۳۹۲ فروردین ۳۰, جمعه

می رود از دل

سلام! با تو هستم وبلاگ من.
خیلی وقت بود که بهت سر نزده بودم. حتی نگاهت هم نکرده بودم. از اون موقع خیلی می گذره و البته خیلی اتفاقات هم افتاده. خوب تو خودت رو خیلی ناراحت نکن. همه چیز خوبه. من الان دیگه یه جای دیگه زندگی میکنم. یک کشور دیگه. یک شهر دیگه. حدود یک روز سفر کردم تا رسیدم اینجا. اینجا؟ آهان. اینجا من با همسرم زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. فکر کنم همسرم رو بشناسی چون قبلن اینجا گفته بودم بهت.
خلاصه شهرمون رو دوست دارم. کمی دل تنگی بعضی وقتا میاد سراغم که وجود همسرم خیلی خیلی خیلی آرومم می کنه. همیشه همراهمه و هوام رو داره. خیلی چیزها رو بهم میگه.
الان حدود 75 روزی هست که من اینجا هستم. با همسرم خیلی جاها رفتیم و خیلی کارها انجام دادیم. خیلی ها رو دیدیم و خیلی دل تنگی ها داشتیم. نوروز فوق العاده خوبی داشتیم و عزیزامون اینجا پیشمون بودن.
القصه اومدم اینجا که هم سلامی کرده باشم هم اینکه بگم اینجا بازم میام. بیشتر میام. انگیزه هام رو جزم کردم و می خوام متمرکز بشم روی زندگی اینجام. 
مراقب خودت باش.
قربان تو
حامد


پ.ن: ایام آخر سر کار، تو ایران، به یکی از همکاران گفتم که من دارم میرم، و از دل برود هر آنکه از دیده برفت. من که این طور نیستم. بقیه باور نکردن اما تو باور کن. :-)

۱ نظر:

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...