۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

ریدر خوراک بده؛ عدد نده

دلم تنگ شده برای وبلاگ خوندن. بعضی وبلاگ ها رو اصلا داشتم فراموش می کردم. کماکان unread ریدر من ریست نشده و بالای 1000 هست.
واااااااااااااای! ای کاش می شد این نوشته ها رو واقعا مثل خوراکی به خورد آدم می دادند. اسمش مگه خوراک نیست؟ خوب قرصی کپسولی چیزی بدید به آدم.
این مطلب خوندنیه. بچه هایی که از کرج میان پادگان طرفای ساعت 4 و نیم صبح می زنن بیرون از خونه. میگن دخترهایی که برای سرویس مثلا دانشگاهشون وای میسند چه آرایشی کردند. حرف این شد که لباس پوشیدن ما دست کم 10 دقیقه طول می کشه. بستن بند پوتین و ... حالا اینکه اون دختر در چه ساعتی باید بیدار شه تا به آرایشش و بقیه اموراتش برسه و بعد بزنه بیرون از خونه. اونم کله صبح! خوب حالا این رو تعمیم بدیم...... به شخصه می دونم که اونور اینقدر که اینجا سخت می گیرن، سخت نمی گیرن. خودمون سختش کردیم. البته سو تفاهم نشه ها. من پسرم. خودتون خانومای محترم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...