۱۳۸۶ دی ۲۹, شنبه

ديگ به سر


از ساعت 12 ديروز ظهر تا ساعت 8 امروز، حسينيه همدانيها (مقر شيخ حسين انصاريان) سر ديگ بوديم. کار سخت و طاقت فرسايي هست. دست و پلم زخمي شدند اساسي! از شدت گرماي 16 تا ديگ، دستام نسبتا تاول زدند. اما شور اون ارمني اي که خستگي ناپذير عرق مي ريزه، به منم انرژي مي داد تا پاي ديگ ها بمونم. البته خيلي هم خنديديم. جو صميمي اي بود. همينجوري سر از اونجا درآوردم. ديشبش مهدي اونجا مونده بود و امشب من. تجربه جالبي بود. اون قيمه اي که مي خوريد خيلي سخت درست ميشه. از کت و کول افتادم تا خورشتش ته نگيره! عجب پاتيل خري بود! اما همش زدمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!
ديشب 2-3 ساعت بيشتر نخوابيدم. تا اومدم يک راست به حموم رفتم و حالا اينجا. ريدر خوندم. مي بيني زندگي چه مسخرست؟ مسخرست ديگه. نه نگو! خوب باشه مسخره نيست.
دبيرستان که بوديم يک چيزي به امير حسين صفي زاده مي گفتي، بعد مي گفت دروغ ميگي. بعد قسم مي خوردي که نه به خدا و فلان، بعد مي گفتش که خوب راست ميگي!
راستي قيافه اين دست به سينه،براتون آشنا نيست؟ بحث بدل يابي نيستش ها! به اين و اين هم دقت کنيد! بازيگره!؟ شايد.

۲ نظر:

  1. Nazretoon ghabool , to ham ba un einako sar band daste kami az eq son nadashti bamaze bood axa

    پاسخحذف
  2. مرسي ممنون. اميد که همه حاجت روا بشند!
    ها ها D: اصلا ياد اي کيو نبودم. آره آره! خيلي جالبه! شبيهش شدم! :))

    پاسخحذف

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...