سلام
مي دوني اين هفته چي ها شد؟ شنبه يک مرخصي ساعتي گرفتم و رفتم کارت بانک سربازيم رو گرفتم. 58 تومان توش بود. حالا هم قصد ندارم ازش پول برداشت کنم تا چند ماه ديگه. اونوقت پول ميگيرم و باهاش يک يا چند حرکت سامورايي قشنگ مي کنم. بعدش مي رسيم به عصر شنبه. در يک حرکت غير قابل منتظره ماشين رو قولنامه کردم. و بعد کاراي روزاي بعدم مشخص شد. بايد 2 و 3 شنبه مرخصي مي گرفتم و مي رفتم همدان. چون کارت سوختم اونجا رفته بودذمخس. آره! مرخصي گرفتم و دو شنبه بعد از اينکه دفترخانه اين ماشينم رو وکالتي دادم به خريدار يک راست رفتم بيهقي و د برو به طرف همدان. ساعت 4 رسيدم همدان. يک راست رفتم اداره پست مرکزي که نزديک خونه عمه جان ايناست. چه قلقله اي بود!! محشر کبرا! از همه جاي ايران اومده بودند اونجا. نمي خوام سردردم عود کنه براي همين در باب اين کارت سوختمند هوش هيچي نمي گم. هر زوري که زدم کارم رو راه ننداختند اون روز. خدا لعنتشون کنه! بعدم رفتم منزل عمه جان اينا. رسيديم شنيديم کيف ساره رو (نوه عمه جان) دانشگاه زدند و سويچ ماشين پرايدش رو دزديدند. با پسر عمه کامران (برادر نيره مرحوم) با اون يکي ماشينش (زانتيا) جنگي رفتيم دانشگاه. ماشاالله چه ماشين تيزي! رفتيم و ماشين رو گذاشتيم و ماشين ساره رو برداشتيم و برگشتيم. شبش هم رفتيم بيرون روي! اصولا من هلاک اين بيرون روي هاي شبانه در همدان هستم. چه هوايي ملسي هم داشت. جاتون خالي
واقعاني!
فرداش که مي شد سه شنبه صبح، صبحانه را ميليدم و سپس به سمت پست رفتم. بعد از يکساعتي آدرس اون کسي که کارت سوختم رفته بود براش رو گرفتم. بعد آقا کامي هم لطف کرد و رسوندم خونه طرف! يعني صاحب قبلي ماشين که آقا کامران يادم انداخت که طرف راننده ماشين سنگين بود. خدا خدا مي کردم طرف باشه! شکر خدا هم بود! ديديمش و بهش گفتم مرد مومن، تو که مي دوني مال کيه ميومدي مي دادي خوب و اين حرفا! بگذريم! گرفتيم کارت رو و راه افتاديم بريم خونه. توي مسير برگشت آقا کامران مي خواست يک تيکه رو دنده عقب بگيره که پشتش رو نديد و زد به يک پيکان. خوش بختانه زياد خسارت نديد. يک کم بدنش خش پيدا کرد و سپر عقبش! رفتيم و يک چند تا CD براش رايت کردم تا بذاره تو ماشينش و حالش رو ببره و ناهار رفتيم باغ عمه جميل (عمه کامران). هر چي از هوا بگم کم گفتم. از سرسبزي و صداي دارکوب ها که اونجا رو کاملا رويايي کرده بود. محشري بود!! بهشت!
خـــــــــــيـــــــــــلـــــــــــــــــي خيلي خوش گذشت بهم. اصلا نمي دونيد اين همدان رفتن و بودن باهاشون، چه روح و رواني از من يکي تازه مي کنه! خدا ايشاالله هميشه عمه اشرف جانوم رو و آقاي لعلي (شوهر عمه) رو نگه داره برامون. هم چنين خدا نيره رو هم بيامرزه! گرچه بين ما نيست اما هميشه با اسم و يادش همدان خوش مي گذرونيم.
و امروز عصر هم مدارک رو تحويل خريدار دادم و با ماشين خداحافظي کردم. ماشين خوبي بود. پامون رو از زمين بريد. خاطرات تلخ و شيرين زيادي داشتم باهاش. سفرهاي خوبي هم! بهش دل بسته بودم چون دست کمک خونواده بود. باشد تا دعاي خيرشان ضرر مادي ظاهري آن را بر من جبران بنمايد! آمين!
ديگه عارضم خدمتتون که يک جورايي خوش حالم. خيلي دغدغه اين ماشين رو داشتم. به خصوص بعد از تصادف هفته پيش! راحت شدم از دستش! با خيالي راحت تر رفت و آمد مي کنم. ايشاالله مهدي ماشين ميگيره، پامون مجدد از زمين کنده ميشه! تا آخر ماه هم يحتمل جا به جا بشيم. يک اتفاقاتي هم اگه برام بيفته بالکل فکرم باز ميشه. اينکه ADSL بگيرم. کاري باري ... اينوري اونوري! خلاصه سلامتي وجودت حال و روز خوشي دارم و با خداي خود حالي مي نماييم!
اين شعري که چند وقت پيش نوشتم قصد دارم يک جوري درستش کنم که هر جا ميرم يا به ديوار نصب کنمش و يا اينکه بصورت روميزي داشته باشمش:
بشنو اين نکته که خود را ز غم آزاده کني - خون خوري گر طلب روزي ننهاده کني
آخرالامر گل کوزه گران خواهي شد - حاليا فکر سبو کن که پر از باده کني
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر