۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۹, چهارشنبه

چاه

برنامه امشب شب شيشه اي آي حال کردم که نگو!! مريلا زارعي محکم و خوشگل حرف زد. آخر برنامه هم حال اين مجري سوسوله که عين حسني ازش زياد خوشم نمياد رو گرفت. يادش بخير! سال 82 صدا و سيما جهت سايت باشگاه سيب رفت و آمد مي کردم اين فرزاد حسني رو مي ديديم. پسره ي ... بي خيال!

و اما من!
فکر مي کنم دورم تموم شده. يا بهتره بگم داره ميشه. تقلاها کمتر ميشه و و و ...
ديگه مطمئنم با کسي نمي تونم حرفاي محرمانه بزنم. ذره اميدي هم که بود، پر! (مثل کلاغ پر خودمون) نه که کسي نباشه! بل اينکه درست نيست کارم. ديگه مطمئنم کنار چاهي نشستم. تشنه هستم. هيچ چيزي هم براي آب برداشتن از چاه ندارم. به غير از! به غير از! اميدي که به خدا دارم. شايد اشکي هم توي چاه ريختم باعث شد آب چاه بالا بياد و زودتر سيراب شم. يکي هم بهم مي گفت هان! مي گفت بسپر به خودش. براي اون يکي آرزوي بهروزي دارم. براي اون يکي اميد دارم ايام هميشه به کامش باشه. براي اون يکي يکي، آرزو مي کنم ديگه توي زندگيش آدم سنگدل و پرتوقع و پررو و دروغگو توي زندگيش سبز نشه! براي اون يکي آرزو مي کنم استخدام شه! براي اين يکي آرزو مي کنم بتونه سيستم بخره براي خودش. براي اون يکي آرزو مي کنم مشکلش حل شه! براي اين اميدوارم که کار و بارش بگيره! براي اون يکي آرزو مي کنم که خبر خوشي بشنوه. براي اون آرزو مي کنم طراحي سايت ياد بگيره! همه آرزوها رو از براي همه مي کنم!! حالا خودم موندم و خودم و خدام. تنهاي تنها! حـــلللللههههههه!!

ساعت 12 بايد يکسري از وسايلي رو که نمي خوايم بفرستيم شمال. خونه اسلام اينا. کلي امروز جابجايي داشتيم. يخچال و آب گرمکن به چه بزرگي رو از طبقه 3 بيار پايين تا آماده بشه ببرند. خيلي خوشحال مي شند 100 درصد! خيلي!

خونه بهم ريخته تر ميشه و من آروم تر! خيلي برام جالبه! :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...