سلام
من هدفامو گم کردم. خيلي بهم ريختم. اصلا خوشم نمياد از درونم بگم. بدم مياد! به هيچي نمي رسم. برنامه ريزي دقيقا مساوي است با آب در هاون کوبيدن. به دوستي و رابطه اي هم نمي رسم. هـــــــي ايييي! برنامه ريزي! سربازي! يعني بقيه هم، اينجورين؟ بقيه چيکار مي کنن؟ اصلا دوست ندارم با کسي مقايسه کنم خودم رو. چندباري اينکارو کردم اصلا نتيجه مطلوبي نگرفتم. مي دونم که تا يکي دو ماه ديگه درست ميشه. من خودم رو خيلي با گذشت زمان صبورتر مي کنم. شايد يکي دو هفته برم تو فکر چيزي! طوريکه همه فکر مي کنن چه مرگم شده انگار! فکر خيلي چيز خوبيه. من دوست ندارم براي خودم توي زندگي سراب تصوير کنم.
به يک نتيجه اي دارم مي رسم و بهش ايمان پيدا مي کنم. اينکه براي هيچ کس هيچ کس اهميت ندارم. همون ديالوگ هيشکي من رو دوست نداره شايد رمانتيک تر کنه منظورمو. اما من خيلي ها رو دوست دارم و تا جايي که بتونم بهشون هم ابراز مي کنم. اما بازخوردي ندارم ازشون. مي دونم که وقتي کارشون يک جايي گير مي کنه و يا دلشون براي شوخي هاي من و کلا با هم بودن تنگ ميشه ميان سراغم. يک نمونه کوچيکش همين علي رضا هست. چي؟ من خودم چطوريم؟؟ من خودم راحتم. صميمي و گرم باهاشون هستم. راحت حرف ته دلم رو مي گم. خيلي راحت و صريح. شايد زيادي دلم خوشه! نمي دونم!
من موهام رو زدم مجدد. کمي جوش دارم و خونريزيش کمتر شده. طوريکه فکر کنم بعد از گذشت 1-2 هفته آتي، ديگه اصلا خون نياد. پريروز ناهار سالادم رو با سس خوردم. خيلي مزززه داد. دلم براي طعمش تنگ شده بود. اول بوش کردم و بعد نوش جان. من 4 تا عينک دارم. گاهي عينک هام رو عوض مي کنم و ميرم پادگان! از اينکارم هم خوشم مياد.
بنظرم بايد عوض شم. آره! حتي اگر عوضي بشم، توي دوران سربازيه و هيچ اشکالي نداره. شايد با اين عوضي شدنه آدم شدم من! دعا بفرمائيد.
من از طرفاي مهر 79، يعني يکسال بعد از اينکه دانشگاه قبول شدم، به اينترنت دسترسي دارم. اولين جلسه هم، و در واقع اولين جايي هم که به اينترنت وصل شدم، مرکز آزمايشگاهي بيوتکنولوژي دانشگاه تهران بود که در قبال دريافت کارت دانشجويي، اجازه مي داد تا يک ساعت با اينترنت کار کنم. (پروفايل ياهوم ميگه که من از شنبه 23/7/79 عضو ياهو شدم. عضويتم رو هم توي همون يک ساعتاي اونجا انجام دادم. با ابراهيم رفته بوديم اونجا. اون موقع ابراهيم سرباز بود. بعدش که نشسته بوديم و با هم کلي مي خنديديم و وب مي گشتيم، يکي از دوستاش اومد و نحوه ايجاد ايميل رو هم بهمون ياد داد!) حالا که يادم مياد وقتي مي نشستم رو صندلي، به اين فکر مي کردم من الان به اينترنت دسترسي دارم، اين يعني چي؟ من چي کار مي تونم بکنم؟ اصلا چي کار بايد بکنم؟ مثل افرادي که چيزي بلد نيستند و از روي بغل دستيشون نگاه مي کنند، نگاه مي کردم. اونا اکثران با WEBMD کار مي کردند براي جستجوهاشون، بعضا GOOGLE هم ديده مي شد. لکو لک، کار کردم تا ياهويي ديدم و MSN اي و ميکروسافتي و ... و از طرفاي مهر 80 ديگه خودم توي خونه به اينترنت دسترسي داشتم. اينا رو گفتم تا بگم ايکاش زودتر نوشتنم رو شروع مي کردم. اونوقت خيلي راحت تر به گذشتم رجوع مي کردم. تو زماني که يک دوربين ديجيتال 1.3 مگاپيکسلي BENQ داشتم، DC1300، و کلي عکس مي گرفتم مي تونستم عکسامو نگه داري کنم و خيلي خيلي چيزاي ديگه. آدم هاي زياد. تجربه هاي زياد. تلخ و شيرين توي جنگل هاي گيلان مي دويدم همچون آهو، مي پريدم از سر جو، دور مي گشتم ز خانه ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر