۱۳۸۵ آذر ۱۰, جمعه

برف - اوکاليپتوس

سلام

به گزارش خبرگزاري دوستان از ولنجک، برف سنگيني ولنجک و شمال شهر را از ديشب فرا گرفته. به گفته شاهدان، مه الان در آنجا رويت مي شود ولي چيز ديگري رويت نمي شود و يا به سختي رويت مي شود. آنجا برف روبان، در خيابان ها و پشت بام ها مشغول کارند. لطفا مزاحم نشويد. اين خبر، قوه حسادت بنده را قلمبه کرده! چرا که اينجا طرف منزل ما، فقط هوا سرد است. خدا خيلي نامردي! مگه من دل ندارم!؟ چي!؟؟ کرمانشاه!؟ اوه! نع! خيلي مردي! حرفمو پس گرفتم! ببخشيد! الو! الــــــو! (تلفن قطع شده...)

امروز استخر مزه داد خداييش! با طعم اوکاليپتوس در خشک و بخار! چه طعمي! نفسم باز شد! بعدشم بياي توي رختکن ببيني چند تا اس ام اس از دوست خوبت بخوني که کلي ذوق هم بکني!

فيلم ديشب هم عالي بود. هواشناس! با بازي نيکلاس کيج. محشر بود فيلم و داستانش. از نظر جلوه هاي ويژه عالي بود. نع که فکر کني خيلي کامپيوتري و از اين حرف ها بود! ديالوگها و فيلم نامه قوي اي داشت که جلوه ويژه اي داده بود به فضاي فيلم. الحق و الانصاف هم دوبله فيلم معرکه بود. محصول 2005. آخه اين چه فيلم هاييه که ميذارن؟ بيکاريد؟ از اون فيلم هاي مضخرف بود! در پيت!! اه اه! (مجبورم اينجوري بگم که چشم نخورن باز از هفته بعد فيلم ناجالب بذارند!)
- يه ديالوگ از فيلم. پدر بزرگ به نوه: پسرم سعي کن خودت رو در موقعيت بزرگترها قرار ندي، تا وقتي که بزرگ واقعا بشي.

پدر از خاطرات گذشته مي گفت و ميگه. و مثلا در زمان شاه تدريس مي کرده چقدر حقوق ميگرفته و بعد از انقلاب چقدر حقوق مي گرفته. چه خودشون و چه پدر بزرگم که توي مخابرات کار مي کردند. آخر حرفاشون هم که از وضع موجود مي نالند، من ميگم: بگو مرگ بر شاه، بگو مرگ بر شاه، بگو مرگ بر شاه، بگو مرگ بر شاه، ... (خنده و هم خواني پدر ..)

خوب! من گشنه هستم. گرسنه هم شايد! برم خودسازي (ناهار منظورمه!) و بعد عصر جمعه را سر کنيم!

خيابونا هم برگشتنه از استخر بد فورم شلوغ بود. جالبه بابا مي گفت نماز جمعه اونور شهره، ملت اينجا چي کار مي کنن!؟ چند تا از ماشين ها هم از برف بالا شهر برامون چشم روشني آورده بودند. ولي خدا ! الو! الو! ( بابا غلط کردم. ميرم کرمانشاه خوب خودت جبران مي کني. جون من ببخش! الو .... آهان! حالا شد ... حال شما خوبه؟ شما خوبي؟ ... )

اينترنت شما خوبه؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...