۱۳۸۵ آذر ۸, چهارشنبه

آستانه

آستانه مردم تا حد مضخرفي تغییر کرده. در برخی موارد که باید آستانه ضعیفی داشته و عکس العمل نشون بدند، ساکت و خوابند و در اون یکی موارد که باید آستانه بالایی داشته و صبر به خرج بدند خودشونو جر می دهند ...

مثلا الان که از حادثه سقوط هواپیما میگذره. چقدر عادی شده برامون! آستانه واکنش هامون نسبت به وقایع و اتفاقات خیلی فرق کرده. کی فکر می کردم با شنیدن این خبر تعجب نکنم؟

خاله ثریا (زن عموی عزیزم که از بچگی به علت شدت علاقه و صمیمیت خاله صداش می کنیم) منزل ما هستند. ازشون کلی درس می گیرم همیشه.

خاله با مامان خرید بودند امروز، برام لباس زیر چسبون گرم گرفتند که تنم کنم وقتی می خوام برم کرمانشاه. دستشون درد نکنه. من يه آدم 26 ساله. اگه مادر گلم به فکرم نباشه، بعضی اموراتم چطوری می شن؟ خودم که به فکر نیستم. این یه ضعفه بنظرم. باید پیش دستی کنم تو رفع نیازام. مثلا تا بهم نگن بیا میوه، محاله خودم برم سراغ یخچال! نع کع بخوام کلاس بذارم. اصلا تو مودش نیستم. تو نخ بعضی چیزا که برام کلی هم فایده دارند نیستم. البته خیلی بهتر تر شدم نسبت به قبل. الان تا فرمانیه میرم آب انار بگیرم. باید بیشتر ریز شم روی خودم و نیازام.

اینقدر دوست داشتم ماهواره بگیرم فیلماشو ببینم. به دو دلیل نمی گیرم فعلا. یک سربازی. دو اینکه جمع می کنن. سه پولشو فعلا بعدان نیاز دارم. چهار هم این که به سه دلیل نمی گیرم. گر چه آدم گــــــــیــــــری هم نیستم.

رو ارسال کارنامه به داوطلبا دارم کار می کنم. چیز خوبی داره میشه از نظر خودم.

سیبیل هم چیز خوبیه ها! اما فقط در حد تفنن و سرگرمی. الان سیبیل گذاشتم.

خداییش می خوندم قهوه پشت کامپیوتر مزه میده. اما تا وقتی که توی خونه هم این تجربه رو نکردم، نفهمیدم. قبلا که تمام وقت دفتر بودم، می خوردم. اما این بار خودم میرم سراغش. خیلی مزه میده. عِــــــــــــــــــــــم!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...