۱۳۸۵ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

غمت در نهان خانه دل نشيند



سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند - پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند - ز زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانند
به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند - نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند - رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد - ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
ز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارند - ز رویم راز پنهانی چو میبینند میخوانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند - بدین درگاه حافظ را چو میخوانند میرانند
در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند - که با این درد اگر دربند درمانند درمانند

پارسال بود که دختر عمم از همدان با عمم و شوهر عمه اومدند با بابام و مامانم رفتند مشهد.
ساعت 8 شب - نزدیکای مشهد - توی جایی به اسم قدمگاه - تصادف می کنند با یک سمند.
راننده نیره بود و مقصر هم نبود.
چه شب بدی.
چه شب بدی.
چه خاطره تلخی.



بعد از 2 روز که می رسونندشون مشهد - پدر و مادرم شکر خدا با هواپیما میان تهران. و ما به خاطر لطف خدا که تا اون لحظه همشون سالم بودند قربونی دادیم.
اما فردای قربونی - نیره مرد.
به چه سختی به پدرش که مشهد بود گفتند. اما به عمم نه. چون شرايط جسمیش خوب نبود. توی 2 تا دستش پلاتین کار گذاشتند.
چه خاطره تلخی.

کسی باور نمی کرد. هیچ کس نمی خواست اون لحظات و دقایق رو باور کنه.
چه خاطره تلخی.

جمعی از فامیل رفتیم مشهد.
و دسته جمعی نیره رو با هواپیما آوردیم تهران و از اونجا همدان.
من با آمبولانس نیره بودم. تا صبح نخوابیدم.
ساعت 7 رسیدیم همدان.
شهر سوت و کور بود.
چه خاطره تلخی.

و تلخ تر از اون مراسم تدفین.
رفت پیش برادر شهیدش - امیر.
چه خاطره تلخی.

حالا پنج شنبه سالشو باید در کنار مزارش برگزار کنیم.
روحش شاد و خدایش بیامرزاد.

جای خواهرم بود.
حامد

۳ نظر:

  1. خدا بيامرزدش
    اميدوارم هيچ وقت دلتنگ و غمگين نباشين و زندگيتون پر از خاطرات خوش و شاد و خوب باشه

    پاسخحذف
  2. be nazaram khoda khoobaro zoodtar mibare...
    khake eshghhaye khofte hamishe tazast

    پاسخحذف
  3. delam barash tang shode!! kheili !!dusesh dahstam kheili ziad !!

    پاسخحذف

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...