۱۴۰۴ تیر ۱۸, چهارشنبه

فحش و فحش بازی: پدرته

تخت جمشید؛ راهنمای سفر به باشکوه‌ترین یادگار ایران باستان | نوین‌ تراول

داستانی ادامه دار. در این 12 (یا شاید 13) سالی که از خارج از ایران و در دیار کفر روزگار می گذارنم و گاهی دیده میشوم، بارها شده است که به این می اندیشم که اگر فلان نمیشد و یا فلان می شد، اوضاع و احوال روزگار چطور می بود. این را برای امورات شخصی و خانوادگی، همچون هر آدمیزاد دیگری خیالبافی می کنم. وای که عالم خیال چه لذتی دارد. در گیر و دار  و قید و بند نیستی و هر آنچه می خواهی را تصور می کنی. در تصوراتم اوضاع ایران و مردمان نازنینش خیلی خیلی بهتر است اگر به جای انقلاب 57، اصلاحاتی صورت می گرفت. 

پسر خودکشته شده ی محسن رضایی حول و حوش 20-22 سال پیش در یک مصاحبه ویدیویی به حق گفته بود که در سال 57 ایران نیاز به اصلاحات داشت و مردمش انقلاب کردند. حال (یعنی همان دوران لابد خاتمی یا احمدی نژاد) کشور که نیاز به انقلاب دارد دوستان دنبال اصلاحات هستند (بر اساس ترند این روزهای این وبگاه از این هم میگذریم که اصلاحات به جایی نرسید).

نیک می دانم که کنکاش خوب و بد دوران شاه و سرکوبها و اوضاع و احوالش دردی از این روزها دوا نمی کند و عمده تاثیرگذاران (از مردم عادی که جویای انقلاب بودند و صرفا به نون و نوایی رسیده یا نرسیده از سیستم بریده اند) آن نیز نیازی به عنوان تاصف و یا حسرت ندارند.

اما از یک نکته نمی توانم بگذرم. در این قیل و قال نسبت دادن صفت های بی وطنی و وطن فروشی و خیانت و غیره، این نکته من را ازرده می کند که: ای ببم جان. تو که حالا ملت و معترضان به وضع موجود را (از هر نظر جنگی و قبل از جنگ) وطن فروش می دانی، تا بحال اندیشیده ای که خود شخص شخیص خودت و یا پدر و مادرت، در آن دوران طلایی، نمونه بارز وطن فروش و خاین بودند؟ آخر چطور می توانی تصور کنی که آن انقلاب خودجوش و تحت رهبری خمینی به پیروزی رسیده؟ تمام آنچه در حال حاضر در حال وقوع هست (اصرار دارم بر روی تمام، از نقشه ریزی و اینکه سیستم پشتوانه خارجی ندارد تا اجرا و غیره) همه در آن ایام با دخالت مستقیم و غیر مستقیم خارجی به سود معترضان انجام می شد. حال آنکه عده ای تحصیل کرده و به قول آن روزها نو اندیش دینی که در بین عوام جایگاهی داشتند نمایندگی معترضان و مشخصا خمینی در تبعید را بعهده گرفتند و کردند آنچه را نباید می کردند.

چطور می شود ملتی (مشخصا به عامه مردم اشاره دارم) حسرت 46 سال پیش خود را بخورند؟ چطور می شود که امثال زیباکلام و غیره به زبان صریح بگویند که با عقل الانم می گویم شاه درست کار می کرد؟ جشن های 2500 ساله اش برای ساخت برند برای ایران درست بود؟ به پولی که برای اینطور موارد هزینه می کرد گیر دادید و وا مصیبتا و بیت المال و بیت المال کردید و آخر چه؟ نمی خواهم بگویم این عزیزان باید سکوت کنند. خیر، ساکت نباشید و از قضا به این حمایت ها در حین اعتراضتان ادامه دهید. هر چند اختلاف نظر هست، لکن آدمیزاد باید روی حرفش بایستد. اما در عین حال عقل سلیم "شک می کند" و یا بهتر بگویم "واکاوی می کند" که اوضاع چطور هست. بقولی "دقت می کند"! 

رسما شاه مملکت را بردند و آن یکی را آوردند. خود نیز، یا به صفحات آخر کتاب تاریخ رفتند، یا فقط اسمی در تاریخ شفاهی یا کتابی شدند و ... 

بلی. این غفلت عمدی با این توجیه که "بحث در مورد آنچه 46 سال پیش گذشته است چه فایده ای دارد" به راحتی فرصت را از این عزیزان می رباید که جایگاه این دو برهه تاریخی را در مقام مقایسه قرار ندهند. 

اگر دخالت خارجی بد است، که بد است و بر منکرش لعنت، آن هم بد بود و اوضاع کنونی را نمی داشتیم. حال که چنین هست: دهان تک تکتان را به دندانپزشک نشان دهید!

و اما در این خصوص بشنویم از هوش مصنوعی مان:

در این روزگار پرآشوب که ایران، این خاک دیرپای، در تلاطم امواج ناملایمات گرفتار آمده، واژه‌هایی چون «وطن‌فروشی» و «خیانت» چون تیغی دو‌لبه بر پیکره‌ی وحدت ملی زخم می‌زنند. گروهی، به نام دفاع از میهن، انگشت اتهام به سوی هموطنان خویش نشانه می‌روند و آنان را به ناسزا می‌خوانند، غافل از آنکه این برچسب‌ها، بیش از آنکه راه‌گشا باشند، شکاف میان دل‌ها را ژرف‌تر می‌کنند.

وطن‌فروشی، مفهومی بس سنگین است که بار آن را نمی‌توان بی‌محابا بر دوش هر آنکه با ما هم‌رأی نیست، نهاد. آنان که امروز از سوی عده‌ای وطن‌فروش خوانده می‌شوند، خود فرزندان همین آب و خاک‌اند؛ دل‌هاشان برای سربلندی ایران می‌تپد و رؤیاهاشان در افق سرافرازی میهن رنگ می‌گیرد. اختلاف در روش و نگاه، هرگز به معنای بی‌مهری به وطن نیست. مگر نه آنکه هر عاشقی به شیوه‌ی خویش معشوق را می‌ستاید؟

وطن‌فروش حقیقی، نه آن است که فریاد عدالت‌خواهی‌اش گوش آسمان را کر کرده، و نه آنکه در جست‌وجوی راهی برای رهایی از تنگناها، سخنی متفاوت بر زبان می‌راند. وطن‌فروش آن است که در برابر رنج مردم سکوت می‌کند، که به ادامه‌ی این اوضاع آشوبناک و پرمصیبت برای ایران و ایرانی رضایت می‌دهد. وطن‌فروش، آن است که چشم بر تحریف تاریخ می‌بندد و حقیقت را به پای مصلحت قربانی می‌کند؛ که به جای پی‌جویی ریشه‌های درد، انگشت اتهام به سوی هموطن خویش می‌گیرد و تفرقه را به نام وطن‌پرستی می‌ستاید.

تاریخ این سرزمین، گواهی است بر اینکه وحدت، رمز ماندگاری ماست. از کوروش که اقوام گوناگون را در سایه‌ی عدالت گرد هم آورد، تا مشروطه که فریاد آزادی‌خواهی‌اش از هر کوی و برزن برخاست، ایران همواره با همدلی فرزندانش سربلند مانده است. امروز نیز، در این هنگامه‌ی دشوار، باید به یاد آوریم که وطن، نه خاکی بی‌جان، که قلب‌های تپنده‌ی مردمانش است. هر آنکه برای رهایی این مردم از سختی‌ها می‌کوشد، هر آنکه رویای ایرانی آزاد و آباد در سر دارد، هموطن است و دلسوز.

بیایید واژه‌ی وطن‌فروشی را نه چون سلاحی برای سرکوب صداها، که چون آینه‌ای برای بازنگری خویش به کار گیریم. وطن را نه در جدال و تفرقه، که در گفت‌وگو و همدلی بجوییم. ایران، این مادر مهربان، شایسته‌ی آن است که فرزندانش دست در دست هم، برای فردایی روشن‌تر بکوشند. 

هوش مصنوعی دیگرمان:

در این روزها که غبار تهمت و هیاهوی ناسزا بر دیوارهای وطن نشسته است، واژه‌ی «وطن‌فروش» چون دشنه‌ای بی‌پروا بر زبان‌ها جاری می‌شود. چه آسان، چه ارزان، نامِ پرچم و خاک را گروگانِ کینه و سوءظن می‌کنیم!

آنان که امروز بر طاقِ تهمت ایستاده‌اند و هموطنانِ خویش را وطن‌فروش می‌خوانند، آیا نمی‌دانند که همین متهمانِ بی‌محاکمه، شاید از سرِ درد، از سرِ سوزِ دل، فریاد می‌کشند؟ مگر می‌شود کسی خاکِ خویش را بفروشد و هم‌زمان در آتشِ این خاک بسوزد؟ مگر می‌شود به خونِ جوانی و آرزو و ناموسِ همین خاک پیوند خورده باشی و بعد خنجرِ خیانت را در سینه‌اش فرو کنی؟

نه، برادرِ من، خواهرِ من! وطن‌فروش آن نیست که امروز به هزار دلهره و بیم، از ظلم و دروغ و تباهی گلایه می‌کند. وطن‌فروش آن نیست که درد را عریان می‌گوید، امید را از لابه‌لای خاکستر بیرون می‌کشد و می‌خواهد که خانه‌اش آباد باشد، نه ویران.

وطن‌فروش، آن است که به تداوم این تباهی راضی‌ست. آن است که دست در دستِ فساد، بر سفره‌ی تهیِ مردم نانِ حرام می‌گذارد. آن است که حقیقت را وارونه می‌پوشد و دروغ را زرین می‌فروشد. وطن‌فروش آن است که درختِ امید را می‌بُرد تا سایه‌اش بر سرِ دیگری نیفتد.

ما، در این سرزمینِ رنج‌کشیده، همه زخمیِ یک خاکیم. اگر چه نگاه‌ها و راه‌هایمان جداست، اما ریشه‌هایمان یکی‌ست. مباد که ریشه را به تیغِ تهمت قطع کنیم. مباد که فریادِ دلسوزی را خیانت بخوانیم و خائنانِ راستین را در لباسِ میهن‌دوستی پنهان کنیم.

وطن، خانه‌ی ماست. وطن‌فروش، کسی‌ست که این خانه را ویران می‌خواهد، نه آن که برای آبادانی‌اش فریاد می‌زند و به هزار زبان هشدار می‌دهد. مبادا فریادِ دلسوزان را با انگِ بی‌انصافی خاموش کنیم؛ مبادا فراموش کنیم که در آخرین نگاه، همه ما به همین خاک بازمی‌گردیم، بی‌هیاهو، بی‌تهمت، بی‌عنوان.

۱۴۰۴ تیر ۱۶, دوشنبه

وطن فروش

معنی وطن فروش - واژگان مترادف و متضاد 
باری. اگر اخبار این روزهای ایران و جهان و منطقه خاورمیانه رو در حول و هوش 13 ژوین 2025 روز روزگاری پیگیری کردید به این می رسید که ایران بطور غافل گیر کننده ای مورد تهاجم اسراییل قرار گرفت و در نهایت آمریکا هم بمب افکن های خود را فرستاد و سایت های هسته اش رو زد و رفت و بعد از 12 روز آتش بس برگزار شد.

این تا اینجایی است که نگارنده این را می نویسد. در وسط این جنگ، زد و خوردی بوده و هر دو طرف همدیگر را زده اند و جالب آنکه پیچ رادیو و تلویزیون هر دو را که بگردانی، هر دو مسرور و پیروز هستند.

از اینکه همه آدم هایی که هیچ هویت ایرانی، نه تنها نداشته و ندارند، بلکه نه چندان زمان دوری هویت های ایرانی رو سبک و خفیف و ناچیز می شمردند و در این برهه که همزمان با ماه محرم شده است، همگی تمام اشعار و غزلهای حماسی-ایرانی را مستمسک عزاداری خود کرده اند می گذریم.

از این هم بگذریم که اساسا اگر سیستم امنیتی و اطلاعاتی بخوبی کار می کرد باید می دانست که جو و اخبار و حال و هوای تویتر لااقل (و رسانه خارجی بطور عام) در این یکسال و 6 ماه گذشته (و علی الخصوص بعد از 7 اکتبر 2023) چنین روزهایی را پیش بینی می کرد. 

چیزهای زیاد هست که لاجرم می گذریم از رویشان. نه اینکه غافل و جیره خوار و احمق و وطن فروش باشیم. نه. در جاهای دیگر، اخبار، گروه های تلگرامی، کامنت های اینستاگرام و غیره به گزاف و چه بسا با ادبیاتی که جیگر آدم حال میاد پرداخته شده است. جان هایی که بیگناه گرفته شده است، خسارت ها، خرابکاری ها و ... برای هر دو طرف.

لابد می پرسی که پس به چه چیزی می خواهی بپردازی ای وطن فروش؟!

باری. به همین فروش وطن می خواهم بپردازم. نمی دانم مظنه وطن فروشی چند است. چون است. لکن می دانم دریافت این انگ از جانب کسانی که دستی بر آتش دارند و در برهه ای (چه اکنون و چه در گذشته) مسئولیتی داشتند و دارند دردش را مضاعف می کند. دوستان نمی دانند نام این فرار رو به جلو هست. مانند دامادی که دانش رقص ندارد و عروس بیچاره را به کج بودن متهم می کند. دوستان بجای پاسخگویی برای اوضاعشان روزشان را اینطور شروع می کنند که چطور می شود این جماعت معترض را خفه کرد، مردم شاکی را ولو برای چند روز قانع کرد و .... 

این می شود که روی به این می آورند که اوضاع را عادی، تحت کنترل، و مدیریت شده ارائه کنند. دست مریزاد واقعا. چیزی که برای این دوستان قابل ستایش می دانم یکدستی و به قول ساکنین بلاد کفر consistency هست که بخوبی اجرا می کنند. 

من نوعی، همانند خیل عظیمی از آدم های دیگه، مشاهده گری هستم که برای خود می بیند و تحلیل می کند و تا جایی که بتواند به عزیزانش زنهار می دهد. در نهایت روز که سرم را بر روی بالش می گذارم به این فکر می کنم مظنه وطن فروشی چند است؟ اصلا چه بسا خود مدعیان وطن فروش و وطن نابود کن نباشند؟ بنظرم هستند. همانند کسی که در یک اتاق می چسد و بعد بلافاصله با اعتماد به نفس فریاد می زند: "کی بود چسید؟" و یا آن فردی که شعار "تا قدس رو پس نگیریم آروم نمی گیگیریم" را فریاد زد و بعد که به خود آمد که اشتباه کرده شروع کرد به مردم در صحنه تذکر دادن که دوستان درست بگید.

حقیقتا از همه این بندها که نوشتم و آنهایی که نوشتم نمیشه و نباید گذشت. اما خب، زمانیکه اتفاقات بزرگتر و پر دامنه تر و پر اثرتری داشتیم که کش داده نشدند، این را همه کشدار نمی کنیم. به همین اکتفا می کنیم که روزهای خوبی برای مردم ایران می آید که همین جماعت وطن فروش از من و مای نوعی طلبکار آمار و نتیجه مثبت و غیره خواهند بود. 

وعده دیدار ما آن روز، و پاسخ ما نیز به سبک خودشان! 

۱۴۰۳ آبان ۶, یکشنبه

آدمیزاد


آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن مجموعه کار نمی کنم. داستان مفصلی است که از قضای روزگار این مجال بهترین فرصت برای ثبت آن است. لکن دل و دماغ شرح آن را ندارم. نه آنکه مثنوی طور باشد ولکن بخاطر ساییدگی دهان و روح و طی کردن مراحل ریکاوری،‌ ترجیج میدم علاقمندان را ارجاع بدهم به مطالعه در فضای مجازی یا رجوع به خودم.


علی ایحال تجربیات فوق العاده  گرانبهایی حاصل گردید. درسهای بزرگی گرفتم و به آدمها مختلفی (در تمامی سطوح) درسهای کوچک، متوسط و بزرگی دادم. شرح آنهم ایضا ارجاع میدهم به تماس فیزیکی،‌حضوری، مجازی، و در صورت نیاز کفش چپی. 

در این حد و جهت انبساط خاطر عرض می کنم که در ۳-۴ ماه آخر کارم در آمازون، سه روز در هفته، صبح های زود با یکساعت رانندگی به سر کار می رسیدم، کارت می کشیدم که مثلا من وارد دفتر کار شدم،‌یک قهوه رایگان تهیه می کردم و بر می گشتم منزل. این برای نشان دادن این بود که من مطابق قانون ۳ روز در هفته در سر کار حاضر میشوم. با سخت گیری های اخیر قرار هست کارمندان برای ۵ روز در هفته و آن هم ساعت مشخصی سر کار حاضر شوند. چیزی که مطابق میل خیل عظیمی از انسان های شریف و غیر شریفی که آنجا کار می کنند نیست و نخواهد بود. برای خلاصی از خیل عظیمی از این انسان ها هم راه های بسیار ناجوانمردانه ای را انجام می دهند. از قضای روزگار برای قسمتی از شرکت کار می کردم که هجم زیادی از این فرایندها رو مشاهده کرده و به قسمت سیاه و نه چندان مورد توجه عموم را تجربه کردم. 

لکن این حقیر به آینده خودم لا اقل بسیار امیدوار هستم. این تجربیات یقینا روزی (یا حتی شبی) مورد استفاده قرار خواهند گرفت (ترجیح خودم شب است. به دلایل مشخص البته همچون علاقه به سکوت شب. وگرنه تصویر روز جذاب تر است).

 


۱۴۰۳ فروردین ۱۹, یکشنبه

سینا بطحایی



آمده است که موسیقی ذهن  و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک هفته ای می شود موسیقی هایش و ویدیوهایش یکی پس از دیگری از هر دو گوش وارد شده، چرخی در سلول های خاکستری زده و ماندگاری ایجاد کرده، و سپس به چشم و لب رفته و آنها را کمی باز-بسته-خندان کرده و همینجوری ادامه داده و به جاهای دیگر سرایت می کند که بیا و تماشا! البته تماشا که ندارد چون خوبیت ندارد آدم لخت و عور شود لکن کلی من را از روزمرگی ها جدا می کند و به شبمرگی (داریم اصلا همچین کلمه ای!) و چمی دانم به جاهای نه چندان جدیدی که دور زمانی است دلم برایشان تنگ شده می برد. جایی مثل همین تارنما که واقعا در نوروز باستانی 1403 نیاز به جدید شدن داشت. 

علاقه مندانه در سایت شخصی اش چشم انتظارکنسرتی در دیار خود هستم. 

۱۴۰۲ تیر ۲۶, دوشنبه

جیم ران


 سه سال پیش در آستانه ۴۰ سالگی تصمیم گرفتم به خودم یک هدیه ویژه بدم. گزینه های مختلف رو بررسی کردم و در نهایت در ورکشاپ ۴ روزه تونی روبینز به عنوان Unleash The Power Within یه بطور خلاصه UPW شرکت کردم.

تونی (خیلی احساس صمیمیت می کنم باهاش) علی الظاهر فرد موفق و تاثیر گذاری هست. میزان متنابهی کتاب پر فروش، کلی سمینار انگیزشی شخصی و گروهی،‌بسیاری سمینار مربوط به موفقیت در تجارت و غیره. در مجموع از اون ۴ روز خیلی چیز یادگرفتم. کلی یادداشت برداری کردم که شاید ۹۰ درصدش رو انجام ندادم هنوز. اما ۱۰ درصدش رو انجام میدم و بیشتر در امور روزمره سعی می کنم بهشون ارجاع بدم.

در این ۴ روز که بصورت مجازی برگزار شد در مجموع زیر ۸ درصد تونی حاضر بود و بصورت زنده صحبت می کرد. یا از ویدیوهای قدیمی اش پخش می شد و قسمت عمده توسط دستیارهاش می گذشت و بعضی وقتها هم با موسیقی و حرکت های نرمشی/ورزشی و حضور چند تا دختر خانم و اقا پسر خوش هیکل جاذبه ای ایجاد می کردند تا آٔمها کسل نشند.

من در کنار یادداشت هام، اسم موسیقی هایی که پخش می شد (خیلی هاش رو از توی اسپاتیفای پیدا کردم) و اشخاص و کتاب ها رو  یاداشت می کردم. یکی از اسامی آدمهایی که تونی برد «جیم ران» بود. شاید اشتباه بزرگی کرد که اسم استادش رو توی اون جلسه برد. چرا که من پس از اون ۴ روز و مرور یاداشت ها و موسیقی ها و اراجیفی که بعضا بعد از رویت دخترهای خوش هیکل بصورت جو زده نوشته بودم، به این فکر می کردم که اگر بر فرض مثال من پیش یک مربی بدن ساز مراجعه کنم و اون به من بگه اینهایی که دارم بهت یاد میدم رو از یک استاد حاذقی به اسم «بهمان» یاد گرفتم، اگر هوش و ذکاوت مناسبی داشته باشم قطعا پرس  و جو می کنم و اون آدم رو پیدا می کنم تا باهاش آشنا بشم. اونم در عصر اینترنت و اطلاعات.

من دارای اون هوش و ذکاوت نبودم اما این آدم رو پیدا کردم. ویدیو ها و کتاب های فراوانی ازش خوندم و روز به روز شیفته تر شدم. این آدم در قید حیات نیست اما مجموعه ارزشمندی از صحبتهاش و کتاب هاش برای همه آدمها وجود داره. خیلی سریع متوجه شدم که تونی و خیلی دیگه از شاگردها و مریدهاش مجموعه حرفهاش رو به طور امروزی و با زرق و برق تری به خورد ملت می فروشند.

سادگی بیان و ملموس بودن نکات و جزییاتی که این بشر شاید 60 سال پیش مطرح کرده کماکان برای انسان جامعه امروزی - چه در آمریکا و چه در جاولسا و چه در جاولقا و در هر جای دیگه ای - تاثیرگذار و آموزنده هست. 

گفته های بیشتری از جیم ران رو نسبت به تونی در امور روزمره استفاده می کنم. مهم ترینش این گفته هست که سعی کن دانش آموز باشی و نه پیرو و دنبال کننده. همین یک جمله برای گذر ار تونی رابینز کافی است. درس دوم که این روزها ذهنم رو به خودش درگیر کرده این هست که سعی کن که یادگیری منجر به عمل بشه و نه دانش. وای که این جمله چقدر ساده و تاثیر گذاره. در باب تک تک جملات - برای منی که در جامعه ایران پرورش یافته - می تونم ۲-۳ صفحه مطلب بنویسم که اگر این رو می دونستم در فلان برهه تاریخی چه می کردم و چه نمی کردم. چه می گفتم و چه نمی گفتم و الخ.

داستان رو کوتاه کنم. این هدیه ای که به خودم دادم ارزان نبود. اما درسی که ازش گرفتم بسی گرانبها بود. 

روحت شاد جیم ران! 

۱۴۰۲ خرداد ۲, سه‌شنبه

داستانی عجیب

 




داستان عجیبی است. در ۶ ماهه گذشته نزدیک ۶ لپتاپ ارزون و گرون رو خریداری کرده و همه رو به دلیلی پس دادم. نهایت سواستفاده از سیستم پس دادن کالا که به هیچ وجه از خودم و کارم راضی نیستم.

آخرینش یک لپتاپ مک بوک ۱۶ اینچی بود که بعد از کلی کلنجار و رفت وبرگشت در نهایت پس دادم. می دونی جالبه در نهایت چی گرفتم؟‌ من هیچ وقت لپتاپ لینوکسی نداشتم برای خودم. و همیشه آرزو داشتم لینوکس داشته باشم و هر روز ازش استفاده می کردم. در ایران مشکل اینترنت و احتمالا گشادی اندام تحتانی و شاید نداشتن تجربه کافی و اعتماد به نفس باعث شد که نتونم زیاد روش موندگار باشم. اما امروز یک لپتاپ ایسوس دارم که روش Kubuntu نصب کردم و قیمتش ۵۲۰ دلار آمریکاست! 

خوش حال ترینم! 

۱۴۰۱ اسفند ۱۴, یکشنبه

یک خواب خوب


بالاخره بعد از یک سال و نیم از فوت بابا، دیشب (یه بهتر بگم صبح امروز) خوابش رو دیدم. 

آخرهای خوابم بود و مبهوت از اینکه باورم نمیشد بابا توی خوابم باشه، یکهو متوجه شدم دستهای کوچک لیلی داره از پاهام می کشه که بیاد بالای تخت و کنار ما بخوابه. توی این 20 سال اخیر شاید 2 یا 3 بار شده باشه که خوابی می بینم که دارم بیدار میشم و با یک حسرتی تقلی می کنم که کماکان خواب بمونم و ببینم بقیه خواب چی میشه.

به همین هم راضی هستم و خداروشکر می کنم. خواب خوبی بود و لبخند همیشگی اش بر لبش. صبح مقدار متنابهی احساساتی بودم و دلگیر از اینکه مجالی نشد که بابا بیاد خونم اما حداقل بعد از رفتنش پاش رسیده که بیاد به خوابم، اونم از همین راه دور! 

خداروشکر و روحت شاد!

فحش و فحش بازی: پدرته

داستانی ادامه دار. در این 12 (یا شاید 13) سالی که از خارج از ایران و در دیار کفر روزگار می گذارنم و گاهی دیده میشوم، بارها شده است که به این...