۱۳۹۶ مهر ۲۴, دوشنبه

مادر شکوه

توی اون سال اولی که اومده بودم امریکا، یه شبی حول و حوش 12 شب داشتیم بر میگشتیم خونه از یه مهمونی، که یهویی یه ماشینی بطرز خیلی خرکی وارانه ای پیچید جلوی ماشین ما و لایی کشید و رفت. من خیلی فوری گفتم: "مادرت رو" و بعد یک سکوت 4-5 ثانیه ای برقرار شد. پیش خودم می گفتم که احتمالا این جمله الان باید یه جوری تموم بشه و نذارم مرضیه خودش تو ذهنش "جای خالی را با عبارات مناسب "پر کنه. آقا من هم جمله رو اینجوری تکمیل کردم: "... به مادر شکوه معرفی کن".
خلاصه بعضی وقتها از مادرشکوه به نیکی یاد می کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...