۱۳۹۲ آذر ۲, شنبه

دوستش دارم

شهرمان را می گویم، پاک است، آرام است و گاهی شلوغ!؟ نه آرام است اکثرا.
این ریلکسیشن را می گویم، آرام کننده ی قوی ای است برای ما. یک والیوم واقعی.
خانواده ام را. چرا؟ این خودش مجال می خواهد برای وصف کردن.

۱۳۹۲ آبان ۲۹, چهارشنبه

حالیته!

(از زبان خراط) آره... داشتیم چی می گفتیم؟ بنویس. مارو دیوونه و رسوا کردی. حالیته. مارو آواره ی صحرا کردی. حالیته.
آخه مام واسه خودمون معقول آدمی بودیم. دسته کم هر چی که بود آدم بی غمی بودیم. حالیته. سرو سامون داشتیم، کس و کاری داشتیم.
آی دیگه یادش به خیر. ننم جورابمونو وصله می زد. مارو نفرین می کرد. بابامون خدا بیامرز سرمون داد می کشید. بهمون فحش می داد. با کمربند زمون اجباریش پامونو محکم می بست. ترکه های آلبالو رو کف پامون می شکست. حالیته. یاد اون روزا به خیر.

مادر

 در آستانه پایان سال میلادی همی گفتم اینجا چیزی بنویسم از آنچه گذشت. اخیرا آواتار ۳ را بصورت سه بعدی به تماشا نشستم (دروغ چرا سینما لوکس بود...