۱۳۸۸ بهمن ۳۰, جمعه

چهارشنبه - یواش فکر کردم


  • چهارشنبه ای سر جلسه ی کنکور ارشد بودم که خیلی خوش گذشت. امتحان ساعت 8 باید شوروع می شد (که نشد) و من مرخصی گرفته بودم. به نتیجه قبول نشدن در امتحان خیلی امید دارم. اگر به تعداد سئوالایی که نزدم نگاه کنند حتما قبولم. 
  • خانم متشخصی هم مراقب ردیف 7 سالن تربیت بدنی دانشگاه امیرکبیر که برای مجموعه مدیریت در نظر گرفته شده بود و قبلش همه ی گوشی ها رو از ملت گرفته بودند و ساعت 10:30 بعد از کلی گرما ساندیس و بیسکویت پخش کردند، بود.
  • فاعل این بند قبلی خیلی خوووووووووب بودند ایشون. خیلی اصرار داشتیم که آمار حماقت رو بهبود بدیم اما قسمت نشد. خیلی خوب بودند! اصلا علت امید من به قبول نشدن پریدن هوش و هواسم به خاطر ایشون بودند اصلا!
  • حدود 10 بود که تصمیم گرفتم به رسم شلمن (لاک پشت بامزی) یه 20 دقیقه ای بخوابم. خیلی خوب بود. چسبید انصافا.
  • پس از تناول جیره استحقاقی، من بودم و کلی جای سفید روی برگه سئوالات دفترچه شماره 3 آزمون، حاوی 100 سئوال. عجیب شروع کردم به پر کردن اونها با ذهنیاتم. اشتباه نشه!!! من جواب سئوالا رو نمی دادم. من داشتم فکرامو می نوشتم. پچ پچ های درونیم. بدون سانسور!! 
  • بسیار بسیار متنبه شدم!! خیلی بهم برخورد!! خودم رو در موقعیت خوبی ندیدم اصلا. خالی شدن ذهنم، و خوندن اونها روی جاهای سفید دفترچه شماره 3 سئوالات آزمون کارشناسی ارشد سال 1389، من رو ناراحت کرد. نمی خوام بگم بیدارم کرد چون هنوز کامل بیدار نشدم. هنوز مریض کامل بر نگشته!!! 
  • به دنبال فرصتی هستم در همین ایام پیش رو، و هر لحظه هم بهش فکر می کنم، تا فیها خالدون اون چیزی که روی کاغذ اومد رو بیارم جلوی چشمم. این کار از نون شب واجب تر نیست برام چون بدجوری احساس ضعف دارم این روزا!! دستام می لرزن از گشنگی! با سیب زمینی ریکاوری می کنم و بعد به این امر خطیر خواهم پرداخت.
  • روز چهارشنبه، وضع خودم رو اسفناک دیدم. برای همین همینجا نوشتم همه چیز داشبورد ذهنم روی آلارم قرمزه!!
  • خیلی وضعم بده!! هوش هیجانیم رو دارم تمرین می کنم تا به جاییم آسیب نخوره. باید اعتراف کنم بار تخمم کمتر شده!
  • خیلی با خودم فکر کردم (نه الان، که از شبهای آموزشی و پست خدمت گند سربازی!) بددهنی و الفاظی در مایه های ... خول و اعضای بدن و ... ریشش کجاست؟
  • مشخصا تخم رو می دونم، وقتی برای بقیه به اونجام، پس منم باید .... ؟!
  • از نظر ظاهری فرق کردم. پوششم رو میگم. مانتویی نشدم اما چادری هم نیستم :ی
  • کل من علیها fun!!! اینه طرز برخورد من؟؟
  • داره ذهنم اینجا خالی میشه، خوب جلوشو می گیرم. میشه سانسور. همینو می خواستی بشر؟!
  • وای که چه خوبه پیشونیم بلنده، محکم می زنم روش به نشان تاسف صدای شترق میده.
  • بذار گند خودم رو زیاد در نیارم لوس میشه. بگم که خوابایی که دیدم در گذشته، منو به فکر فرو برده برا تعبیرش! آچمز شدم و فراموششون می کنم. بعد از مدتی اتفاقی می افته که اون خواب برات تداعی میشه. و بعد آچمزش می شم که خوب منه طفلکی به چه وجهی از قرائن اون خواب لعنتی می تونستم پی ببرم که این یا اون خواب داره اینو بهم میگه!!؟؟!؟ خواب مهمونیه دوستی که ندیده من و گذاشت و رفت تداعی شد. علاف دیدنش بودم توی خواب، به همراه 2-3 نفر دیگه. اما انگار تخمش بودم. خوب حتما هستم دیگه. خواب جایی رو دیده بودم و آدمایی ناشناسی رو، توی خدمت عین همون پوزیشن های خواب رو دیدم با همون آدما!! جل الخالق!! آخه من چه موجودیم؟!؟ 
  • چیزی در من قلیان کرده که بخوبی خاموش نشده در گذشته. خاموش که نه! قانع نشده. بعد دارم قانعش می کنم که خاک تو سرت کنن! احمق! برو به زندگیت برس. 
  • می دونی این چهارشنبه ای که رفت خیلی خوب/بد/زشت بود. منعم نکنی گریه می کنم {بی تارف گریه می کنم} از شدت/حدت زشتی!! اما خوب، منعم نمی کنی و من گریه نمی کنم. مرد که گریه نمی کنه!
  • 3 شنبه ای هم بی تاثیر نبود در چهارشنبه ای! مرکز همایش صدا و سیما و سومین همایش صادرات نرم افزار و مسئولینش و آدمها. 
  • خلاصش ذهنم زیادی بازه، 1000 تا کامیون راحت توش میرن و میان! عرضش به درازای بزرگراه همته!! 
  • تقصیر و کوتاهی هم از خودمه البته. عین سگ می پری به هر جایی که تیکه استخونی پرت بشه. برات مهم نیست کی پرت کرد؟ کجا پرتت کرد؟ انقدر سطح پایین باید بفهمی؟! 
  • یه محدودیتی مثل خواب و دشششووویی باید حتما جلومو بگیره تا دیگه این متنو ادامه ندم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سینا بطحایی

آمده است که موسیقی ذهن  و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...