یعنی فکر می کردم نوشتنم میاد اما انگار نمیاد :(
زیاد سخت می گیرم.
نه! مشکل از من نیست که در زمانی فکر می کنم و تصمیم می گیرم و ... نمی فهمن، بعد از گذشت ... زمان ...ــا می فهمن که تازه من چی فکر می کردم. انرژی ای از من تحلیل میره در این مواقع که نباید بره.
یک حس هرز رفتنی داره منو اذیت می کنه. البته طبیعیه و مبتلا به جک و جوونا هست. اما برام مهم نیست. مهم اینه که من از این حالت اصلا راضی نیستم.
راه حلش اعتماده بنظرم. یا ... بنفسم کاذبه یا زیادی زیاده یا به بقیم کمه. هر چه هست بی خواهری هم بد دردیه!
و کی فکرشو میکرد که یه روز برسه که از نوشتن حرف بزنی و بجای قلم و کاغذ کیبرد جلوت باشه؟ اونم کیبرد نوت بوک ایسوس توی اوبنتو 9.04؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر