۱۳۸۸ خرداد ۲, شنبه

یکی نغز بازی کند روزگار

در مجموع مواردي كه فراموش مي كنم و فراموش مي كنم و فراموش مي كنم خيلي چيزها هست كه من الان به اين 4 شعر گير ميدم:
  •  بشنو اين نكته كه خود را ز غم آزاده كني - خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني
  • به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست - عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
  • سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد - وانچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد
  • یکی نغز بازی کند روزگار -  که بنشاندت پیش آموزگار (اين بيت رو جمعه اي بابا خوند و كلي باهاش حاليدم. اصولا مراودات با پدر بسيار دوست داشتني شده است!)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...