۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

داستان حقیقی

داستان از این قرار است که از آخرین آزمون (امتحان) رسمی و پدر مادر دار و قابلی که دادم، شاید 3-4 سال می گذره و دوباره دوست دارم که دهنم کمی اذیت بشه!!

میرم مدرسه
میرم مدرسه
جیبام پره فندق و پسته
جیبام پره فندق و پسته
موش موشک من میخوره غصه
که نمیتونه بره مدرسه
که نمیتونه بره مدرسه
آهای مدرسه آهای مدرسه
توی کتاباش پر هست از قصه
میرم مدرسه میرم مدرسه
جیبام پره فندق و پسته
جیبام پره فندق و پسته


ک مثل کپل
صحرا شد پر ز گل
گ مثل گردو
بنگر به هر سو
ب مثل بهار اپچی اپچي
فكر كن بسيار

پ مثل پسته
لباش بسته اییییششش
م مثل موش
دیون دیون موش
برخیز و بکوش
برخیز و بکوش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...