۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

عجيب نيست هيچم!

عجيب دوست دارم زبانشون رو ياد بگيرم
------------------- 2 ------------------ 1 --------------------------
ناشنوایی ما
سرودة : Dianne Richards
ما نمی‌توانیم هیچ صدایی را بشنویم
زیرا ناشنوا هستیم
نمی‌توانیم صدا ها را بشنویم‏
فقط می‌بینیم که دهان‌ها حرکت می‌کنند
صدای خود را نمی‌توانیم بشنویم
آن را فقط در گلوی خود احساس می‌کنیم
صدای خنده را نمی‌توانیم بشنویم
آن را فقط در صورت دیگران می‌بینیم.
صدای نواختن ساز را نمی‌شنویم
فقط می‌بینیم که دیگران می‌نوازند
صدای جیغ زدن را نمی‌شنویم
فقط باز شدن دهان دیگران را می‌بینیم
یا واکنش‌های وحشت‌زدة مردم
در اطراف آن‌ها را.
صدای گریه را نمی‌شنویم
فقط جاری شدن اشک را روی گونه‌ها می‌بینیم
ما صدای سرزنش شدنمان را نمی‌شنویم
آن را فقط در چهره‌های اخم کرده و انگشتانی که در برابر صورتمان بالا و پایین می‌رود می‌بینیم
نمی‌توانیم عشق و دوستی را در صدای محبوبمان بشنویم
ما عشق و دوستی را فقط در چهره های آنان می‌توانیم ببینیم
وقتی ناممان را صدا می‌زنند نمی‌شنویم
فقط وقتی می‌فهمیم که دوستان، اعضای خانواده یا مترجممان ما را از آن آگاه کند
صدای صفیر باد را که از لابلای برگ‌های درختان می‌گذرند نمی‌شنویم
فقط می‌بینیم که برگ‌ها می‌لرزند و درختان پیچ و تاب می‌خورند
صدای اقیانوس را ‏و لغزش موج‌ها بر سواحل را نمی‌شنویم
فقط می‌بینیم موج‌ها در هم می‌شکنند و عقب می‌نشینند
صدای گام‌ها را در تاریکی نمی‌شنویم
آن‌ها را فقط احساس می‌کنیم
صدای موتور‌های ماشین‌های اطرافمان را نمی‌شنویم
فقط وقتی دست‌هایمان را روی آن‌ها می‌گذاریم صدا را احساس می‌کنیم
صدایی را که هر فصل‌ جدید با خود به ارمغان می‌آورد نمی‌شنویم
فقط تغییرات آن‌ها را می‌بینیم
این فهرست بی پایان است
دنیای شنوایان انباشته از صداست
دنیای ما انباشته از دیدن و ارتعاش است
ما هیچ‌گاه نخواهیم شنید
حتی اگر شنوایان سر در گوش ما بگذارند و فریاد بکشند
اما یک صدای درخشنده و عالی را خیلی خوب می‌شنویم – سکوت را

شعار جوانان ناشنوای ایران : " ما ناشنواییم ، نه نادانیم ، نه ناتوانیم "

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

بارون دو نفره

امروز دیگه اون احساس تخم کشیدگی رو ندارم. صدام بهتر شده و کمی خلط مونده توی گلوم که رفته رفته خوب میشه. سرماخوردم دیگه. اما بی دلیل امروز دلم می خواد بارون بیاد. دلم میخواد خیس بشم. من میمیرم برای هوای دلگیر و البته دو نفره ی پاییز!! خدا قسمت کنه!

پ.ن: روزی که رفت از یاد ..... محسن نامجو. تصویری (خدایا شکر! من هم حداقل جایی رو دارم که اینترنت پر سرعتی داشته باشه تا از این لذت ها کامی بگیرم!!)

۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

تخم

خسته ام. طوري كه انگار تخمم را كشيده اند!‌حالا ديگر خودتان حساب كنيد حالم چگونه است. به سفر و يا استراحتي توپ نيازمندم.

۱۳۸۷ مهر ۱, دوشنبه

به خود بيا

اينقدر نوشتني هست كه آدم نمي نويسه.
اين عنوان بيشتر به من مي آيد: و اينك اين من سانسور شده.

خلاصه آمده ام تا به محمد نقلي عزيز، تسليت بگم و من رو در غم از دست دادن پدر عزيزش شريك بدونه. مرحوم سيروس نقلي هم رفت. خدا بيامرزتش. هر چه از متانت و صبر اين خانواده بگم كمه. اميدوارم خدا باز صبر جميلي بهشون بده. شيون دخترش هنوز توي گوشمه.
نميشه در بهشت زهرا بري و به خودت نياي!! نميشه!!

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

دنيا! دم به دم مرا تو آزردي

دانلود آهنگ
باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم
دردا; من جوانی را به سر کردم، تنها از دیار خود سفرکردم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
دریا!!! اولین عشق مرا بردی
دنیا!!! دم به دم مرا تو آزردی
دریا!!! سرنوشتم را به یاد آور
دنیا!!! سر گذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان وبی هم آوازم
میروم شبها به ساحل ها تا بیابم خلوت دل را
روی موج خسته دریا مینویسم اوج غمها را
باز هم آمدی تو بر سر راهم
آی "عشق" میکنی دوباره گمراهم
دردا; من جوانی را به سر کردم، تنها از دیار خود سفرکردم
دیریست قلب من از عاشقی سیر است
خسته از صدای زنجیر است
دریا اولین عشق مرا بردی
دنیا دم به دم مرا تو آزردی
دریا سرنوشتم را به یاد آور
دنیا سر گذشتم را مکن باور
من غریبی قصه پردازم
چون غریقی غرق در رازم
گم شدم در غربت دریا
بی نشان وبی هم آوازم
میروم شبها به ساحل ها تا بیابم خلوت دل را
روی موج خسته دریا مینویسم اوج غمها را

بايرامعلي تقديم مي كند!
پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت
برگشتنی یه دختری خوشگلو با محبت
همسفر ما شده بود همراهمون میومد
به دستو پام افتاده بود این دل بی مروت
میگفت برو بهش بگو
آخه دوسش دارم بی گفتگو
هر چی میخواد بشه بشه
هرچی میخواد بگه بگه
راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم
راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم
تو زواری پسر چقد نادونی اومدی زیارت یا که چشم چرونی
گفتم به اون زیارتی که رفتم
قسم به اون عبادتی که کردم
قسم به اون قفلو دخیل که بستم
بعد خدا من تورو میپرستم
راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم
راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم

روزگار غریب

روزگار غریب > محمد جواد شکری > Datum of Freedom
....  من و همفکرام خیلی از تو و همفکرات بیشتریم ولی ماها مثل کبک سرمون رو کردیم تو برف؛ یا دچار توهمیم، یا اسیر روزمرگی و یا فقط بلدیم غر بزنیم. ما بیشتریم ولی وقتی نمی خوایم حرف بزنیم، وقتی دلمون نمیاد ماتحت گرامی رو یه کم تنگ کنیم و از جلو ماهواره پاشیم بیایم ببینیم بیرون چه خبره، خوب معلومه که تو باید باشی و ما همچنان در فکر اینکه…….. حرف نزنم بهتره، من اصلا از خودمون بیشتر آزرده خاطرم تا از تو، ولی خداییش همون تنها خواسته و انتظار من یادت نره.

۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

اعتراف تكان دهنده



می‌خواهید در آینده چه کاره بشوید؟ از ساروي كيجا
مسلما این موضوع انشا برای هزارمین بار ، اگر نه بیش‌تر ، تکرار شده ، فقط برای این که تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم " می‌خواهید در آینده چه کاره بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ " و برایشان توضیح دادم الگو یعنی این که چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاها هم تقریبا همان‌هایی هستند که هزارها بار تکرار شده‌اند ، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن‌ها اضافه شده "مهندس هوا و فضا"، "پدرم می‌گوید الان ام‌وی‌ام به‌ترین رشته‌ی دنیا است و خیلی پول دارد -منظورش MBA است " ، " دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می‌گوید اگر آش‌پزی بخوانم بیش‌تر به دردم می‌خورد " و ...
ولی اعتراف می‌کنم از همه تکان‌دهنده‌تر این یکی است " می‌خواهم فاحشه بشوم " شاید اولین بار است که یک دختربچه‌ی ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده ...
قدرت كلمات! از تفكر مثبت
روزي از روزها گروهي از قورباغه هاي كوچيك تصميم گرفتند كه با هم مسابقه ي دو بدهند.
هدف مسابقه رسيدن به نوك يك برج خيلي بلند بود.
جمعيت زيادي براي ديدن مسابقه و تشويق قورباغه ها جمع شده بودند....
و مسابقه شروع شد....
راستش, كسي توي جمعيت باور نداشت كه قورباغه هاي به اين كوچيكي ...

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

تصميم كبري

تصميم! خوب است اگر گرفتن و ساختنش را بيشتر فكر كنم.
تصميمي كه گرفتم بعد از سحري نخوابم، بنظرم تصميم خوبي بود و هست. الان ميرم يك دوش و يك اصلاح صورت و بعد مي زنم از خونه بيرون تا ... خوبه ديگه! از ارادتمنديم به خواب كم كنم D:
همينجوري ميگم. من كسي بودم كه از خيل كاراي جالبي كه در بچگي مي كردم، اين دو رو الان ميگم:
  • هنگام خوردن آبگوشت، نون تيليت رو مي ذاشتم لاي نون مي خوردم. حالا شايد براي اينكه سير بشم، اما هميشه اينكار رو تا يك سني مي كردم. (مثلا راهنمايي)
  • براي نخ كردن سوزن چرخ خياطي، سوزن رو در مياوردم، بعد نخ مي كردم، بعد مي ذاشتم سر جاش. حالا اينكه چرا با چرخ خياطي سر و كار داشتم، جاي بحث اصلا نداره
پي اندر نوشت: سوء تفاهم نشود ها! اين سحر، اون سحر نيست. منظور همان صبحگاه است. اي بابا!

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

نامه واصله

نامه واصله از دوست عزيزم س.ي.د م.ج.ت.ب.ي ف.ا.ط.م.ي، فوق ليسانس MBA‌ از شريف كه جاي من در پادگان مشغول شده. به قول دوستي، poor مجتبي!!!
سلام
خوبي سيد جون
آقا اين لينوكس اوبينتو چي بود انداحتي تو دهن آقاي ...
حالا گير داده يك نسخه آزمايشي بايد يك جايي نصب شه
من جايي سراغ ندارم آخرين نسخه‌اش رو بشه خريد
اگر جايي سراغ داري بگو بگم به اين خور.... بيچاره

۱۳۸۷ شهریور ۱۴, پنجشنبه

شاید وقتی دیگر

هر چند که یک جوری میشم اما دیگه باید بشم.
دیگه اینجا سعی می کنم ننویسم. بجاش تو بلاگ انگلیسیسه بنویسم. شاید بعضی وقتها اینجا خط خطی بشه.

۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

به مرور

با كار با مرورگر جديد گوگل بسي خوشوقت شدم.
و اينكه روزه آنچنان بر من اثر گذاشته كه تشخيص اينكه درب CD فروش باز است يا نه براي من سخت است. و با كله وارد شيشه مي شوم. طفلي من!
كجايي ناهار هاي ماه رمضان! خداييش عملا تعطيلم!
خودمونيما! چندجا بگن بيا براي مصاحبه كار هم، آدم نمي دونه كدومش بره كدومش نره!‌خدا رو شكر! به نعمت هايي كه بهم داده و نداده!

تنها راه، صورت مساله

در زمره افرادي كه از مصاحبت باهاشون هميشه هم لذت مي برم و هم درس مي گيرم، مهندس قاضي نور هستند.
هفته گذشته كه به بهانه اتمام خدمت سربازي مجالي دست داد تا باهاشون تلفني صحبت كنم، صحبت هاي زيادي شد و راهنمايي هاي زيادي ازشون گرفتم.
يك تماسي باهاشون يكي گرفت، كه ظاهران در مورد ترك سيگار و اينكه به جاش چي بخورند (مثل آدامس و اين حرفا) باهاشون صحبت مي كردند و اونوقت ايشون از اينكه خودشون 10 ماهي ميشه كه سيگار نمي كشند، گفتند. خودم رو هلاك كردم به اينجا برسم تا اون جمله اي كه در ذهنم هك شده رو بگم. گفتند كه تنها راه ترك سيگار، نكشيدن سيگاره!!
تنها راه خيلي چيزا .... در خود همون چيز نهفته است. من فاكر (از ريشه فكر حالا تو فكر بد بكن!!) هستم الان!!
چند ساعت پيش منزل عمو مجتبي بوديم و جا خالي نباشه ي امير رو .... جاش واقعا خالي بود. اتاقش خيلي ... حس خوبي دارم از اينكه رفت. دوست دارم روي فيلمي كه از رفتنش ديدم موسيقي Conquest Of Pradise رو بشنوم! در ذهنم رفتنش رو تصور مي كنم و موسيقي رو گوش مي دم. امير حسين! برات بهترين ها رو آرزو مي كنم. اين اميرحسين، پسر عموي منه!

۱۳۸۷ شهریور ۱۲, سه‌شنبه

تله موش

ارسالی از زهرا - دختر عموم.
موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود.
موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت :« كاش يك غذاي حسابي باشد .»
اما همين كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به همه ي حيوانات بدهد . او به هركسي كه مي رسيد ، مي گفت :« توي مزرعه يك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است . . . »!
مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت : « آقاي موش ، برايت متأسفم . از اين به بعد خيلي بايد مواظب خودت باشي ، به هر حال من كاري به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطي به من ندارد.»
ميش وقتي خبر تله موش را شنيد ، صداي بلند سرداد و گفت : «آقاي موش من فقط مي توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي ، چون خودت خوب مي داني كه تله موش به من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود.»
موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت ، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنيدن خبر ، سري تكان داد و گفت : « من كه تا حالا نديده ام يك گاوي توي تله موش بيفتد.!» او اين را گفت و زير لب خنده اي كرد ودوباره مشغول چريد شد.
سرانجام ، موش نااميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد ، چه مي شود؟
در نيمه هاي همان شب ، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ، ببيند.
او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده ، موش نبود ، بلكه يك مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود . همين كه زن به تله موش نزديك شد ، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت ، وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراً به بيمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود ، گفت :« براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست .»
مرد مزرعه دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد.
اما هرچه صبر كردند ، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد مي كردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد ، ميش را هم قرباني كند تا باگوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد.
روزها مي گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد . تا اين كه يك روز صبح ، در حالي كه از درد به خود مي پيچيد ، از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. افراد زيادي در مراسم خاك سپاري او شركت كردند. بنابراين ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذاي مفصلي براي ميهمانان دور و نزديك تدارك ببيند.
حالا ، موش به تنهايي در مزرعه مي گرديد و به حيوانان زبان بسته اي فكر مي كرد كه كاري به كار تله موش نداشتند!

نتيجه ي اخلاقي : اگر شنيدي مشكلي براي كسي پيش آمده است و ربطي هم به تو ندارد ، كمي بيشتر فكر كن. شايد خيلي هم بي ربط نباشد!

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

حس برتر

فرض كن برنامه اي رو داري نصب مي كني كه مسير نصبش recycle bin هست!! آخر خنده هستا!
گوينده ميگه مسابقه وبلاگ نويسان قرباني، اما طفلي منظورش وبلاگنويسان قرآنيه!!
امير حسين، پسرعمو مجتبي، داره ميره انگليس. امروز اومد ولي من نبودم. اميدوارم حسي شبيه حس كارت گرفتن من بهش دست بده.
من كه خيلي اون حسم رو دوست دارم و دوست دارم دو الي 3 بار ديگه بهم دست بده! فقط دست بده! نه چيز ديگه!
پ.ن: امروز در محيطي كه هستم، دو تا تماس تلفني با دو تا از خانوما گرفته شد، به فاصله 3 ساعت. و بعد گريه و شيون و رنجه موره. من اصلا بغضم گرفت. بندگان خدا از نزديكاشون فوت كرده بودند.
پ.ن: هنوز خودم رو از نظر كار با اينترنت، در محيط جديد كنترل مي كنم. يك مدت كه آقا محمد امين خان جواهري ما رو برد صداوسيما اينجوري  بودم يك مدت هم كه در پادگان. ريدر خوندن هم بسيار خفيف شده.

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...