۱۳۸۷ مرداد ۱۰, پنجشنبه

کاش

از يک حامد ديگه مطلب مي گذارم اينجا. چون هم اسميم شايد هم حس و حال هم باشيم:
كاش ميشد برم سفر
تا نباشه از من هيچ خبر

كاش ميشد تنها برم
به شهر روياها برم

كاش ميشد حرف نزنيم
خنجر رو از پشت نزنيم

كاش ميشد دريا بشيم
از خستگي خسته بشيم

كاش ميشد بگيم يه بار
تا ديگه نگيم چندين بار

كاش ميشد رو راستيمون قسم و آيه نبود
تا كه نيازي به سين جيم كردن هم نبود

همش ميگيم كاش كاش كاش...

حالا كه وقتمون ديگه تموم شده
نوبت بالا كردن برگه ها شده

برگه ها رو بياريد ميخوام نمره بدم
به اوني كه كمتر نوشته بيست بدم
============================
ناشناس جان! از اينکه شب جمعه خوب و دلپذيري را براي پسري مهيا کرديد خوشحالم. با ما آشنا شويد شايد خودمان شما را متحول تر کنيم. فقط ندانستم که کجاي آن نوشته، شما را آنچنان به وجد آورده است که شيره جان پسرک را کشيده ايد!! باشد تا جمعه به جمعه، سر و گوشتان بجنبد و تفريحات سالم، شما را تا نيمه هاي شب بيدار نگه دارد و کامي از اين موهبت الهي بگيريد. اون ولي نوشتن ها، هر پسر پشم اصلاح کرده اي را خواهد چلاند. مستدام باشي

۱ نظر:

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...