۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه

خواب بببببببببببببد

برنامه هامو دارم منظم تر وارد برنامه کذايي مي کنم. شايد 10 الي نهايت 20 درصد کارهامو اينجا بنويسم. بقيش احتمالا بشه انديشه (خنده حضار!)
ديشب که چه عرض کنم. صبح بين ساعت 5 تا 6 يک خواب بدي ديدم! يک خواب بدي ديدم! که نگو! خواب يکي از دوستاي قديمي بود. وااااااااااااي! بيدار شدم مثل بچه ها بغض داشتم و از اينکه خواب بود، خوشحال و از اينکه اصلا چرا همچين خوابي رو ديدم ناراحت بودم. بعد از کلي کلنجار پول اس ام اسي به خزانه دولت واريز و خودم رو از نگراني درآوردم :)
حالا از اون 10-20 درصد بگم که برنامه دو هفته ايه باشگاه در راستاي آب کردن اين شکم، امروز عوض شد. اين برنامه جديد، بیشتر با دمبل هست و فشار به بازوهام مياره! (حالا فهميدم شکم رو چطوري آب مي کنن!) بقيه 10 الي 20 درصد هم بمونه به حساب اينجا. قصه ما به سر رسيد. کلاغه به خونش نرسيد. بالا رفتيم ماست بود. پايين اومديم زن عباس بود. شوهر زن عباس هم پشت سرته! حالا کتکتو بخور تا ديگه تو باشي بالا پايين نکنييييييييييييييييييييييي! بخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــور!!
(اين عکس شکار منه! مادري که از WC ميومد و بچش مي دويد طرفش. کنار زاينده رود هست که ما آنجا ناهار خورديم و همه مي گفتند آمار مامان بچه رو از کجا داشتي که دستشوييه؟ منم گفتم عکاس يعني ايييييييييييييين! مراقب باشيد که کجا مي رويد و چه مي کنيد! والا که عکس ... ازتون مي گيرم!!)

بعله! منظورش منما!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...