۱۳۸۶ دی ۱۴, جمعه

دل دردم


ديشب ساعت 3:30 صبح خسبيدم. ظهر جلسه اي بودم. اومدم بعد ناهار تا 5 خوابيدم. خواب شيرين و سنگيني بود! الان دلم بد فرم درد مي کنه و احساس بي خوابي بدي دارم. برم حموم!
و بسيار خوشحالم چون اميرحسين (پسر عمو) همزن گرفت!

من عاشق اين حلقه هاي ساده هستم. الان 6 سالي يکيش دستمه! از جنس تيتانيوم! عجيب ازش انرژي ميگيرم و ميدم :) اگه اشتباه نکنم هرمس هم يکي از اينا در دستش مي درخشيد در آموزشي! بوي عطرش هم هر جا بود شناسايي مي شد. يکبار از دم مخابرات رد شدم، بوش ميومد، بعدش از مدتي ديدم از همون پشت مشتا اومد بيرون!

۴ نظر:

  1. بسيار خوشحالم چون اميرحسين (پسر عمو) همزن گرفت! هم زن چیه =)) مبارک باشه ایشالا روزی شما باشه

    پاسخحذف
  2. اين تيک کلام ميثم، دوست مرحومشه!
    اينجا

    منظور همون زنه!
    حالا شبم بشه مشکلي نداره D: ممنونم. روزي بشه بهتره!

    پاسخحذف
  3. ای بابا! باز که کامنتِ منو پروند! مجبوووورم از اول بگم:

    به به... لباسِ نو مبارک!
    از جانبِ هرمس (حالا خودت اگه اومدی تأیید می‌کنی دیگه لابد!): نه پسرم! آن چه که شما در دستِ ما دیدید، حلقه‌ی ازدواج بود.
    (راجع به بو-مو هم من حرفی نمی‌زنم تا خودت بیای دفاع کنی.)

    پاسخحذف
  4. من شرمنده هستم. از طرف تيم بلاگر عذر مي خوام. نمي دونم چي كارش كنم. بهد هم، سلامت باشي. اون قبلي سنگين بود بنظرم و اينكه از سفيدي بيشتر خوشم مياد. بابا خودم مي دونم حلقه طلايي ازدواجش بوده و هست! منم از همونا دوست دارم ديگه D:
    پست بوداري شد انگار

    پاسخحذف

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...