۱۳۸۶ بهمن ۵, جمعه

نگاه از بالا


نگاهي از بالا دارم دارم. دارم دومي يعني دارم الان. نگاه از بالا به اين معنا كه از بيرون خودم، خودم، تغييراتم، گذشتم و آيندم رو مي بينم. اين كه، موجودي كه الان سربازه، يك كارايي مي كنه، قبلا دانشجو بود، يك كارايي مي كرد، بعدان چي كار مي كنه! اين مطلب رو مي خواستم در بلاگ انگليسيم بنويسم كه اينجا مي نويسم. از بچه هايي كه رفتند از خدمت، و يا دارند ميرن اين سئوال رو پرسيدم كه چه حالي دارند؟ حس، بنظر خيلي ها شايد حس خوبي باشه. حس آزادي. اما اين، يكي از حس هاست. حس هاي بعدي و مهم تر، حتما حس عقب موندن از قافله عمر، و كلي كارها و افكار جديده كه به كله آدم مياد. كار، زندگي، و بعد ... من در مورد خودم بيشتر از هر چيز ديگه، به كار فكر مي كنم. و اينكه كجا كار كنم. علاقه شخصيم به رفتن اونوره. به ادامه تحصيله. اما براي رفتن، بايد يك مدتي اينجا كار كنم، نه براي اينكه كار ياد بگيرم، براي اينكه پولي پس انداز كنم. البته نخوام هم برم بايد كار انتخاب كنم. شكر خدا، كار زياده براي من. يعني خودم رو محدود به نوع كار به هيج وجه نكردم و نمي كنم. دوست دارم توي بانك كار كنم. در كنارش هم ادامه تحصيل بدم و در حين اون زير زيركي براي اونور هم تلاشي كنم. دوست دارم سر كلاس زبان بشينم و با آدما انگليسي صحبت كنم و انگليسيم رو قوي كنم.
يك حسي كه اكثر بچه ها بهش اذعان داشتند، اينه كه اعتماد به نفس گذشتشون رو ديگه ندارند بعد از خدمت. لا اقل براي يك 6 ماهي مثلا. بنظرم من دچار اين حس نباشم. لا اقل الان كه نيستم. باز، بخاطر همين نگاه از بالا، مي بينم كه در اين بلاگ، اوايل چيزي از خودم ننوشتم. بعد از يك مدتي ظاهرا روزنوشت نوشتم. از كارايي كه مي كنم. افكاري كه دارم. اين بهتر از حالت اوله. حالا دارم فكر مي كنم شايد مرحله سوم من در اينجا، كم كردن از روز نوشت ها و نوشتن در مورد كاريه كه انجام ميدم. شايد!
5 شنبه اي اومدم خونه، هلاكه خواب بودم. از رفتن كار هم خواب موندم. ساعت 4 يا 5 معمولا سر كار جلسه اي داريم كه توش شركت مي كنم. اما خوابيدما!! :) چون ديشبش كه پست داشتم پادگان، 3 ساعت بيشتر نخوابيده بودم. مسئول شبمون، همون آدم قشنگه بود و من رو از ساعت 10:30 تا 2:30 صبح انداخته بود پست. ساعت 2:30 هم اومد سري به پستا زد. من دراز كشيده بودم. همه رو بيدار كرد و خنده اي داشتيم اون موقعه شب. خلاصش ساعت 3 خوابيدم تا 6. آره. حالت سرماخوردگي هم دارم متاسفانه. سرد بود آخه! 5 شنبه (همين ديروز) ويندوزم اصلا دخول نمي كرد. يعني وارد ويندوز نميشد. نه safe mode، نه جور ديگه. ويروسي شده بوده يا انگولك، نمي دونم! به هر حال دوباره ويندوز ريختم. يك چندتايي هم به ريدرم وبلاگ و سايت اضافه كردم.
اين برنامه مالي اداره (تو پادگان) رو برام دوباره برگردونند و سفارش يكسري تغييرات دادند توش. خيلي طول مي كشه كه درست بشه. اصلا دست و دلم نميره بهش كه دوباره از اول روش وقت بذارم. چون خيلي هم طول مي كشه. بعدشم نميرسم. الان روش وقت ميذاري، يك ربع بعدش ميري سر يك كار ديگه. نميشه كه اينجوري. اوني كه در آوردم يه يك ماهي طول كشيد. اون موقع فقط روي همون وقت ميذاشتم. درخواستاشون هم مشخص نيست آخه!
از OneNote استفاده كنيد. اگه بد بود كه نمي شد اولين يا دومين برنامه اي كه بيل گيتس ازش بيشتر استفاده مي كنه. مگه نع؟‌ نع! شروع كردي دوباره؟ D:

۲ نظر:

  1. آقا من همیشه اندر کفِ این حجم وبلاگ و سایتی که شما سر می‌زنی موندم، تازه می‌گین چنتا هم اضافه کردین!؟

    پاسخحذف
  2. من 594 دارم. كه البته همش رو يك جا نمي خونم. بعضي هاش برا بعضي وقتاست بعضي هاش براي هميشه. و اينكه من بهشون فقط يكبار سر مي زنم و بعد از اينكه به ريدرم اضافشون مي كنم، اونا هستند كه به من سر مي زنند. :) قشنگ گفتم! نع! :D

    پاسخحذف

سینا بطحایی

آمده است که موسیقی ذهن  و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...