۱۳۸۶ شهریور ۲۸, چهارشنبه

سنگ رو شکم


1. اینه که بعضی ها نمی دونن کدوم PM سند تو آله، کدوم PM شخصي و منحصرا ارسال شده. حالا نمي دونم بايد روي حساب جنبه طرف گذاشت، رو حساب ناآگاهي گذاشت يا روي حساب بي شعوري خودم تا حواسم رو جمع کنم. نمي دونم!

2. اينه که شده که بارها از ذوق خوشمزگي يک خوردني، ذوق کرديد. صداي ذوق کردن خوراکي در نبود اون رو مي تونيد بگيد چيه؟ صداش رو در بياريد... من اينجوري مي نويسمش. لييشسشسشسشسيييييييخسخسخس.

3. اينه که ضرب المثلي هست که ميگه از گشنگي سنگ رو شکمش ميذاره طرف. شده کار امروز من که شايد بازم تکرارش کنم. بالش را چلمبه کرده و با شکم بر روي آن خوابيدم. خوب! کمي کمک کرد تا راحت بخوابم و گرسنگي رو تحمل کنم. سنگ دم دستم نبود وگرنه ...

4. اينه که: یک زوج بوسنیایی بعد از اینکه فهمیدند مخفیانه با هم چت می کردن از هم جدا شدن. جناب آقای ادنان و سرکار خانم سانا مدتی بود که دل و قلوه رد و بدل می کردند، زمانی که قرار شد هر یک با گل رز قرمزی در دست با هم دیدار کنند. این دیدار البته شوکه کننده بود. حالا البته هردو درخواست طلاق کردند. سانا احساس می کنه شوهرش بهش خیانت کرده “من فکر می کردم عشقم رو پیدا کردم”. ادنان هم البته شاکیه که زنش حرفهای قشنگی که پشت چت می گفته هرگز در واقعیت بهش نگفته. اینجاست که میگن همیشه فرض کن همسرت هنوز رفیقته. البته شاعر نمی گه. بنده میگم. { از کمانگير منبع خبر }

5. چهارمين آگهي استخدامي مناسب رو در روزنامه مي بينم و حال مي کنم. يعني خداجون بعدان چي ميشه؟ اين مال وزارت کشور بود. يک شرکت نفت و بانک و يه جا ديگه هم قبلا ديدم.
6. کرانچي بفرما

ببين!
من از همه ماجرا خبر دارم
از آن خيانت بی‌ادعا خبر دارم
بدون حرف برو ، واژه‌ها خطرناكند
تمام رخت و لباست درون آن ساک‌اند
بدون حرف برو آن كليد را بگذار
بدون حرف، رجز، تسليت به من، كفتار!

ببين، من از همه ماجرا خبر دارم
دروغ پشت دروغ، به خدا خبر دارم
ببين تمام تنم مثل بيد می‌لرزد
لبم كه اسم تو را سر بريد می‌لرزد
حوالی نفسم انتقام زندانی‌ست
و حكم تبرئه‌اش یک هوای طوفانی‌ست

ببين، من از همه ماجرا خبر دارم
از آن دروغ به شب مبتلا خبر دارم
چرا دروغ به من؟! من كه عاشقت بودم
حريص دفتر ثبت دقايقت بودم

اگر كه ثانيه يخ بسته بود می‌گفتی
به درز فاجعه نخ بسته بود می‌گفتی
منی كه لهجه افكار صامتت بودم
برای حرف زدن پای ثابتت بودم

بدون حرف برو آن كليد را بگذار
بدون حرف، رجز، تسليت به من، كفتار!
بدون حرف برو، بحث ما خود آزاری‌ست
تمام شد به خدا ، اين غرور كفتاری‌ست

ببين، من از همه ماجرا خبر دارم
از آن خيانت بی‌ادعا خبر دارم
چرا دروغ به من؟! من كه عاشقت بودم
حريص دفتر ثبت دقايقت بودم
منی كه لهجه افكار صامتت بودم
برای حرف زدن پای ثابتت بودم

بدون حرف برو واژه‌ها خطرناكند
پر از دروغ و سرابند و گاه غمناكند

اندیشه فولادوند
کسي منو به بازي دعوت نکرده. بازي! وطن يعني جايي که دلت اونجاست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

آدمیزاد

آدمیزاد موجود عجیبی است. بیش از دو سال پیش خرسند از نارنجی پوش شدن و عضوی از آمازون بودن، بودم. اما اکنون دو صد چندان خرسندم که دیگر برای آن...