۱۳۸۶ مهر ۸, یکشنبه

بذار

سلام

امروز مرخصي گرفتم و ...
رفتم بيرون. (ها ها)
به علي رضا زنگيدم و حرفيدم. البته ديشب هم باهاش حرف زدم. مي گفت وبلاگمو مي خونه. اگه مي خونه بهش ميگم خيلي اوسگولي! خودت مي دوني چرا!
يک کار مفيد کردم (به ظنّ خودم)

توي مترو بودم. زنگ زدم مامان ببينم مياد بريم بازار يا نع؟ اومد گلوبندک و رفتيم داخل بازار. اين خانما عجب بلدنا اين بازارو؟؟!! تازه مامان مي گه خاله مولود مثل کف دست، هم جاي بازار رو بلده. البته زنداداشم هم دست کمي نداره. يک ساعت خريدم (ساعت دارم. اما صفحش سياهه. تو پادگان نيگاهش مي کنم يکجوري مشمئز مي شم. اصلا اين ساعت سياهه، کند مي گذرونه خدمت رو برام. آره. دليل خريد ساعت همين بود!) 4 تا تي شرت گرفتم. که 3 تاش سفيد هست و يکيش سورمه اي. بعله. نونوار شدم. به مامان گفتم ر فت تا بعد از خدمت بخوام البسه اي، چيزي بخرم.
بازار بودم از پادگان زنگ زدند سئوال کامپيوتري پرسيدند.
(بذار اين ثبت نام اينترنتي گزينه دو رو فعال کنم.)
همين ثبت نام اينترنتييه رو کار کردم.
10 تا تخم مرغ خريدم.
ماء الشعير خريدم.
يک دبه سرکه خريدم.
مهدي فيلم گرفت و نون خريد.
بابا آمد.
ريدريدم.
جمعه منزل داداش رضا افطار دعوتيم.
راستي مامانجونو ميثم و خاله جمعه ايه رفتند مشهد. جاشون خيلي خاليه. ما بعد از عيد فطر ميريم. يک 4-5 روزي بريم يک حالي ببريم.
راستي تر اينکه عمو ها و عمه و پسرعمو اومدند منزلمون توي اين يک هفته هه. هم عيادت بابا و هم ديدار بعد از افطاري که خيلي خيلي براي بابا و خودمون خوب بود. ما هم دوست داريم بريم خونشون، اما بابا با پاش اذيت ميشه. اينه که همينه که هست.

۴ نظر:

  1. :))) Ha ha ha

    Rideridi ? yani reader ro negah kardi
    :))) kheyli bahale in jomle :d

    پاسخحذف
  2. آري نوشا جون
    يعني ريدرم خوندم
    نگاه کردم

    مطالب تو رو هم خوندم
    شلوارتو کي پاره کرده؟؟

    منم مي خوام برات کامنت بذارما! اما تو نمي خواي :)

    پاسخحذف
  3. سلامت باشيــــــــــــــد :x

    پاسخحذف

سینا بطحایی

آمده است که موسیقی ذهن  و زبان آدمی را باز می کند. حکایت یک موسیقی تلگرامی یا شاید واتسپی است که ما را با این بشر ایرانی آشنا کرده است. یک ه...